eitaa logo
مهدی یاوران
132 دنبال‌کننده
626 عکس
2هزار ویدیو
0 فایل
رمز گشایی از حقیقت ظهور با سید حسینی ... با ما همراه باشید...
مشاهده در ایتا
دانلود
. ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺 🍃🌺 💥 *سه دقیقه در قیامت💥* 🌺 🔹 و يکم 💠 قسمت قبل :.. و هرکاری که برای رضای خدا انجام دهی جزو عمرت حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر می گردد. ❇️ *گره گشایی* 🌀 بیشتر مردم از کنار موضوع مهم حل مشکلات مردم به سادگی عبور می کنند. اگر انسان بتواند حتی قدمی کوچک در حل گرفتاری بندگان خدا بردارد، اثر آن را در این جهان و در آن سوی هستی به طور کامل خواهد دید. 〽️ در بررسی اعمال خود، مواردی را دیدم که برایم بسیار عجیب بود. مثلاً شخصی از من آدرس می‌خواست. من او را کامل راهنمایی کردم. او هم دعا کرد و رفت. من نتیجه دعای او را به خوبی در نامه عملم مشاهده کردم! ☸️ یا اینکه وقتی کاری برای رضای خدا و حل مشکل مردم انجام می دادم، اثر آن در زندگی روزمره ام مشاهده می شد. اینکه ما در طی روز، حوادثی را از سر می گذرانیم و می گوییم خوب شد اینطور نشد. 💢 یا می گوییم: خدا رو شکر که از این بدتر نشد، به خاطر دعای خیر افرادی است که مشکلی از آنها برطرف کردیم. من هر روز برای رسیدن به محل کار، مسیری را در اتوبان طی می کنم. همیشه، اگر ببینم کسی منتظر است، حتماً او را سوار می کنم. ✴️ یک روز هوا بارانی بود. پیرزنی با یک ساک پر از وسایل زیر باران مانده بود. با اینکه خطرناک بود اما ایستادم و او را سوار کردم.ساك وسايل او گلى شده وصندلي را كثيف كرد، اماچيزى نگفتم. پيرزن تا به مقصد برسد مرتب براي اموات من دعا كرد و صلوات فرستاد.🌹با تشکر*🌹 🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
. ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺 🍃🌺 💥 *سه دقیقه در قیامت💥* 🌺 🔹 و دوم 💠 قسمت قبل :.. پيرزن تا به مقصد برسد مرتب برای اموات من دعا کرد و صلوات فرستاد. 💢 من در آن سوی هستی، بستگان و اموات خودم را دیدم. آنها از من به خاطر دعاهای آن پیرزن و صلوات هایی که برايشان فرستاد،حسابی تشکر کردند. ☸️ این را هم بگویم که صلوات، واقعاً ذکر و دعای معجزه گری است. آنقدر خیرات و برکات در این دعا نهفته است که تا از این جهان خارج نشویم قادر به درکش نیستیم. ⭐ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: گره‌گشایی از کار مؤمن ازهفتاد بار حج خانه خداوند بالاتر است. ثمرات این گره‌گشایی آنجا بسیار ملموس بود. 🔹 بیشتر این ثمرات در زندگی دنیایی اتفاق می‌افتد. یعنی وقتی انسان در این دنیا خودش را به خاطر دیگران به سختی بیاندازد، اثرش را بیشتر در همین دنیا مشاهده خواهد کرد. ❇️ یادم می‌آید که در دوران دبیرستان، بیشتر شبها در مسجد و بسیج بودم. جلسات قرآن و هیئت که تمام می‌شد، در واحد بسیج بودم و حتی برخی شبها تا صبح می ماندم وصبح به مدرسه می رفتم. ✴️ یک نوجوان دبیرستانی در بسیج ثبت نام کرده بود. او چهره‌ای زیبا داشت و بسیار پسر ساده‌ای بود. یک شب، پس از اتمام فعالیت بسیج، ساعتم را نگاه کردم. یک ساعت به اذان صبح بود. ⚡ بقیه دوستان به منزل رفتند. من هم به اتاق دارالقرآن بسیج رفتم و مشغول نماز شب شدم. همان نوجوان یکباره وارد اتاق شد و سریع در کنارم نشست! وقتی نمازم تمام شد با تعجب گفتم: چیزی شده؟.🌹با تشکر*🌹 🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
. ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺 🍃🌺 💥 *سه دقیقه در قیامت💥* 🌺 🔹 و سوم 💠 قسمت قبل :.. همام نوجوان يکباره وارد اتاق شد و سريع در کنارم نشست! وقتی نمازم تمام شد با تعجب گفتم: چيزی شده؟ ❇️ با رنگ پریده گفت: هیچی شما الان چه نمازی می خونی؟ گفتم: نماز شب. قبل اذان صبح مستحب است که این نماز را بخوانیم. خیلی ثواب دارد. ☸️ گفت: به من هم یاد می دی؟ به او یاد دادم و در کنارم مشغول نماز شد. اما می دانستم او از چیزی ترسیده و نگران است. بعد از نماز صبح با هم از مسجد بیرون آمدیم. گفتم: اگه مشکلی برات پیش اومده بگو، من مثل برادرت هستم. ✴️ گفت: روبروی مسجد یک جوان هرزه منتظر من بود. او با تهديد می خواست من را به خانه اش ببرد. حتی تا نیمه شب منتظر مانده بود. من فرار کردم و پیش شما آمدم. روز بعد یک برخورد جدی با آن جوان کردم و حسابی او را تهدید کردم. 💢 آن جوان هرزه دیگر سمت بچه های مسجد نیامد. این نوجوان هم با ما رفیق و مسجدی شد. البته خيلي براي هدايت او وقت گذاشتم. خدا را شكر الان هم ازجوانان مؤمن محل ماست. مدتی بعد، دوستان من که به دنبال استخدام در سپاه بودند، شش ماه یا بیشتر درگیر مسائل گزینش شدند. ⭐ اما کل زمان پیگیری استخدام بنده یک هفته بیشتر طول نکشید! تمام رفقای من فکر می‌کردند که من پارتی داشتم اما... آنجا به من گفتند: زحمتی که برای رضای خدا برای آن نوجوان کشیدی، باعث شد که در کار استخدام کمتر اذیت شوی و کار شما زودتر هماهنگ شود. 🔹 البته این پاداش دنیایى اش بود. پاداش آخرتی اش در نامه عمل شما محفوظ است. حتی به من گفتند: این که ازدواج شما به آسانی صورت گرفت و زندگی خوبی داری، نتیجه کارهای خیری است که انجام دادی. 🌀 من شنیدم که مأمور بررسی اعمال گفت: کوچکترین کاری که برای رضای خدا و در راه کمک به بندگان خدا کشیده باشید، آنقدر در پیشگاه خدا ارزش پیدا می کند که انسان، حسرت کارهای نکرده را می خورد... 💥 قسمت چهل و چهارم کتاب ( *سه دقیقه در قیامت* .🌹با تشکر*🌹 🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
. ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺 🍃🌺 💥 *سه دقیقه در قیامت💥* 🌺 🔹 و چهارم 💠 قسمت قبل :.. آنقدر در پيشگاه خدا ارزش پيدا می کند که انسان، حسرت کارهای نکرده را می خورد... ❇️ *با نامحرم* 〽️ خیلی مطلب در موضوع ارتباط با نامحرم شنیده بودم. اینکه وقتی یک مرد و زن نامحرم در یک مکان خلوت قرار می گیرند، نفر سوم آنها شیطان است. یا وقتی جوان به سوی خدا حرکت می کند، شیطان با ابراز جنس مخالف به سوی او می آید و... 🌀 يا در جای دیگر بیان شده که در اوقات بیکاری، شیطان به سراغ فکر انسان می رود و... خیلی از رفقای مذهبی را دیده ام که به خاطر اختلاط با نامحرم، گرفتار وسوسه هاى شیطان شدند. ☸️ و در زندگی دچار مشکلات شدند. این موضوع فقط به مردان اختصاص ندارد. زنانی که با نامحرم در تماس هستند نیز به همین دردسرها دچار مي شوند. 💫 اینجا بود که کلام حضرت زهرا علیه السلام را درک کردم که مى فرمودند: بهترین (حالت) برای زنان این است (که بدون ضرورت) مردان نامحرم را نبینند و نامحرمان نیز آنان را نبینند». 💢 شکر خدا از دوره جوانی اوقات بیکاری نداشتم که بخواهم به موضوعات اینگونه فکر کنم و در همان ابتدای جوانی شرایط ازدواج را برای من فراهم شد. اما در کتاب اعمال من، یک موضوع بود که خدارا شکر به خیر گذشت.
. ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺 🍃🌺 💥 *سه دقیقه در قیامت💥* 🌺 🔹 و پنجم 💠 قسمت قبل :.. اما در کتاب اعمال من، يک موضوع بود که خداراشکر به خير گذشت. ❇️ در سال های اولی که موبایل آمده بود برای دوستان خودم با گوشی پیامک می فرستادم. بیشتر پیام های من شوخی و لطیفه و.... بود. آن زمان تلگرام و شبکه‌های اجتماعی نبود. 〽️ لذا از پیامک بیشتر استفاده می شد. رفقای ما هم در جواب برای ما جک می‌فرستادند. در این میان یک نفر با شماره اى ناآشنا برای من لطیفه های عاشقانه می‌فرستاد. من هم در جواب برای او جك می فرستادم. نمی دانستم این شخص کیست. 💢 یکی دوبار زنگ زدم اما گوشی را جواب نداد. اما بیشتر مطالب ارسالی او لطیفه های عاشقانه بود. برای همین یكبار از شماره ثابت به او زنگ زدم، به محض اینکه گوشی را برداشت و بدون اینکه حرفی بزنم متوجه شدم یک خانم جوان است! ✴️ بلافاصله گوشی را قطع کردم. از آن لحظه به بعد دیگر هیچ پیامی برایش نفرستادم و پیام هایش را جواب ندادم. یادم هست با جوان پشت میز خیلی صحبت کردم. ☸️ بارها در مورد اعمال و رفتار انسان ها برای من مثال می‌زد. همینطور که برخی اعمال روزانه مرا نشان می داد، به من گفت: نگاه حرام و ارتباط با نامحرم خیلی در رشد معنوی انسان‌ها مشکل ساز است. 💫 مگر نخوانده ای که در آیه ۳۰ سوره نور می فرماید:« به مؤمنان بگو: چشم های خود را از نگاه به نامحرم فرو گیرند». و یا امام صادق عليه السلام در حدیثی نورانی می فرماید:« نگاه حرام تیری مسموم از تیرهای شیطان است. هر کس آن را تنها به خاطر خدا ترک کند، خداوند آرامش و ایمانی به او می‌دهد که طعم گوارای آن را در خود می یابد». 🔶 بعد به من گفت: اگر شما تلفن را قطع نمی کردی، گناه سنگینی در نامه اعمالت ثبت می شد و تاوان بزرگی در دنیا می دادی.🌹با تشکر*🌹 🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
. ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺 🍃🌺 💥 *سه دقیقه در قیامت💥* 🌺 🔹 و ششم 💠 قسمت قبل :.. گناه سنکينی در نامه اعمالت ثبت می شد و تاوان بزرگی در دنيا می دادی. 💢 جوان پشت میز، وقتی عشق و علاقه من را به شهادت دید جمله ای بيان کرد که خیلی برایم عجیب بود. او گفت:« اگر علاقمند باشی و برای شما شهادت نوشته باشند، هر نگاه حرامی که شما داشته باشید، شش ماه شهادت شما را به عقب می‌اندازد... » ☸️ خوب ان ايام را بخاطر دارم. اردوي خواهران برگزار شده بود. از طرف فرماندهي به من گفتند: شما بايد پيگير برنامه هاي تداركاتي اين اردو باشي. مربيان خواهر، كار اردو را پيگيرى مي كنند، اما برنامه تغذيه و توزيع غذا با شماست. در ضمن از سربازها استفاده نكن. من سه وعده در روز با ماشين حامل غذا به محل اردو مي رفتم و غذا را مي كشيدم و روي ميز مي چيدم و با هيچكس حرفي نمى زدم. 💫 شب اول، يكي از دختراني كه در اردو بود، ديرتر از بقيه امد و وقتي احساس كرد كه اطرافش خلوت است، خيلي گرم شروع به سلام و احوالپرسي كرد. من سرم پايين بود و فقط جواب سلام را دادم. 🌀 روز بعد دوباره با خنده و عشوه به سراغ من امد وقبل ازاينكه با ظروف غذا از محوطه اردوگاه خارج شوم، مطلب ديگرى گفت و خنديد و حرف هايى زد كه... من هيچ عكس العملي نشان ندادم. ✴️ خلاصه هر بار كه به اين اردوگاه مي آمدم، با برخورد شيطاني اين دختر جوان روبرو بودم. اما خدا توفيق داد كه واكنشى نشان ندادم. 