eitaa logo
مفتاح
9.6هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
4.8هزار ویدیو
192 فایل
مرکز فرهنگی تبلیغی ادیان و -حوزه- مذاهب اسلامی (مفتاح) @Mirparsaei _ارتباط با ما کانال مفتاح تبلیغات ندارد 🚫 سامانه پیامکی 300074114
مشاهده در ایتا
دانلود
💢کتاب داستانی دام تکفیر 🔥 «قسمت ۱» ❌آغاز یک وهابی❌ ✍امروز هم طبق روال یک ماه اخیر، ساکنین شهرک برای رسیدگی به مشکلات محله جلسه داشتند و موضوع امروز هم درباره مسجد بود، در مسیر رسیدن به زمین مسجد از کاک جمیل که یکی از اعضای هیئت امنای مسجد بود علت تعطیلی کار مسجد را پرسیدم. 🔹کاک جمیل: «مثل همیشه پول اصلی ترین مشکل است، مغازه های قسمت تجاری مسجد را قبل از خود مسجد درست کردیم که با فروش آنها بنای مسجد را بسازیم اما خریدار هر روز یک بهانه ای می آورد، چند نفر از خیرین هم گفته اند اگر پی ساختمان اصلی ریخته شود حاضر هستند کمک کنند اما کو تا پی ریخته شود!» ⏱آن روز بعد از این که یک ساعتی از جلسه گذشته بود بالأخره نوبت حرف زدن به من هم رسید، گفتم به نظر من حالا که خریدار حاضر نیست این مقدار مبلغی را که شما مشخص کرده اید بابت مغازه ها بپردازد و به دنبال فسخ معامله است، همین کار را بکنید و مغازه ها را پس بگیرید، مغازه ها باید تحت اختیار مسجد باشد، فردا پس فردا که مسجد درست شود هزینه دارد، نمی شود که همیشه منتظر کمک های مردمی بود، به نظر من مصالح موردنیاز را به صورت قسطی بخریم، همین که مردم ببینند کار ساخت مسجد شروع شده است آنها هم کمک خواهند کرد. 🔺کاک ملک که فروشنده اصلی مغازه های مسجد است و خریدار هم یکی از نزدیکان او به حساب می آمد، گفت: «این کار امکان ندارد مسجد که شخص نیست تا اگر پولی نداد بشود از آن شکایت کرد به همین دلیل کسی با مسجد اقساطی کار نمی کند.» 🔸کاک جمیل: «بله مسجد شخص نیست، برای همین است شخصی که مغازه های مسجد را خریداری کرده است پول مغازه ها رو نمی پردازد چون کسی نیست که از آن شکایت کند.» 💥جر و بحث سر این قضیه بالا گرفت و برای ختم غائله با کاک احمد که آدم خیری بود و من هم مدتی با کمپرسور در معدنش کار کرده بودم، تماس گرفتم. کاک احمد که جریان را فهمید با خوشحالی قبول کرد و قرار شد که هر مقدار سنگی که لازم داشتیم بدون دریافت پول به مسجد هدیه کند. 📣دادن این خبر به حاضرین در جلسه، غائله را ختم کرد. فردای آن روز با آمدن کامیونها، مسجد جان تازه ای گرفت و پخش خبر آغاز ساخت مسجد در شهرک، باعث شد تا عده ای از خیرین مقداری مصالح موردنیاز دیگر را هم به مسجد اهداء کنند. چند روز بعد که از سر کار بر می گشتم سری به مسجد زدم، اما باز هم کار تعطیل شده بود و همه چیز سر جای خودش بود، ♦️با حال کلافه به طرف خانه رفتم و در راه برای مقداری خرید سری به سوپرمارکت شهرک که جدیدا پاتوق بچه های شهرک هم شده بود زدم، موقع بیرون آمدن کاک جمیل را دیدم و بعد از کمی گله کردن برای تعطیلی دوباره ساخت و ساز مسجد، کاک جمیل گفت که امشب قراره با هیئت امنای مسجد یک سر بیایند خانه شما تا در همین مورد صحبت کنیم، در همین حین که گرم صحبت بودیم شنیدن کلمه «ماتریالیستی» از عده ای از بچه هایی که باهم مشغول صحبت بودند توجه ام را به خود جلب کرد..... 👈ادامه دارد.... •┈┈••••✾•🌿🌺🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2594242724C59f039f0a0
