#دست_روزگار
به هر کی رسیدم خبر معتادی فرشید و دادم اونا اول باور نمیکردن وقتی میگفتم که خودم دیدم باور میکردن که ی روز دیدم فرشته اومد در خونمون بهم گفت چرا به همه گفتی پسر من معتاده گفتم خودم دیدم تریاک خریده گفت برای باباش بوده وقتی اینجوری ابروش و میبری کسی باهاش ازدواج نمیکنه توروخدا دست از سر پسر من بردار و بذار زندگیش رو بکنه در ظاهر قبول کردم ولی در باطن از ناراحتی فرشته خیلی خوشحال بودم وقتی رفت تو فکر ی نقشه دیگه افتادم که چند روز بعد با اتفاقی که برای فرشید افتاد دیگه نیازی به نقشه من نبود
#ادامه_دارد
❌کپی حرام❌
#نافرجام
راستش شبا دیر میاد و خوشتیپ میکنه و میره.
یکم فکر کردم دیدم این چیزایی که مهشید میگه نادر شوهرم هم داره... بهش گفتم خب که چی؟
اینایی که میگی نادر هم داره دیر میاد گهگاهی، گاهی سرش تو گوشیه تازه گوشیش رو هم جدیدا رمز گذاشته دلیلی نمیشه که بخوام حساس شم.. بالاخره یه مدته از ازدواج گذشته
قرار نیست مثل روز اول باشن.
مهشید:خیلی ساده ای! ببین من چجوری مچ سعید رو بگیرم ببین و یاد بگیر.
گذشت و مهشید رفت و اتفاقات جدیدی رقم زد.
من روز به روز به نادر مشکوک تر میشدم و به حرف مهشید رسیدم. مهشید به حرفش عمل کرد.
بالاخره تونست مچ سعید رو بگیره. یه روز برام زنگ زد:سلام
_سلام چرا گریه میکنی مهشید؟
_دیروز سعید و تعقیب کردم، حدسم درست بود نشسته بودن توی پارک همونجا رفتم جلو یه سیلی خوابوندم توی گوش سعید. یه لیوان آب طالبی دست سعید بود گرفتم و پاشیدم تو صورت دختره. حالا خوبه دختره کی بود؟؟؟ طناز هم دانشگاهیمون.
#ادامه_دارد
❌کپی حرام ❌
#عذاب_الهی ۳
از اتاق که بیرون رفتم دیدم شوهرم عین میرغضب وسط حیاط ایستاده با دیدنم دستشو مشت کرد و برد بالا خواست تو صورتم فرود بیاره که خودمو جمعکردم از بازوم گرفت منو کشید برد تو اتاق و سرم و کوبید به دار قالی فریاد زد
_کارت به جایی رسیده مادرم صدات میکنه جواب نمیدی اره؟ زود بگو چرا جوابشو ندادی
میون گریه هام ارومگفتم
_داشتمقالی میبافتم وسایلامو ببین وسط خونه هست تا صدامگ گرد گفتمالان میام خودشم شنید انقدر بلند گفتم که مهموناشم شنیدن بعد دیدم لباسمکثیفه فوری عوض کردم و رفتم
شوهرم اول کمینگاهم کرد اما وقتی لباس کثیفی که صبح جوقع رفتن تو تنم بود و دید و وسایلای پخش شده م رو کمی عقب رفت مهمونای مادرشوهرم که از سروصدای ما اومده بودن تا جدامون کنم شاهد ماجرا بودن یکیشون رو کرد به شوهرم
_زنت خیلی زودتر از چیزی که من فکرشو میکردم اومد اما انگار مادرت خوشش میاد از این وضعیت
اینکه جلوی اون زنها با اون وضع باشم بهم حس حقارت داد
#ادامه_دارد
❌کپی حرام ❌
#فرزند ۲
زنم اصلا مراعات مخارج رو نمیکرد و برام مهم نبود هر چیزی میگفت عمل میکردم فقط میخواستم اون خوشبخت باشه اگر میگفت بمیر بی چون و چرا میمیردم ی روز مادرم اومد خونمون و متوجه خستگی زیاد من شد وقتی پرسید چرا اینجوری هستی زنم گفت که مشکلات مالی مون زیاده و احمد مجبوره بیشتر کار کنه خیلی بهش فشار میاد و نمیتونه منو ببره گردش مامانمم که دید زنم اینجوری میگه گفت خاله جان خدا بزرگه و غصه نخور از خونه رفت اولین دعوای منو همسرم اون شب بود که بهش گفتم حق نداشتی به مادرم چیزی بگی اما اهمیت نداد و با بی خیالی گفت مادرته مگه چیه؟ بذار بفهمن چقدر تو سختی هستی شاید یکی ی کاری برات کرد
#ادامه_دارد
❌کپی حرام ⛔️
#شک ۱
