eitaa logo
مهربانو
245 دنبال‌کننده
903 عکس
390 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
(۳) .... یه نکته رو درباره سنم بگم، شاید خیلی از شماها الان با خودتون بگید خیلی بچه بودم یا چقدر زود و.... درسته، من صبح روز خواستگاری مشغول دوچرخه بازی بودم، اتفاقا وقتی خواهر کوچیکم رو سوار کرده بودم بخاطر شیطنت زیادیم، با هم افتادیم و سرش شکست😁🙈 ولی اگه قرار بود تو این بازی های بچه گانه متوقف بشم تا بیست سالگی هم ادامه داشت، من با ازدواج هم شدم، هم اتفاقا چون سن زیادی نداشتیم به هم رسیدیم، با هم کوه میرفتیم و.. 😍 (حالا بعدا براتون از بعد ازدواجم بیشتر میگم) کما اینکه هستن تو خانواده خودمون که متاسفانه مادرها با این طرز تفکر که حالا بچه اس و زوده دختر هاشون رو نگه داشتن و الان بالای سی سال دارن و ازدواج نکردن😔 بگذریم..... خانواده ما اون موقع مشغول ساخت خونه بودن و از نظر مالی در تنگنا، همین باعث ناراحتی مادرم میشد ولی عزیز میگفتن در حد کفایت میکنه... جهیزیه من در عین سادگی، با کمترین وسایل ممکن آماده شد. بخوام یکم جزیی تر بگم بوفه و تلویزیون ومبل و وسایل تزیینی که اصلا نداشتیم، کل وسایل بزرگ من خلاصه میشد تو یخچال و گاز و لباسشویی و اتو ، یه سری وسایل برقی آشپزخانه هم بهمون هدیه داده شد که بعضی هاش دوتا بود، روزهای اول عروسی مون یه خانمی اومد در خونه و تقاضای کمک کرد همسر جان بدو بدو اومد گفت فاطمه راضی هستی اینا رو بدیم و رو هم اینطوری دادیم 😍☺️ و به این ترتیب اثاث مختصر من بدون چیدمان عروس که با روبان و... هست تو خونه ای چهل و پنج متری که آقا داماد خودش تو حیاط منزل پدری ساخته بودن چیده شد. 👌 💍 .. 🍁 ، محفلی برای خانواده: @Mehrbanooirib
(۴) ...... روز عروسی من لباس عروس کرایه کردم، به یه آرایشگاه خیلی ساده رفتم و ماشین عروس هم نداشتم چون مسیر آرایشگاه تا خونه یه کوچه هم نبود😊 عروسی ما در منزل صورت گرفت با مختصر مهمان های درجه اول از دو خانواده، این در حالی بود که اکثر دوستان من که همون سال یا یکی دو سال قبل و بعد ما ازدواج کردن، همه در سالن و با تشریفات معمول ازدواج کردن... ازدواج من شبیه به ازدواج دختر رسول خدا صورت گرفت، این برای من و مهم این بود که ما دو زوج عاشق😜 به هم رسیدیم. این شاید محسوب میشد و قطعا بود اما همیشه که راه درست و کار درست رو انتخاب کردم و البته (هذا من فضل ربی ) این نکته رو هم بگم که یکی از علتهایی که باعث میشد من به این سادگی ها رضایت بدم این بود که آدم تو سنین پایین تر کمتر به تجملات و چشم و هم چشمی ها توجه داره.(مهم!) الان من هم درسم رو خوندم، هم بچه دار شدم و هم تجربه سالها زندگی رو دارم و از خیلی هم سن و سالای خودم ☺️ دخترهای خوب سرزمینم ... امروز هم خیلی ها هستن که پا روی رسم و و دست و پا گیر میگذارن و آینده خودشون رو درست و زود و خوب رقم میزنن، بیاید جزو این های پر افتخار باشید.. 👌 💍 .. 🍁 ، محفلی برای خانواده: @Mehrbanooirib
(۵) ...همان طور که قبلا گفتم، ازدواج ما روز مبعث حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بود، اون زمان دهم تیر میشد، دو ماهی فرصت داشتیم تا مدرسه رفتن من، آخه تازه قرار بود برم ..😊 تو اون دو ماه هفته ای دوسه بار میرفتیم ، با موتور میرفتیم تا جمشیدیه و از اونجا میرفتیم بالا، انقدر زود میرفتیم که نماز صبح رو بالا میخوندیم، از بهترین بود، و و 😊 ولی حیف که زود تموم شد و اول مهر رسید... با هزار مکافات تو یه دبیرستان روزانه اسم نوشته بودم( آخه اسمامون تو شناسنامه نرفته بود، یه محضر آشنا رفته بودیم😉) صبح بلند میشدم، صبحانه آماده میکردم، یه مینوشتم و میرفتم مدرسه، عین یه بچه خوب!😁چون من باید حدود شش و نیم میرفتم و آقای همسر ساعت هشت... ظهر بر می گشتم و تازه باید ناهار درست میکردم ، بعد یه مدت همسر جان گفتن باید کلاس زبان هم بری داری و لازمه.... این شد که من وقتی از مدرسه بر می گشتم بدو بدو یه چیزی آماده میکردم و میخوردیم و من برا ساعت دو ونیم دوباره میرفتم کلاس زبان، باز بدو بدو برمیگشتم و کارهای خونه و بعدم شام رو آماده می کردم... ما ترجیح داده بودیم بجای اینکه پول خرج خرت و پرت و وسایل خونه و لباس... کنیم، خرج کنیم 😎 دوسال دبیرستان به سختی گذشت، تو این مدت نگذاشتم نمراتم پایین بیاد یادمه شبهای امتحان تا چهار صبح بیدار میموندم، خلاصه سال دوم تموم شد و تابستون از راه رسید با برنامه های متنوع😍.. 👌 💍 .. 🍁 ، محفلی برای خانواده: @Mehrbanooirib