🔥کتاب داستانی دام تکفیر 💢 «قسمت ۳» ❌آغاز یک وهابی❌ 🔺خالد👱‍♂️: «حرف تو درست است؛ اما به هر کسی که نمی شود گفت عالم، ما باید دنباله رو بزرگان دین و علمای واقعی باشیم نه هر کسی که مردم آن را عالم صدا می زنند.» 🔸بعد از آن خالد چند تا سی دی💽 در مورد توحید، نماز، حجاب، موسیقی و... برایم آورد. یک روز برای این که در مورد حرف های خالد تحقیق کنم با یکی از دوستان طلبه ام که یک ماهی می شد اجازه ماموستایی 👳‍♂️ و یا به قول معروف عمامه گذاری گرفته بود، تماس☎️ گرفتم. ♻️و قرار گذاشت تا با چند نفر دیگر از هم دوره ای هایش به مناسبت ماموستا شدنشان، برای شام بیرون برویم. شب بعد از صرف شام و کلی گپ زدن، بحثها وارد مسائل دینی شد، فرصت را غنیمت دانستم و سی دی هایی که خالد برایم آورده بود را از کیفم بیرون آوردم تا مقدمه ای بشود و در موردشان کمی صحبت🗣 کنیم. ✅ماموستا 👳‍♂️همین که اسم ماموستای وهابی را روی سی دی ها💽 دید گفت: این که ماموستای روستای «یک شه وه» است، ( یک شه وه اسم روستایی در نزدیکی شهرستان بوکان استان آذربایجان غربی است.) این مردک وهابیه☠️ نباید چرت و پرتهایش را گوش کنید، اینها دشمن اولیای خدا هستند. 👥 دوستان دیگر هم هر کدام به نحوی حرف های موستا را تایید کردند بعد از این جریان خیلی با خودم فکر کردم اما به نتیجه ای نرسیدم. 🔆به خانه 🏠که رسیدم با این که خیلی خسته بودم اما حس کنجکاویم گل کرد و رفتم سراغ سی دی هایی💽 که خالد داده بود و شروع کردم به شنیدن سخنرانیها. ماموستای وهابی با ظاهری موجه بود، که در مورد مسائل دینی با استدلال به آیات و احادیث صحبت می کرد، به نحوی که احساس کردم شاید ماموستاهای دوستم با این فرد خصومت شخصی داشته باشند یا به خاطر این که هم عقیده آنها نیست به این بنده خدا تهمت می زدند. تصمیم گرفتم که بیشتر در مورد وهابیت و ماموستای یک شه وه بدانم. 🚫همین که یک فرصت پیدا کردم راهی🚗 شهر محل زندگی ماموستای «یک شه وه» شدم و یک راست رفتم پیش یکی از آشناهای قدیمی به اسم ناصر که شنیده بودم وهابی است. ناصر یک مغازه کوچک پخش فیلم و کتاب های مذهبی داشت، بعد از سلام و احوال پرسی سراغ ماموستا را از او گرفتم، ناصر کمی تأمل کرد و گفت: «من هم یک چیزهایی شنیدم اما جای دقیق اش را نمی دانم.» 🔻با ناصر مشغول صحبت در این مورد بودیم که یک نفر 🚶‍♂️وارد دکه شد و با شنیدن حرف های من گفت: «چرا می خواهی ماموستا را ببینی؟» من هم گفتم که تازه با این عقیده آشنا شده ام و می خواهم از زبان خودش بشنوم که چه عقیده ای دارد. آن فرد که خودش را فرزاد معرفی کرد ( فرزاد صمدی یک از فرماندهان داعش در سوریه و عراق که از اهالی استان کردستان بود) و به خاطر آشنایی من و ناصر به من اعتماد کرد و برای ساعت ۹ شب🌃 قرار گذاشتیم تا اگر ماموستا خواست که من را ببیند دنبالم بیاید. شب به محل قرار رفتم فرزاد در یک خانه را زد و مدتی بعد با ماموستا سوار ماشین 🚗من شدند. 