✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺
🍃🌺 💥 *سه دقیقه در قیامت💥*
🌺 🔹#قسمت_چهاردهم
💠 قسمت قبل :... آن ها کار را ادامه دادند و در آخرین مراحل عمل بود که يكباره همه چیز عوض شد...
🔸 *پایان عمل جراحی* :
احساس کردم آنها کار خود را به خوبی انجام دادند. دیگر هیچ مشکلی نداشتم. آرام و سبک شدم. چقدر حس زیبایی بود! درد از تمام بدنم جدا شد.
🍃 یکباره احساس راحتی کردم. سبک شدم. با خودم گفتم: خدا را شکر. از این همه درد چشم و سردرد راحت شدم. چقدر عمل خوبی انجام شد. با اینکه کلی دستگاه به سر و صورتم بسته بود اما روی تخت جراحی بلند شدم و نشستم.
برای یک لحظه، زمانی که نوزاد و در آغوش مادر بودم را دیدم❗ از لحظه کودکی تا لحظه ای که وارد بيمارستان شدم، برای لحظاتی با همه جزئیات در مقابل من قرار گرفت❗ چقدر حس و حال شیرینی داشتم. در یک لحظه تمام زندگی و اعمالم را دیدم❗
🔰 در همین حال و هوا بودم که جوانی بسیار زیبا، با لباس سفید و نورانی در سمت راست خودم دیدم. او بسیار زیبا و دوست داشتنی بود. نمیدانم چرا اینقدر او را دوست داشتم. می خواستم بلند شوم و او را در آغوش بگیرم.
🔹 اوکنار من ایستاده بود و به صورت من لبخند مى زد محو چهره او بودم. با خودم می گفتم: چقدر چهره اش زیباست❗ چقدر آشناست.من او را کجا دیده ام⁉
💥 قسمت پانزدهم کتاب ( *سه دقیقه در قیامت* 🌹با تشکر*🌹
🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