من بیست و دو ساله م هست و دانشجو بودم که توی دانشگاه با شوهرم اشنا شدم یک سال دوست بودیم و خیلی پسر خوبی بود ازش خوشم میومد و بهم گفت میخوام بیام خواستگاریت، شهرام پدرش فوت شده بود و با مادرش زندگی میکرد ارث خوبی بهش رسیده بود و وضع مالی خوبی داشتن، میگفت من تنها فرزند مامانمم و روی هر کی دست بذارم بهم نه نمیگه میگفت مامانم همه کسش منم و تنها چیزی که ازت میخوام بعد ازدواج با مامانم توی ی ساختمون زندگی کنیم چون مادرم از تنهایی میمیره و طاقت دوری منو نداره منم که دیدم شهرام موقعیت خوبی داره و ازش خوشم میاد هم اینکه کامل میشناسمش قبول کردم قرار شد با مادرش صحبت کنه و بعد از اعلام رضایتش شماره مادرمو ازم بگیره
#ادامه_دارد
❌کپی حرام⛔️
#شک ۳
خیلی ناراحت شدم وقتی ام شهرام میومد بالا هیچی نمیگفت و سکوت مطلق میگرد کم کم شک کردم که اون پایین چه اتفاقی میافته ی بار که شهرام در زد منم فوری پریدم پایین مادرشوهرم رنگش پرید و گفت چی شده عروس یاد من کردی لبخندی بهش زدم و گفتم دیدم شهرام جون میاد اینجا گفتم منم بیام ی سری بهتون بزنم رفت اشپزخونه و با دو تا لیوان شربت برگشت یکیش البالویی بود داد به من البالویی داد و به شوهرم زعفرونی دیگه شکم به یقین تبدیل شد که به شهرام دعا میده اما اگر به شوهرم میگفتم منو مسخره میکرد منم مادرشوهرمو زیر نظر گرفتم هر دقیقه گوشی دستش بود و چت میکرد بیشتر وقتا ویس میداد و منم راحت از پشت در گوش میدادم
#ادامه_دارد
❌کپی حرام ⛔️
#شک ۵
فردای شبی که با شهرام حرف زدیم روز پزشک بود زنگزدم به دوستم و ضبط صوت کوچیکی که داشت رو گفتم بیار براماونم اورد رفتم طبقه پایین دیدم مادرشوهرم سرش تو گوشیه به اسم تمیز کردن خونه ضبط رو روشن کردم و جاسازش کردم وسط مبلا برگشتم بالا قبل از رفتن به بالا لحظه ای گوش وایسادم که مادرشوهرم گفت چرا روی گل اسم ننوشتی؟ حب از کجا بفهمه کار تو بوده؟ ببین چقدر بگم باید خودتو عزیز کنی براش تا قبولت کنه شب که شهرام اومد ی دسته گل بزرگم همراهش بود و گفت که اینو یکی براش فرستاده ولی اسم نداره روش نوشنه بود روزت مبارک شهرام عزیز گفتم این کار دختر خاله ت هست گفت چرت میگی گفتم من مدرک دارم و رفتم خونه مادرشوهرم بهانه اوردم و رفتم سر مبلا ضبط رو برداشتم برگشتم بالا شوهرم میگفت تو فاجعه ای که تو خونه مادر من ضبط گذاشتی کارت اشتباهه گفتم نه میخوام زندگیم رو نجات بدم
#ادامه_دارد
❌کپی حرام ⛔️
#جاسوس ۳
شوهرم ولی اهمیت نمیداد تا اینکه با یکی از همکلاسی هام که دوست صمیمیم بود درد دل کردم اونم گفت کمکم میکنه گفت تو که داری باهاش زندگی میکنی بشین ببین چی میگه همینارو برای من بگو جاش پول بگیر گفتم جاسوسی؟ گفت تو فکرکن گفتم این سِمَتش اونجوری نیست که بالا باشه گفت توکاری نداشته باش منم قبول کردم اوایل عذاب وجدانداشتم ولی بعد برام عادی شد و خبر میدادم پول میگرفتم بعضی خبرا میرفت توی معروفترین کانال خبری ضد انقلاب، ی روز که با همین دوستم رفتیم نهار بیرون بهم گفت که بیا طلاق بگیر و با این زندگی نکن اگر طلاق بگیری میتونی بری اون ور اب و بهت خونه و ماشین میدن ازادی داری و برای خودت زندگی میکنی نه اینجوری، انقد حرفهاش برام شیرین بود که شروع کردم سرناسازگاری گذاشتن با شوهرم تا اینکه خیلی زود طلاقم داد منم که دیدم بابام همش تحت فشارم میذاره بدون خداحافظی رفتم فرانسه اونجا که رفتم خیلی تحویلم گرفتن
#ادامه_دارد
#کپی_حرام❌❌
