eitaa logo
مهروماه
1.8هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
4هزار ویدیو
15 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ تحت فشارهای شدید خانواده با پسرخاله م ازدواج کردم با اینکه اصلا دلم نمیخواست ولی با این توجیح که پسر خوبیه و اقاست و دوست برادرهامه باهاش ازدواج کردم همون روز عروسی بهش گفتم من هیچ علاقه ای بهت ندارم و از سر اجبار زنت شدم اما خندید و گفت عاشقم‌ میشی روزها میگذشت و خبری از عاشق شدن من نبود تا اینکه کم کم حس کردم وقتی کنارشم ی چیزی تو دلم قلقلکم میده دیگه لحظه هایی که کنارش بودم مثل اوایل ازدواج ازار دهنده نبود هر روز علاقه م بهش بیشتر میشد و نمیتونستم انکار کنم ی روز بهش گفتم یادته ازت بدم میومد؟ منتظر نگاهم کرد با خجالت گفتم دیگه بدم نمیاد بلند بلند میخندید و میگفت خداروشکر زندگی با عشق خیلی جذابتر و قشنگ تر بود روزهای زندگیمون پر بود از احساسات و جواد هم برام کم نمیذاشت
۲ بهم گفت برو کلاس و سرگرم شو هنوز دلمون بچه نمیخواست و میگفتیم زوده منم رفتم ی کلاس هنری و اونجا سرگرم بودم از اینکه ی کاری یاد میگرفتم و میتونستم ی چیز زیبا خلق کنم به وجد میومدم ی روز مربیم نیومده بود و منم بی وقت برگشتم خونه ی صدایی از اتاق خواب میومد رفتم جلو و از چیزی که دیدم خشکم زد جواد با ی دختر تو اتاق خواب من بود منو که دیدن سریع خودشو جمع و جور کرد و شروع کرد به حرف زدن اما من صداشو نمیشنیدم فقط همون صحنه جلوی چشم هام بود نفهمیدم اون زن کی رفت ولی گفتم طلاق میخوام سرحرفم وایسادم و به تمام التماس های جواد اهمیتی ندادم هر چی گفت ی فرصت میخوام گفتم نمیدم بالاخره طلاقم داد میدونستم برای ارامشم اینکارو کرده و پدر و مادرامون با جواد هماهنگ کردن به زور هم شده منو بهش برگردونن و این طلاق فرمالیته هست
۳ خیلی پشیمون بود و مدام میومد عذرخواهی از هر فرصتی استفاده میکرد که خودشو بهم ثابت کنه و اطرافیان میخواستن مارو اشتی بدن رفتم سرکار تو محل کارم رییسم بهم گفت برادرم دنبال ی خانم هست برای ازدواج موقت که پدر مادرم از شهرستان ولش کنن و نگن ازدواج کن شما حاضری؟ خیلی ناراحت شدم ولی پیشنهادش بد نبود قبول کردم و محرم شدیم گاهی اوقات میرفتم خونه شوهرم پدر و مادرش گیر دادن که زنت رو باید ببینیم منم به بهانه خونه عمه م چند شبی موندم پیش شوهر موقتم، درامدش خوب بود و اخلاقشم خوب بود ولی زیاد صمیمی نبودیم همون نقش بازی کردن جلوی پدر مادرش باعث شد که کمی صمیمی بشیم وقتی اونا رفتن شهرستان منم برگشتم خونه پدر مادرم ی مدتی گذشت که حس کردم معده م میسوزه و حالت تهوع دارم به دکتر رفتم که اونم گفت باید ازمایش بارداری بدی
۴ ازمایش دادم و جوابش مثبت بود دنیا دور شرم چرخید نمیدونستم چه جوابی به خانواده م بدم و از طرفی همسر سابقم که همس میومد سراغم تا برگردم وقتی به شوهرم گفتم گفت شرایط بچه دار شدن نداره و نمیتونه قبولش کنه منم نمیدونستم چیکار کنم با مادرش تماس گرفتم و بهش گفتم به خانواده ش گفته بود که من پدر و مادرم فوت شدن و خودمون دوتایی عقد کردیم به مادرش گفتم اینا دروغه و تمام حقیقت رو براش گفتم تمام مدت گوش میداد بهش گفتم من باردارپ و پسرتون گفته شرایط بچه دار شدن نداره گفت دخترم خوب کردی راستشو گفتی بهم من فردا میام تهران مشکلت رو حل میکنم ولی به کسی چیزی نگو قبول کردم و صبرکردم شب شوهرم زنگ زد و بهم‌ گفت حق نداشتی به مادرم حقیقت رو بگی داره میاد تهران گفتم من اگر بهش گفتم برای بچه م بود نه تو
۵ اومدن تهران و وقتی به خونه ما اومدن و همه چیزو گفتن از چشم های بابام خون میچکید بی نهایت عصبی بود و جرات نداشتم نگاهش کنم مادرشوهرم گفت این دختر امانت اینجا تا ما بیایم بریم عقدش کنیم وقتی رفتن شوهر سابقم اومد و بابام فریاد میزد میگفت چرا اینکارو کردی بهش گفتم من زن جواد بودم ولی بهم خیانت کرد منم طلاق گرفتم زن یکی دیگه شدم کار بدی نکردم و شرع خداست اون روز ی سیلی محکم از بابام خوردم و چند روز بعدشم عقد کردیم اوایل با شوهرم سرسنگین بودیم که مادرش گفت اگر میخوای حلالت کنم باید با زنت خوب باشی چند وقت بعدش با هم رابطه مون بهتر شد و بچخ هم بدنیا اومد جوادم وقتی دید که من برنمیگردم رفت با یکی ازدواج کرد الان زندگیم‌خیلی خوبه ولی ای کاش بدون مشورت با پدر و مادرم اینکارو نمیکردم باهاشون صحبت میکردم و راضی میشدت خیلی بهتر بود تا مخفیانه