eitaa logo
قࢪاࢪگاه‌مࢪصاد
929 دنبال‌کننده
710 عکس
118 ویدیو
4 فایل
‹‌‌‌‌‌‌‌.﷽. |ࢪفیق‌اینجا‌جمع‌شدیم‌اوضاع‌خراب‌ فضای‌مجازی‌روتغییربِدیم-! • اینجاهمہ‌مهماڹ‌حَضرًَٺ‌زهرا{س}هَسٺیم • |ڪپی‌همه‌جوره‌حلالت:) هدف‌ماچیز‌دیگریست..:)‹‌‌‌‌‌‌ • |تدارکات‌و‌تبلیغات‌چریک انتقاد‌و‌پیشنهاد😉😎↶ ‹‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @mersad1357
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆ماه عسل پس از 12 سال❗️ ⚜سال 88 سعادت زیارت ضریح شش گوشه ی امام حسین(ع) نصیبمان شد. از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم . ⚜بچه ها را در آن سفر همراه خود نبردیم. آنها را به پدر و مادر سپردیم و راهی شدیم . ⚜در این سفر از توجه های زیاد جلیل و محبت های فراوانش نسبت به من باعث شد تا تمام افراد کاروان فکر کنند که ما برای ماه عسل به کربلا آمده ایم . ⚜خنده ام گرفته بود که بعد از 12 سال زندگی مشترک همه این فکر را می کنند. 🗓 ۸ اردیبهشت ماه ۱۴۰۰ 💠گروه‌فرهنگی،هنری‌خادم‌الشهداء شهرستان‌بهارستان 🆔@Culturalservant
◾️بندهای پوتینش را که یک هوا گشادتر از پایش بود، با حوصله بست. مهدی را روی دستش نشاند و بعد مهدی را محکم بوسید. ◾️چنددقیقه‌ای می‌شد که رفته بود‌. ولی هنوز ماشین راه نیافتاده بود‌. دویدم طرف در که صدای ماشین سرجا میخکوبم کرد. ◾️نمی‌خواستم باور کنم. بغضم را قورت دادم و توی دلم داد زدم: ▫️اون قدر نماز می‌خونم و دعا می‌کنم تا دوباره برگردی. 🗓 ۱۰ اردیبهشت ماه ۱۴۰۰ 💠گروه‌فرهنگی،هنری‌خادم‌الشهداء شهرستان‌بهارستان 🆔@Culturalservant
🌹من جهیزیه ای نبردم ...!!! جهیزیه ی من پنج شش چمدان پر از کتاب، جزوه و نوارهایی بود که داشتم.📚 چون دلم نمی خواست چیزی را از قبل وارد زندگی مان کنم من جهیزیه ای نبردم. ‼️ از خانواده ام خواستم جهیزیه نداشته باشم. ما هر دو زندگی را از صفر شروع کردیم. در خرمشهر امکاناتی تهیه کردیم. محمد هم از زندگی گذشته اش چیزی نیاورد و با حقوق خودمان زندگی ساده ای را بنا کردیم. حتی موقع ازدواج خواهش کرده بودیم هدایایی نیاورند تا ما زندگی را با پول حقوقمان که حاصل دسترنج ما بود شروع کنیم تا خدای نکرده شبهه ای در آن نباشد. نه من چیزی را به عنوان جهیزیه بردم و نه محمد چیزی را از خانه پدرش آورد. 🗓 ۱۲ اردیبهشت ماه ۱۴۰۰ 💠گروه‌فرهنگی،هنری‌خادم‌الشهداء شهرستان‌بهارستان 🆔@Culturalservant
❤️وابستگی‌مان آنقدر زیاد بود که زمانی که من ساعت را نگاه می‌کردم و متوجه می‌شدم نزدیک 🧡است از سر کار به خانه برسد، 💛تپش قلبم شروع می‌شد. وقتی در خانه را می‌زد تپش قلبم بیشتر می‌شد و این یعنی اشتیاق من برای دیدنش بی نهایت بود. 🗓 ۱۵ اردیبهشت ماه ۱۴۰۰ 💠سنگر‌فرهنگی،هنری‌شهرستان‌بهارستان 🆔 @Culturalservant
✨ همیشه یک تبسم زیبا داشت. وارد خانه که می‌شد، قبل از حرف زدن لبخند می‌زد. عصبانی نمی‌شد. یک شب شام آماده کرده بودم که متوجه شدیم همسایه ما شام درست نکرده ـ چون تصور می‌کرده که همسرشان به منزل نمی‌آید ـ فوراً علی غذای ما را برای آنها برد. گفتم: خودمان؟! گفت: ما نان و ماست می‌خوریم ...🌟 🗓 ۲۰ اردیبهشت ماه ۱۴۰۰ 💠سنگر‌فرهنگی،هنری‌شهرستان‌بهارستان 🆔 @Culturalservant