#جاسوس ۴
بهم ی خونه بزرگ و خوب تو بهترین منطقه دادن ماشین مدل بالا زیر پام بود همش گردش و تفریح میرفتم و بهشون اطلاعات میدادم یا براشون کار میکردم از چیزهای زیادی که توی این چند سال از خانواده همسرم فهمیده بودم میگفتم و اونا هم استقبال میکردن ازم کم کم داشتم تخلیه اطلاعاتی میشدم و دیگه چیزی برای گفتن نداشتمعملا شدم ی مهره سوخته، توی دفترشون مشغول بودم از طریق همون تفریحاتی که میرفتم با ی دختر فرانسوی دوست شدم گاهی همو میدیدیم میگفت اشتباه کردی و این کار وطن فروشیه میگفت تمام پل های پشت سرت رو خراب کردی بهش گفتم تو از شرایط ما نمیدونی گفت ببین زندگی ما هم سخته مثل شما گرونی و بیکاری داریم تنها تفاوتمون توی حجاب هست نباید اینکارو بکنی به حرفهاش فکر کردم و دیدم حقیقته مشکلات همه کشورا هست ولی ما گنده ش کردیم و همش تله های سیاسی بود اما پول مفتی که بابت اطلاعاتم میگرفتم مزه ش رفته بود زیر دندونم و نمیخواستم ول کنم با گذشت زمان دیگه اطلاعاتی نداشتم و اخبارم دست اول نبود براشون انگار بی مصرف بودم
#ادامه_دارد
#کپی_حرام❌❌
#پناه ۴
باورمنمیشد که در مورد برادرمون همچین حرفی بزنه، سیروس کم بهش خوبی نکرده بود و اون انقدر در موردش بی انصافانه حرف میزد تلفن رو قطع کردم چند وقتی گذشت و تماس گرفتم حال سیروس رو بپرسم زن داداشم گفت حالش خوب نیست و داره میمیره خودم رو رسوندم بالا سرش و دیدمش برام با بیحالی حرف زد و ده روز بعدشم مرد برای دختر و پسرش نفری ی خونه مبله گذاشت بجز ارثشون خبر داشتم که باغ و زمین زیادی داشت و برادرام براش دندون تیز کردن وقتی فهمیدن که ارث نمیبرن شروع کردن به حرفهای مفت که سیروس ارث مارو بالا کشیده
#ادامه_دارد
#کپی_حرام
#صبوری ۴
_مهشید ببین شاید توضیحی داشته باشه بذار حرف بزنه عجله نکن گوش نکرد. بهش گفتم مهلا یه فرصت دوباره به زندگیت بده اون زندگی ارزش فرصت دوباره رو داره. اما مهلا میگفت زندگی با منو به الناز فروخت حالا من با نادر مونده بودم چکار کنم چند بار که حواسش نبود کلی دقت کردم و رمز گوشیش رو یاد گرفتم. یه روز تا رفت حموم گوشیش رو برداشتم و رفتم قسمت پیامها....اونی که نباید اتفاق افتاده بود...پیام هاشون رو به خیال اینکه من رمز و نمیدونم پاک نکرده بود. استرس گرفته بودم قلبم تند تند میزد رفتم سراغ فضای مجازی دیدم بله توی همه جا هستش و پیام داده.شماره رو برداشتم نمیدونستم چکار کنم چطور زندگیمو نجات بدم. تصمیم گرفتم من برخلاف مهلا به روش نیارم. گوشی رو درست همونطوری گذاشتم سرجاش. یکم به گذشته زندگیم نگاه کردم
#ادامه_دارد
#کپی_حرام❌❌
#اخوند_سادات ۱
همسر من شغلش ازاد هست و ی مدت ی کارگر داشت که براش کار میکرد ادم بذله گویی که همش دنبال این بود ی نفرو پیدا کنه مسخره کنه و بقیه بخندن یا روی بقیه اسم بذاره ادمی که با این نظام دشمن بود و میگفت از اون بالا تا این پایین مسئولین دزد هستن چون چندباری اومده بود خونمون و تا حدودی میشناختمش از دیدگاهاش خبر داشتم ولی هیچ وقت باهاش هم صحبت نشدم که بخوام حرفی بزنم یا چیزی بیشتر میومد با شوهرم داخل حیاط بودن یا مینشست چند ساعتی توی خونمون با بچه هام بازی میکرد و سربه سرشون میذاشت بعدم با شوهرم حرف میزد ادم بدی نبود ولی این ایراد رو داشت چند باری حرف اخوند و بسیج میومد وسط که این شروع میکرد به فحاشی و توهین که باید اینارو اتیش زد و این حرفها
#ادامه_دارد
#کپی_حرام❌❌