مهربانو
#تجربه_های_یه_مادر_دهه_شصتیِ_متفاوت(۵) ...همان طور که قبلا گفتم، ازدواج ما روز مبعث حضرت رسول اکرم
(۶) ..سال دوم تموم شد و تابستون از راه رسید با برنامه های متنوع😍 یکیش این بود که بچه های محل رو جمع کرده بودیم خونمون و من بهشون قرآن درس میدادم، هر دو سه هفته یبار هم با رضایت اولیا میبردیم شون اردو😃 برنامه کوه هم به راه بود و علاوه بر اینها من کلاس کنگ فو و تیراندازی هم میرفتم... انقدر پیشرفت کرده بودم که برای هر دو به بهم پیشنهاد دادن که میتونی وارد تیم ملی بشی و همه اینها با تشویق های آقای همسر انجام میشد😀 سال سوم و پیش رو هم خوندم و همزمان زبان رو ادامه دادم تا تافل👏👏 تابستان ها برنامه آموزش قرآن هم همچنان برقرار بود و حالا تقریبا سه سال از ازدواج پربار ما گذشته بود و من مطمئنم اگر ازدواج نکرده بودم انقدر پیشرفت نمیکردم... 🔸همه اینها در حالی بود که مهمانی هم میدادم و میرفتم و... من تقریبا هیچی از آشپزی نمیدونستم 🙈 انقدر که یه بار برادر شوهرم اینا اومدن خونمون و من نخود پلو درست کردم ولی با نخود ابگوشتی😜😆 و یه بار مادرم اینا مهمان ما بودن که باقالی پلو درست کرده بودم بدون شوید😉 یه بارم برا خودمون لوبیا پلو درست کردم ، دیده بودم مادرم تو قرمه سبزی یه تیکه لواشک میندازه و خیلی خوشمزه میشه، منم اومدم هنرمندی کنم، تو مایه لوبیا پلو لواشک انداختم، اونم یه تکه بزرگ 😀 و اینطوری ترشه برنج یه غذای جدید شد که تا همین امروز یادش میوفتیم و کلی میخندیم. تو همین ایام بود که.. 👌 💍 .. ❄ ، محفلی برای خانواده: @Mehrbanooirib
مهربانو
#تجربه_های_یه_مادر_دهه_شصتیِ_متفاوت(۶) ..سال دوم تموم شد و تابستون از راه رسید با برنامه های متنوع
(۷) تو همین ایام من کنکور دادم و رشته مورد علاقه ام یعنی قرآن و حدیث واحد شمال قبول شدم که یه اتفاق جدید و دوست داشتنی مسیر زندگیمون رو تغییر داد...‌‌‌. من باردار شدم😍 و پسر اولم شش روز بعد از بیست سالگی ام بدنیا اومد و من ترجیح دادم دانشگاه رو فعلا به تعویق بندازم... اونموقع مثل همه مادرها بی تجربه و حساس بودم، به سختی وقت گرفتم و رفتم پیش یکی از دکترهای خوب تهران... بعد از چند ساعت انتظار بالاخره نوبت من شد. اما، اینطور بگم که شاید اصلا دکتر منو ندید، سه نفر با هم داخل اتاق بودیم و... خلاصه اومدم خونه و با خودم گفتم من که به لطف خدا مشکل خاصی ندارم، چرا باید انقدر به خودم سخت بگیرم، بهتره پیش یه دکتری که سرش خلوت تره برم، چون تو این دوران آرامش از هر چیز واجب تره.. بعد از کمی پرس و جو با دکتر باروتی آشنا شدم و بعد از اولین ملاقات عاشقش شدم 😍 پر از آرامش، صبور و سهل گیر و مومن... فرزند بعدی و بعدی و بعدی و بعدی رو هم پیش دکتر باروتی بودم و جالب اینکه اصلا تاکیدی هم نداشت که حتما باید سر ماه بیام و همش میگفت خدا رو شکر خوبی. یادم نیست از چه سالی غربالگری وارد پروسه بارداری شد ولی یادمه از همون ابتدا دکتر میگفت اگه خودت میخوای برو ولی من نمیگم چون اگه خدای نکرده یک درصد نشون بده بچه مشکل داره شاید برای سقط باشه ولی وجود نداره و من هم نامه نمیدم من هم تا بارداری پنجم نرفتم.. تا اینکه آقا محمد تقریبا یکساله بود که فهمیدیم دوباره باردارم 😀 بعد چهار ماه رفتم سونو، آخه حالا دیگه چهارتا پسر داشتیم و دخترم یکی یدونه مونده بود😉و ما ته دلمون خدا خدا میکردیم که کاش این یکی دختر باشه. وقتی از سونوگرافی اومدم بیرون به همسرم گفتم مشتلق بده😍 گفت دختره، گفتم اون که بله😄 ولیییی.. 👌 💍 👶 .. ❄ ، محفلی برای خانواده: @Mehrbanooirib