🔶 ماموستا 👳🏻‍♂️که نگران به نظر می آمد، کمی اطراف را نگاه کرد و بعد از احوال پرسی گفت: «یک کم برو جلوتر تا با هم حرف بزنیم.» آن شب تا جایی که می توانستم سؤال پرسیدم و ماموستا👳🏻‍♂️ هم با حوصله جواب می داد تا این که ساعت به نصف شب نزدیک شد و دیگر خجالت کشیدم که سؤالی بپرسم. 👈ادامه دارد... 🙏کانال مفتاح را به دوستان خود معرفی کنید. •┈┈••••✾•🌿🌺🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2594242724C59f039f0a0
مفتاح
🔥کتاب داستانی دام تکفیر 💢#دام_تکفیر_فصل_اول «قسمت ۳» ❌آغاز یک وهابی❌ 🔺خالد👱‍♂️: «حرف تو درست است
🔥کتاب داستانی دام تکفیر 💢 «قسمت ۴» ❌آغاز یک وهابی❌ 😇مجذوب ماموستای وهابی شده بودم و آن هم به خاطر این که من این همه راه را برای دیدن او رفته بودم خیلی من را تحویل می گرفت. از ماموستا خواستم که من را راهنمایی کند تا بیشتر با این عقیده آشنا بشوم. 📛ماموستای وهابی 👳🏻‍♂️گفت : در سنندج نزد پسری به اسم فرید برو، که کتاب فروشی دارد و به او بگو که نشان به آن نشانی که ماموستا تو را پشت پاساژ ملاقات کرد و عمامه نداشت، تو را به ماموستا فاروق معرفی کند.» 🔹به سنندج که برگشتم🚗 رفتم پیش فريد و جریان را برایش تعریف کردم. فرید همان شب با شخصی به اسم فاروق کلاس داشت و من را هم با خودش برد. 🔸بعد از اتمام کلاس، فرید به فاروق گفت: «این برادر را ماموستای «یک شه وه» معرفی کرده تا به کلاس بفرستید.» 🔺بعد از کمی صحبت کردن و پرسیدن چند سؤال گفت: به مسجد پیغمبر بروید، و به فردی به اسم ابوبکر بگویید که من شما را معرفی کردم تا شما را به یکی از کلاس ها بفرستد. 🔶چند شب بعد به مسجد پیغمبر (ص) رفتیم و ابوبكر را دیدم. ( ابوبکر اسم مستعار کاوه شریفی از فرمانده های گروه تروریستی توحید و جهاد بود.) همان شب همراه ابوبکر به کلاس رفتم. کلاس با آن چیزی که من از جلسه های دینی در ذهنم بود خیلی فرق داشت و فضا به نوعی امنیتی بود، یه کلاس کاملا منظم و سازماندهی شده به اسم کلاس واجبات. اسم کلاس را از جزوه ۲۷ صفحه ای که تدریس می شد گرفته بودند، جزوه ای به اسم «واجبات المتحتمات المعرفه على كل مسلم ومسلمه»، (واجباتی که شناخت آن برای هر مرد و زن مسلمان حتمی است. ) مدرس کلاس هم خود ابوبکر بود. آن شب حدود بیست، سی نفری جوان و تقریبا هم سن و سال، دور تا دور اتاق نشسته بودن. ⭕️خانم ها هم در یکی از اتاق های دیگر به حرف های او گوش می دادند. همه همدیگر را برادر صدا می زدند جوری که اگر با صدای بلند می گفتی برادر همه نگاهت می کردند. 🔹به امید اینکه آشنایی را ببینم، به نحوی که کسی متوجه نشود نگاهی به حضار انداختم، کاوشم که ادامه پیدا کرد متوجه شدم که امجد هم آنجاست رفتم کنارش نشستم و آرام گفتم: تو اینجا چکار می کنی؟ تو هم وهابی هستی، چرا تا حالا چیزی نگفتی؟ 🔸امجد: «موقعیتش پیش نیامده بود بگذار برای بعد در موردش حرف می زنیم، الحمدلله که تو هم وارد دین شدی. 😳😳😳 🔻کلاس رسما با یک جمله عربی توسط ابوبکر شروع شد. 