🔹 شنيده بودم كه قران در بيان توصيف اينگونه زنان ميفرمايد: «ان كيدكن عظيم. مكر وحيله (برخي) زنان بسيار بزرگ است.» دربررسي اعمال، وقتي به اين اردو رسيديم، جوان پشت ميز به من گفت: اگر در مكر و حيله ان زن گرفتار مي شدى، به جز ابرو، كار و حتي خانواده ات را از دست مى دادى! برخي گناهان، اثر نامطلوب اينگونه در زندگي روزمره دارد... 〽️ يكى از دوستان همكارم، فرزند شهيد بود. خیلی با هم رفیق بودیم و شوخی می‌کردیم. یکبار دوست دیگر ما، شوخی به من گفت: تو باید بری با مادر فلانی ازدواج کنی تا با هم فامیل بشویم. اگه ازدواج کنی فلانی هم مي شه پسرت! از آن روز به بعد، سر شوخی ما باز شد. من دیگه این رفیق را پسرم صدا می کردم. 🔰 هر زمان به منزل دوستم می‌رفتیم و مادر این بنده خدا را می دیدم، ناخودآگاه می خندیدم. در آن وادی وانفسا، پدر همین رفیق من در مقابلم قرار گرفت. 🔆 همان شهیدی که ما در مورد همسرش شوخی می‌کردیم. ایشان با ناراحتی گفت: چه حقی داشتید در مورد یک زن نامحرم و یک انسان اینطور شوخی کنید 🌹با تشکر*🌹 🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
. ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺 🍃🌺 💥 *سه دقیقه در قیامت💥* 🌺 🔹 و هفتم 💠 قسمت قبل :... چه حقی داشتيد در مورد يک زن نامحرم و يک انسان اينطور شوخی کنيد؟ 🔆 *باغ بهشت* 🌀 از دیگر اتفاقاتی که در آن بیابان مشاهده کردم، این بود که برخی بستگان و آشنایان که قبلاً از دنیا رفته بودند را دیدار کردم. 💢 یکی از آنها عموی خدابیامرز من بود. او در بیمارستان هم در کنار من بود. او را دیدم که در یک باغ بزرگ قرار دارد. سؤال کردم: عمو این باغ زیبا را در نتیجه کار خاصی به شما دادند؟ گفت: من و پدرت در سنین کودکی یتیم شدیم. 💫 پدر ما یک باغ بزرگ را به عنوان ارث برای ما گذاشت. شخصی آمد و قرار شد در باغ ما کار کند و سود فروش محصولات را به مادر ما بدهد. ☸️ اما او با چند نفر دیگر کاری کردند که باغ از دست ما خارج شد. آنها باغ را بین خودشان تقسیم کردند و فروختند و... هیچکدام آنها عاقبت بخیر نشدند. 🔰 در اینجا نیز همه آنها گرفتارند. چون با اموال چند یتیم این کار را کردند. حالا این باغ را به جای باغی که در دنیا از دست دادم به من داده‌اند تا با یاری خدا در قیامت به باغ اصلی برویم. 🔶 بعد اشاره به درب دیگر باغ کرد و گفت: این باغ دو درب دارد که یکی از درب های باغ برای پدر شماست که به زودی باز می‌شود. ❇️ در نزدیکی باغ عمویم، یک باغ بزرگ بود که سرسبزی آن مثال زدنی بود. این باغ متعلق به یکی از بستگان ما بود. او به خاطر یک وقف بزرگ، صاحب این باغ شده بود. 💥 🌹با تشکر*🌹 🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
. ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺 🍃🌺 💥 *سه دقیقه در قیامت💥* 🌺 🔹 و هشتم 💠 قسمت قبل :.. او به خاطر يک وقف بزرگ، صاحب اين باغ شده بود. 🔶 همینطور که به باغ او خیره بودم، یکباره تمام باغ سوخت و تبدیل به خاکستر شد. این فامیل ما، بنده خدا با حسرت به اطرافش نگاه می كرد. من از این ماجرا شگفت زده شدم. با تعجب گفتم: چرا باغ شما سوخت؟! او هم گفت: پسرم، همه این ها از بلایی است که پسرم بر سر من می آورد. 💢 او نمی گذارد ثواب خیرات این زمین وقف شده به من برسد. این بنده خدا با حسرت این جملات را تکرار می‌کرد. بعد پرسیدم: حالا چه می شود؟ چه کار باید بکنید؟ گفت: مدتی طول می‌کشد تا دوباره با ثواب خیرات، باغ من آباد شود، به شرطی که پسرم نابودش نکند. من در جریان ماجرای او و زمین وقفی و پسر ناخلفش بودم، برای همین بحث را ادامه ندادم... ❇️ آنجا می توانستيم به هر کجا که می‌خواهیم سر بزنیم، یعنی همین که اراده می کردیم، بدون لحظه ای درنگ به مقصد می رسیدیم! پسر عمه ام در دوران دفاع مقدس شهید شده بود. یک لحظه دوست داشتم جایگاهش را ببینم. بلافاصله وارد باغ بسیار زیبایی شدم. ☸️ مشکلی که در بیان مطالب آنجاست، عدم وجود مشابه در این دنیاست. یعنی نمی دانیم زیبایی‌های آنجا را چگونه توصیف کنیم؟! کسی که تاکنون شمال ایران و دریا و سرسبزی جنگل‌ها را ندیده و هیچ تصویر و فیلمی از آنجا مشاهده نکرده، هرچه برایش بگویيم، نمی تواند تصور درستی در ذهن خود ایجاد کند. ✴️ حکایت ما با بقیه مردم همینگونه است. اما باید بگونه‌ای بگویم که بتواند به ذهن نزدیک باشد. من وارد باغ بزرگ شدم که انتهای آن مشخص نبود. از روی چمن هایی عبور می کردم که بسیار نرم و زیبا بودند. بوی عطر گل های مختلف مشام انسان را نوازش می داد. درختان آنجا، همه نوع میوه اى را در خود داشتند. میوه هایی زیبا و درخشان. 🌹با تشکر*🌹 🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
. ✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺 🍃🌺 💥 *سه دقیقه در قیامت💥* 🌺 🔹 و نهم 💠 قسمت قبل :.. درختان آنجا، همه نوع ميوه ای را در خود داشتند. ميوه هایی زيبا و درخشان. ❇️ من بر روی چمن ها دراز کشیدم. گویی یک تخت نرم و راحت و شبیه پر قو بود. بوی عطر همه جا را گرفته بود. نغمه پرندگان و صدای شرشر آب رودخانه به گوش می رسید. اصلاً نمی شود آنجا را توصیف کرد. 💫 به بالای سرم نگاه کردم. درختان میوه و یک درخت نخل پر از خرما را دیدم. با خودم گفتم: خرمای اینجا چه مزه‌ای دارد؟ یکباره دیدم درخت نخل به سمت من خم شد. من دستم را بلند کردم و یکی از خرماها را چیدم و داخل دهان گذاشتم. نمی توانم شیرینی آن خرما را با چیزی در این دنیا مثال بزنم. 💢 در اینجا اگر چیزی خیلی شیرین باشد، باعث دلزدگی می شود. اما آن خرما نمی دانید چقدر خوشمزه بود. از جا بلند شدم. دیدم چمن ها به حالت قبل برگشت. به سمت رودخانه رفتم. در دنیا معمولاً در کنار رودخانه ها، زمین گل آلود است و باید مراقب باشیم تا پای ما کثیف نشود. اما همین که به کنار رودخانه رسیدم، دیدم اطراف رودخانه مانند بلور زیباست! 🔶 به آب نگاه کردم، آنقدر زلال بود که تا انتهای رود مشخص بود. دوست داشتم بپرم داخل آب. اما با خودم گفتم: بهتر است سریعتر بروم به سمت قصر پسرعمه ام. ناگفته نماند. آن طرف رود، یک قصر زیبای سفید و بزرگ نمایان بود. نمی‌دانم چطور توصیف کنم. با تمام قصرهای دنیا متفاوت بود. ☸️ چیزی شبیه قصرهای یخی که در کارتون های دوران بچگی می‌دیديم، تمام دیوارهای قصر نورانی بود. می خواستم به دنبال پلی برای عبور از رودخانه باشم، اما متوجه شدم، اگر بخواهم می توانم از روی آب عبور کنم! از روی آب گذشتم و مبهوت قصر زیبای پسر عمه ام شدم. 🔰 وقتی با او صحبت می‌کردم، می‌گفت: ما در اینجا در همسایگی اهل بیت علیه السلام هستیم. ما می توانیم به ملاقات امامان برویم و این یکی از نعمت‌های بزرگ بهشت برزخی است. حتی می توانیم به ملاقات دوستان شهید و شهدای محل و دوستان و بستگان خود برویم. 💥 قسمت پنجاهم کتاب ( *سه دقیقه در قیامت* ) 🌹با تشکر*🌹 🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