eitaa logo
مهمانی ستاره ها
177 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
876 ویدیو
115 فایل
ادمین ( ۱) @Yazahra6753 ادمین(۲) @FatemehGazmeh 🌟سلام ستاره ها🌟 این یه مهمونی خیلی خاصه دخترونه است 💖 می خواهیم با هم خوش بگذرونیم کلی مطلب قشنگ، کار هنری،بازی و مسابقه و...... 🌹🌹🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
❣🌸❣🌸❣🌸❣🌸❣🌸❣🌸❣ چند تا کارت را هم برداشت. و برخی از دوستان راهی قم شد. وقتی برگشت پرسیدم این همه کار داریم. کجا رفتی؟؟ مکثی کرد و گفت: شنیدی میگن به نیابت از حضرت زهرا سلام الله علیها به زیارت فاطمه معصومه سلام الله علیها بروید. من هم رفته بودم زیارت. بعد هم یکی از کارت ها را داخل ضریح حضرت معصومه انداختم. از همه معصومین به خصوص حضرت زهرا سلام الله علیها دعوت کردم تا در مراسم ما شرکت کنند. 🌸❣🌸❣🌸❣🌸❣🌸❣🌸❣🌸
🌸🌸💛🌸🌸💛🌸🌸💛 روز بعد از عروسی دوباره مصطفی را دیدم. چشمانش باد کرده بود. میدانستم از خواب زیاد نیست. حدس زدم گریه کرده! رفتم جلو و کلی او را سوال پیچ کردم تا اینکه بالاخره حرف زد و گفت: دیشب خواب عجیبی دیدم. در عالم رویا دیدم مجلس عروسی ما برقرار است. جلوی در ایستادم چندین بانوی مجلله که بسیار نورانی بودند، وارد مجلس عروسی شدند. بلافاصله فهمیدم که دعوت ما را جواب داده اند، و با خوشحالی به استقبال آنها رفتم. با احترام گفتم: خانم شما به مجلس ما آمده اید؟ مادر سادات هم با خوش‌رویی گفتند:☺ مجلس شما نیاییم کجا برویم؟؟💛 🌸🌸💛🌸🌸💛🌸🌸💛🌸
🕊❣🕊❣🕊❣🕊❣🕊❣🕊❣🕊 در پیرانشهر به یک حمام عمومی رفتیم. ما شوخی می کردیم و می خندیدیم. اما مصطفی حال دگرگونی داشت. از آن شوخی ها و خنده ها دیگر خبری نبود. همینطور مشغول شستشو بودیم. مصطفی با لحنی آرام رو به من کرد و گفت: علی، از خدا خواستم گمنام باشم. از خدا خواستم که بدن من یه جایی بمونه که نه دست شما بهش برسه نه دست عراقیا!!! با تعجب به مصطفی نگاه کردم. شنیده بودم که خیلی دوست دارد ⚘گمنام⚘ باشد اما این حرف خیلی عجیب بود.🕊🕊🕊 🕊❣🕊❣🕊❣🕊❣🕊❣🕊❣
09-beto vabaste shodam-shor-narimani.mp3
8.82M
تو شهید🕊 بن شهید♡♡ تو جهاد بن جهاد🕊 با نیگا به عکست احساس خجالت میکنم....😔 .
🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊 قرار شد عقب‌نشینی کنیم. مصطفی و دوستش توی سنگر بالای تپه ماندند. با یک نگاه دیدم نیروها از همه سنگر ها به سمت پایین آمدند. همه زخمی و خونی و.... . بارش خمپاره ها دوباره شدت گرفت. حدود سی نفر بودیم که سریع به سمت عقب راه افتادیم. با این که بیشتر آنها مجروح بودند اما همه سریع راه می آمدند تا از محدوده خطر دور شویم. به بالای تپه نگاه کردم سه نفر شده بودند. یکی به کمک آقا مصطفی و سلیمانی رفته بود. در فاصله ای که آنها شروع به آتش کردن، باقی مانده نیروها حرکت کردن به سمت پایین. طرح آقا مصطفی جواب داد، بیشتر نیروها از محدوده خطر دور شدند. آن سه نفر جان خیلی ها را نجات دادند. داشتم فکر می‌کردم که چطور می‌شود به سنگر آنها نزدیک شد، که یک دفعه دو انفجار شدید دراطراف سنگر آقا مصطفی رخ داد. همه جا پر از گرد و غبار شد. دوباره سرک کشیدم دیدم آنها هنوز و مشغول تیراندازی هستند. یکدفعه دوباره صدای انفجار آمد. 🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸
🕊⚘🕊⚘🕊⚘🕊⚘🕊⚘🕊⚘🕊⚘ برگشتم و دادزدم: حاج آقا برگردید!!! بچه ها همه رفتن عقب. اما صدایم در آن بارش گلوله و انفجار به کسی نمی رسید. دوباره فریاد زدم. احساس کردم آقا مصطفی به دیوار سنگر تکیه داده. دویدم به سمت سنگر آنها. به محض اینکه رسیدم، یک دفعه چشمانم از تعجب گرد شد. نمی‌دانستم چه کنم. در کنار پیکر غرق خون شهید سلیمانی مصطفی کنار دیوار سنگر آرمیده بود. گلوله تیربار عراقی درست به سر او اصابت کرد. برای لحظه‌ای هاج و واج مانده بودم یک لحظه تمام خاطراتی که با او داشتم در ذهنم مرور شد. سخنرانی ها،دعا ها، یابن الحسن عج و.... . حالا دیگر صدای عراقی‌ها به گوش می رسید. آن سه نفر دوباره نگاه کردم آنها همگی با لبانی تشنه دیدار یار شتافتند. 🕊⚘🕊⚘🕊⚘🕊⚘🕊⚘🕊
⚘🌱⚘🌱⚘🌱⚘🌱⚘🌱⚘ آنروز صدای مداحی و سخنرانی آقا مصطفی از طرف تبلیغات لشکر پخش شد.داغ همه تازه شد. همه اشک می ریختند. اما در این میان هیچ کس مثل حاج حسین خرازی نبود. مثل این که برادرش را از دست داده باشد گریه می کرد. واقعاً هم حق داشت. رفاقت آن تو در میان رزمندگان مثال زدنی بود. یکی از دوستانم مثال زیبایی میزد، میگفت: مصطفی و حسین مکمل هم هستند. آنها دوبال بودند تا بسیجیان دریا دل لشکر را به اوج برسانند. حالا اگر حاجی اینقدر ناراحت و گریان است بی‌دلیل نیست. ⚘🌱⚘🌱⚘🌱⚘🌱⚘🌱
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ چند روز بعد بچه ها برای دومین بار حرکت کردند. این بار هم ۲۵ شهید پیدا کردیم. اما باز هم خبری از مصطفی نبود. بعد از آن چند بار دیگر بچه‌ها به سراغ تپه برهانی رفتند، اما خبری از مصطفی نشد. گمنامی میراثی است که به همه عاشقان حضرت صدیقه طاهره عنایت می شود. تپه ی برهانی را ترک می کردیم در حالی که همه مناطق عملیاتی جستجو شده بود، اما نشان از مصطفی و دوست صمیمی او شهید حسین برهانی پیدا نکردیم. گویی ملائکه این دو بنده خالص درگاه خداوند را با جسم و جان به ملاقات پروردگار برده بودند. تپه برهانی را ترک می کردیم در حالی که حال و هوای عجیبی داشت. انجام قتل مصطفی صدها بنده خالص خدا ست. ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
بخشی از وصیت نامه⚘ شهید🕊 ....برداشت من از زندگی از آنچه خواندم و لمس کردم خلاصه اش این است که: تنها راه سعادت، رسیدن به کمال بندگی خداست. بندگی او در اطاعت از اوامرش و ترک نواهی او میباشد. همه دستورهای اسلام در این دو جمله خلاصه می شود: ۱)فرمانبرداری از خدا و۲) نافرمانی از شیطان. سفارشم این است: مردم به یاد خدا و روز جزا باشید. مردم دنباله‌رو روحانیت باشید که چراغ راه هدایت اند. از امام اطاعت کنید که عصاره اسلام است او را تنها نگذارید که نماینده حجت ابن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف است. مصطفی ردانی پور ۱۳۶۲/۵/۱۰ 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