🚫ابوبكر: «همان طور که از اسم کلاس معلوم است، دانستن چیزهایی که در این کلاس یاد می گیرید خیلی مهم است؛ چون با قیامت ما سر و کار دارد. این کلاس کوتاه و مفید عقیده یک مسلمان را به او یاد می دهد و از هفت قسمت هم تشکیل شده: شروط لااله الاالله، نواقض اسلام، توحید، شرک، کفر، نفاق و معنی طاغوت. ما امشب شروط لااله الاالله را درس میدهیم... همان طوری که وضو برای نماز شرط و بدون آن ناز مقبول نیست، صرف گفتن لااله الاالله هم بدون شروطی که دارد مقبول نیست، و آن شروط: علم، يقين، اخلاص، صدق، محبت و... هستند که با نبود آنها فرد مسلمان نیست حتی اگر روزی صد بار هم لااله الاالله بگوید... و این فقط ما هستیم که خدا لیاقت این شناخت را به ما داده است، سایر مردم فقط خیال می کنند که مسلمانند... ⁉️ابوبکر گفته هایش را با آیات و احادیث توجیه می کرد و آدم را به فکر فرو می برد که اگر گفته های ابوبکر درست باشد زندگی در چنین جامعه ای یک کابوس بود. 🤯🤕🙄 🔷کلاس که تمام شد با امجد به طرف شهرک رفتیم در راه پرسیدم: امجد از کي وهابی شدی به غیر از تو هم شخص دیگری در شهرک وهابی شده است؟ ⛔️امجد با ناراحتی گفت: «چرا این قدر وهابی، وهابی می کنی؟ دشمن های ما برای زیر سؤال بردن اصالت مان به ما وهابی می گویند، چرا سلفی نمی گویی؟ 🛑امجد بعد از معذرت خواهی من ادامه داد : «من یک سالی هست که هدایت پیدا کردم و سلفی شده ام، همراه خالد با چند نفر دیگر از بچه های شهرک هم صحبت کردیم آنها هم شکر خدا این عقیده رو قبول کرده اند.» 👈ادامه دارد.... 🙏کانال مفتاح را به دوستان خود معرفی کنید. •┈┈••••✾•🌿🌺🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2594242724C59f039f0a0
مفتاح
🔥کتاب داستانی دام تکفیر 💢#دام_تکفیر_فصل_اول «قسمت ۴» ❌آغاز یک وهابی❌ 😇مجذوب ماموستای وهابی شده
🔥کتاب داستانی دام تکفیر 💢 «قسمت۵» ❌آغاز یک وهابی ❌ 🌃شب بعد دوباره به کلاس واجبات رفتم. جلسه آن شب در مورد نواقض اسلام بود و ابوبکر شروع کرد به صحبت کردن در مورد: شرک در عبادت، قرار دادن واسطه برای دعا، طلب شفاعت، تمسخر دین، تکفیر نکردن کافر (غير وهابی)، اعتقاد به بودن دینی بهتر از اسلام و ...، وجود این موارد در عقیده شخص، حتی با داشتن شروط لااله الاالله هم باعث کفر می شد و برای هر کدام از حرف هایش هم دلیلی از آیات، احادیث و وضع جامعه می آورد که بیشتر تأثیر گذار باشد و مخالفت با آیه قرآن یا حدیث را هم کفر معرفی می کرد. 🔹موقع برگشتن، امجد گفت: «کار مسجد که تمام شده است، نمیخواهی سر کار برگردی؟ تنهایی کارها برایم سخت است.» 🔸گفتم قرارمان که یادت نرفته؟ من باید بروم سربازی👮‍♀️، اگر کارها سخت است، یکی از بچه های مسجد را برای کمک پیش خودت ببر که ثوابی هم کرده باشی. 🔺امجد: «می دانم چه قراری با هم گذاشتیم، من مثل برادرم دوستت دارم این را گفتم چون نمی خواهم سربازی بروی. پرسیدم چرا نروم؟ 🔹امجد: «مگر نمی دانی سربازی رفتن کفره؟ چه طور می خواهی بروی سربازی؟» گفتم این دیگر از آن حرف هاست!😳😳😳😳 چه طور سربازی کفره؟ مگر نشنیدی که رسول خدا(ص) می فرماید: «یک شب نگهبانی در راه خدا بهتر از دنیا و هر آنچه در آن است.» یا این که می فرمایند: «یک شب نگهبانی در راه خدا مانند نماز و روزه است که در هزار شبانه روز انجام می شود.» 🔸امجد گفت: «آن برای سربازی است که در حکومت اسلامی نگهبانی بدهد نه حکومت طاغوت، به خدا از چند نفر از ماموستاهای وهابی سؤال کردم همه گفته اند سربازی برای حکومت ایران کفره، برای یاد گرفتن همين چیزها است که به این کلاس ها آمدیم، جلسه آخر قرار است در مورد طاغوت بحث بشود اگر هم خواستی فردا با هم می رویم و از چند نفر از باسوادهای سلفی سؤال می کنیم.» 🔻آن شب فکر کردن به حرف های امجد نگذاشت تا صبح بخوابم و فردا با امجد پیش ناصر پیری که به گفته امجد آدم باسوادی بود، رفتیم و جریان را برایش توضیح دادیم. ناصر🧔🏼: «اگر حتی نیت سربازی کردن هم کردی استغفار کن که کافر شدی، نیت کفر، كفر محسوب می شود.» گفتم: چرا به چه دلیل؟ 📛ناصر🧔🏼 شروع کرد به آوردن دلایل برای این که حکومت ایران طاغوت و کافر است و آخر سر هم با آوردن آیه والذين كفروا يقاتلون في سبيل الطاغوت» (کسانی که کافر شده اند در راه طاغوت می جنگند) ⛔️حكم تكفير تمام کسانی که برای حکومت ایران سربازی می کنند، را صادر کرد و من هم که چیزی برای گفتن نداشتم از ترس🤒 کافر شدن همان جا استغفار کردم. ناصر🧔🏼: «حالا چرا سربازی می خواهی بروی؟ گفتم: به خاطر رفتن به دانشگاه . ‼️ناصر 🧔🏼شروع کرد به آوردن دلیل برای این که دانشگاه مرکز فساد و رفتن به آنجا هم حرام است. پیش چند نفر دیگر از وهابی ها هم رفتیم، آنها هم همين نظر را داشتند. امجد گفت: «خب چکار میکنی؟» 🚫گفتم جانم را می دهم ولی ایمانم را نه، سربازی که سهل است اگر برایم ثابت شود که غذا خوردن هم کفر محسوب می شود لب به غذا هم نمیزنم! امجد: «پس فردا میای سر کار؟» گفتم ان شاء الله. 🔹از آن روز به بعد بی خیال درس و دانشگاه شدم و با امجد شیفتی روی مغازه کار می کردیم. مسیر مطالعاتم هم به کلی عوض شده بود 👈و فقط کتاب هایی که وهابی ها به من می دادند یا معرفی می کردند را مطالعه می کردم. کلاس ها هم با چیزهای جدیدی مثل: انواع توحید، انواع شرک و ... ادامه داشت 👈و ابوبکر برای هر کدام از گفته هایش مصادیقی از مذاهب اسلامی می آورد تا با این کار عقیده وهابیت را اثبات کند. 👈به عنوان مثال می گفت اهل تصوف محبتی را که باید برای خدا باشد به مشایخ جعلی خودشان دارند و مشایخ آنها مثل احبار و رهبان یهود و نصاری هستند. اهل تشیع، شرک الدعوه دارند و از امام هایشان درخواست دعا و شفاعت می کنند، دراویش همان ساحران فرعون هستند. 👈اخوان المسلمين را اخوان المفسدين يا اخوان الشياطين معرفی می کرد. مکتبی ها را هم کاک احمقی صدا می زد و همه را با استدلال به آیات و احادیث کافر معرفی می کرد. 📛بعد از درس دادن انواع کفر و انواع نفاق بحث به طاغوت و حکومت ایران رسید..... 👈ادامه دارد.... 🙏کانال مفتاح را به دوستان خود معرفی کنید. •┈┈••••✾•🌿🌺🌺🌿•✾•••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2594242724C59f039f0a0