eitaa logo
🕯شهید🕯محراب🕯دستغیب🕯
39 دنبال‌کننده
163 عکس
71 ویدیو
1 فایل
*بسمه تعالی* *شروع بانام ولی حق علی ابن ابیطالب(ع)اول شهیدمحراب* *معرفی ویاد * شهید محراب حضرت آیت الله حاج سید عبدالحسین دستغیب شیرازی رحمة الله عليه*حامی ولایت* و*یادازامامان جمعه محترم بعدازایشان* *یادازهمه شهدای محراب* و *.......................
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام الله پس از به خدای متعال هیچ گناهی بالاتر از نیست زیرا هر گناهی از شخص سر زند تا وقتی که مایوس نباشد ممکن است در صدد توبه برآمده و با استغفار آمرزیده شود ولی شخص ناامید آمرزیده شدنی نیست زیرا امیدی به آمرزش خداوند متعال ندارد تا کند ایشان ادامه می‌دهد: از این گذشته یاس سبب جرات بر جمیع گناهان می‌شود چون که می‌گوید من که عذاب می‌شوم چرا خودم را از شهوت دنیا دور کنم؟ شهید دستغیب(ره) در ادامه می‌گوید: یکی از موارد امید به خداوند سبحان همین اجابت دعا است چه بسیار اشخاص که و بودند و پروردگار عالم امر آنها را اصلاح فرموده و حاجت آنها را عطا فرموده‌است چه بسیار مریض‌هایی که از اسباب عادی بریده و از شفا یافتن مایوس بودند، در اثر و شفا یافته‌اند چه بسیار فقیرهایی که بدون سبب‌های معمولی ثروتمند گردیده‌اند چه مبتلاهایی که به بلاهای عجیب مبتلا بوده و پروردگار عالم آنها را از راهی که گمان نمی‌کردند نجات داد و کتب روایات و سیر تواریخ از این داستان‌ها پُر است گزیده از صفحه ۸۴ تا ۸۸
به نام الله یکی از خیرین اصفهان؛ که به ارادت داشت شبی بعد از نماز جماعت خدمت ایشان آمد و گفت: گرفتاری مهمی برایم پیش آمده است گفت: چه گرفتاری؟ آن مرد گفت: لوطی باشی محل ، به من خبر داده است که امشب با دوستانش می‌خواهند به خانه من بیایند و شام من باشند و قهرا می‌دانم اسباب لهو و لعب را هم می‌آورند و موجبات ناراحتی ما را فراهم می‌کنند و ما را در می‌اندازند علامه مجلسی گفت: خودم می‌آیم و به لطف خداوند مساله آنرا آنطوری که خدا بخواهد حل و فصل می‌کنم جناب علامه از راه مسجد جلوتر از میهمان‌ها به خانه آن مرد رسید ، وقتی بعد از مدتی لوطی باشی و رفقایش وارد شدند ، ناگهان چشمشان به شیخ الاسلام اصفهان ؛ مرحوم افتاد ، تنبک و تنبورهای خود را پنهان کردند و مؤدبانه در محضر او نشستند اما لوطی باشی از میزبان سخت ناراحت و دلگیر شده که او علامه مجلسی را موی دماغ و مزاحم عیششان کرده بود لوطی باشی شروع به سخن گفتن کرد و گفت: جناب مجلسی؛ ما لوطی ها صفات خوبی هم داریم ، کمتر از اهل علم هم نیستیم علامه مجلسی گفت: من که چیزی از خوبی های شما نمی‌دانم لوطی باشی گفت: جناب مجلسی تو با ما نداری که بدانی ما چه صفات خوبی داریم ؛ ما در نمک شناسی بی‌نظیریم. لوطی کسی هست که اگر نمک کسی را چشید تا آخر عمر یادش نمی‌رود و به صاحب نمک نمی‌کند علامه گفت: من این حرف شما را نمی‌توانم بپذیرم که شما نمک شناسید و نمی‌شکنید بگو ببینم چند سال از سن ما می‌گذرد؟ لوطی باشی گفت: چهل سال علامه مجلسی گفت: چهل سال است نعمت خدا را می‌خوری و معصیت خدا را می‌کنی ای نمک به حرام! این جمله را که علامه گفت مثل آبی که به آتش بریزند لوطی باشی خاموش شد و راستی که او را تحت تاثیر قرار داد و تا آخر مجلس دیگر یک کلمه هم حرف نزد و در فکر فرو رفت مجلس تمام شد و هر کس به خانه اش رفت لوطی هم به خانه اش رفت تا بخوابد اما مگر خوابش می برد! چرا که چهل سال عوض نمک شناسی نسبت به کسی که به او همه چیز داده ؛ ، بضاعت ، ثروت ، و . . . نمک بحرامی کرده فکر کرد و فکر کرد تا آخر تصمیم خود را گرفت فردا صبح پس از اذان ، علامه مجلسی شنید که کسی در خانه اش را می‌زند ، در را باز کرد ، دید لوطی باشی است گفت: آقای شیخ! آیا اگر من کنم خدا مرا می‌بخشد و می‌آمرزد و قبولم می‌کند؟ علامه مجلسی گفت: بله ، البته خدا کریم و است ، انسان هر قدر هم گناهش زیاد باشد اما اگر حقیقتا پشیمان شود و به درگاه خداوند بزرگ توبه کند خداوند تعالی گناهان او را می‌بخشد و او را قبول می‌کند پس لوطی باشی گفت: من پشیمانم و کردم تو از خدا بخواه تا مرا بیامرزد - ص۱۲۱
به‌نام الله حضرت علیه‌السلام ذیل این آیه قرآن: ای رسول ما آیا می‌پنداری و در مقابل این همه نشانه‌های ما، واقعه عجیبی است؟ - آیه ۹ فرمودند: رقیم اسم غاری است که در حدود شامات و در کوهی نزدیک آنجا قرار داد در زمان‌های قدیم سه دوست در کوهها به صید و شکار مشغول بودند و زندگی خود را از این راه تأمین می‌کردند روزی رعد و برق شدیدی آمد و رگبار تندی شروع به باریدن کرد آن سه نفر ناچار شدند به داخل آن غار پناه ببرند مدتی گذشت و در کوه سیل جاری شد و در اثر آن سنگ بزرگی از بالای کوه سقوط کرد و جلوی درب غار افتاد و راه خروج از غار بسته شد آن سه نفر عاقبت به این نتیجه رسیدند که هیچ راه نجاتی وجود ندارد، مگر اینکه از خداوند کمک بطلبند، شاید خداوند لطفی کند و از این مهلکه خلاص یابند یکی از آنان گفت: پرورگارا، مدتی قبل، از پدر و مادرم که پیرو ناتوان شده بودند، پرستاری می‌کردم ابتدا به آنان غذا می‌دادم و بعد خودم می‌خوردم ، تا اینکه یک شب به خانه رفتم و دیدم پدرم خوابیده است، ناگزیر بالای سرش نشستم و تا صبح منتظر ماندم، اما بیدار نشد خدایا! اگر این کار برای تو بوده است راه نجاتی برای ما بگشا چند لحظه بعد، سنگ به اندازه یک سوم درب غار کنار رفت دومی گفت: خداوندا من هم چند نفر کارگر داشتم که از صبح تا عصر برایم کار می‌کردند، یک روز هنگام ظهر کارگری آمد و تقاضای کار کرد او را به کار گماردم هنگام عصر به تمام کارگران حقوق مساوی دادم اما یکی از کارگران اعتراض کرد و پولش را روی زمین انداخت و رفت مدتی پول را نگهداشتم تا به او بدهم، ولی او دیگر مراجعه نکرد به ناچار از آن پول، گوسفندی خریدم اتفاقا از آن گوسفند، گوسفندان بسیار تکثیر شدند و من هم شیر و پشم گوسفندان را می‌فروختم و به گله گوسفندان اضافه می‌کردم روزی پیرمردی نزد من آمد که بسیار رنجور و فقیر بود او گفت: آیا مرا می‌شناسی؟ من همان کارگری هستم که برای تو کار می‌کردم و یک روز پول خود را روی زمین انداختم و رفتم اکنون بسیار نیازمند هستم، اگر ممکن است، آن پول را به من بده به او گفتم مدت زیادی است که دنبال تو میگردم، حال بسیار خوشحالم که تو را می‌بینم، این گله گوسفند از همان پول تو است و بعد گله گوسفند را به او سپردم خدایا، اگر این رفتار من مورد پسند تو قرار گرفته است، راه نجاتی برای ما قرار بده ناگهان سنگ بزرگ، حرکتی کرد و یک سوم دیگر از در بازشد سومی هم عمل خالصانه‌ای داشت که عرض کرد: خدایا، روزی یک زن گرسنه به همراه بچه‌هایش پیش من آمد و از من غذایی درخواست کرد ولی شیطان مرا فریفت و من از او تقاضای کار حرامی کردم زن هم چون در حال اضطرار بود، پذیرفت ناگهان زن بدنش به شدت به لرزه افتاد و خلاصه متوجه حضور خداوند شد من هم به اشتباه خود پی‌بردم و کردم سپس مقداری غذا به او دادم ای خدا، اگر در این کار من خلوص وجود داشت، ما را نجات بده سپس سنگ کنار رفت و درب غار باز شد و آنان نجات یافتند [۱] [۱]- عدل صفحه - ۲۷۰  اخلاق و احکام - ص ۸۲ داستانهای