eitaa logo
میغان جوان(121)
296 دنبال‌کننده
40.3هزار عکس
16.2هزار ویدیو
174 فایل
اطاعت از ولی فقیه، آزمون قبل از ظهور است: "انقلابی"؛ "آتش به اختیار" و "مطالبه گر" ارتباط با ادمین ها: @didebanan121 @Bargozidegan121
مشاهده در ایتا
دانلود
برای یک و مخلص ⚘ حتما یادتان هست که میگفت «فرماندهی در جنگ امامت بود.» در جبهه مهم بود که رزمندگی را با کدام فرمانده شروع میکنی و شب عملیات، فرمانده‌ات کیست که میخواهی چشم و گوش به فرمان او باشی. از شهید حسین اسکندرلو مثال میزنم که روزهای منتهی به عملیات گردانش به دو برابر هم می‌رسید. بچه‌های قدیمی می‌آمدند که با حسین به خط بزنند. میگفت «من آدمی نیستم که ماهی را از آب محروم کنم.» ما جبهه را درک نکردیم ولی رزمندگی در جبهه انقلاب را با -در بسیج‌دانشجویی- شروع کردیم و مرام رزمندگی را از او آموختیم. ما شهدا را با او شناختیم. دیده‌بانی‌اش را بی‌مثال یافتیم. با گرای او هیچ وقت به کمین دشمن و فتنه و انحراف نیفتادیم. با او یاد گرفتیم در سیاست -یعنی آن‌جایی که برخی آدم‌ها درون و برون‌شان کیلومترها با هم فاصله دارد- بسیجی بمانیم. اوج این درس‌آموزی‌ها برای من در اسفند ۹۱ اتفاق افتاد. وقتی حاج‌علی آمده بود نور جنوب برای روایتگری... 🔻با حاج‌علی و برادرمحمد از یادمان اروند برمی‌گردیم آبادان. در گلزار شهدای آبادان با یک رزمنده قرار داریم. توی مسیر، در کنار جاده صحنه تلخی می‌بینیم. یک مرد و زن زخمی که به کناری افتاده‌اند و چند نفری داخل یک گودال بسیار بزرگ پر از آب که با سر و صدا و جنب و جوش سعی می‌کنند یک خودروی واژگون شده را به پهلو برگردانند. این‌طور متوجه می‌شویم که کسی داخل ماشین زیر آب مانده و باید نجاتش داد. (زن و مرد از ماشین پرت شده بودند بیرون، ولی بچه‌شان داخل ماشین بود.) من، موبایل و کفش و محتویات جیبم را بلافاصله در می‌آورم و می‌پرم داخل گودال. آب تا چانه‌ام است. ماشین با زور آن چند نفر به پهلو برمی‌گردد. می‌بینم بچه‌ای داخل ماشین هست. شیشه‌ پنجره راننده بسته‌ هست و دست ما هم از شیشه پنجره عقب که شکسته شده، به بچه نمی‌رسد. به خودم می‌آیم و می‌بینم حاج‌علی هم پریده توی آب. قد حاج‌علی از همه ما بلندتر است. با دست سالمش بچه را از آب بیرون می‌آورد و به افراد بیرون گودال می‌دهد. همه از گودال بیرون می‌آییم. بچه نفس نمی‌کشد و کاملا رفته است. هیچ کس نمی‌داند دقیقا چکار باید کرد. حاج علی اما فرشته‌ی نجاتی‌ست که بچه را به سختی احیا می‌کند. صدای صلوات همه بلند می‌شود. هیچ کس متوجه نمی‌شود که آقایی که بچه را نجات داده، نماینده مجلس است... با لباس‌های خیس و گِلی سوار ماشین می‌شویم. تازه می‌فهمم چه شده! حاج علی، بی‌توجه به کفش و موبایل و محتویات داخل جیبش پریده بوده داخل گودال آب! به او می‌گویم موبایلت سوخته‌ است. می‌گوید فدای سر آن بچه. داخل ماشین متوجه می‌شود که برادرمحمد، با موبایل من، لحظات احیای بچه را فیلم گرفته است. حاجی اصرار میکند که همین الان فیلم را پاک کنید. با خواهش و تمنا از این موضوع عبور میکنیم. به آبادان می‌رسیم. خیلی تاخیر داریم. آقای ارشدی سر و وضع ما را که می‌بیند می‌گوید پس بگو چرا تاخیر کردید، رفته بودید آب‌تنی. حاج‌علی می‌گوید بله، ببخشید یک تنی به آب زدیم. بعد به من نگاه می‌کند و اشاره می‌کند که چیزی نگو... بعد از راهیان، دامادش را می‌بینم. می‌پرسم حاج علی موبایلش را چکار کرد؟ - قرار بود تعویض کند. ۰ حاج‌علی بهتون گفت که چه اتفاقی افتاده؟ - بله، گفت موبایلش داخل آب افتاده. ۰ همین؟ بقیه‌اش را نگفته؟ - نه! فقط گفت افتاده تو آب. ماجرا را تعریف می‌کنم. شوکه می‌شود. می‌گوید حتی کلمه‌ای در این خصوص به ما نگفته بود. اینجا احساس می‌کنم تکلیفی دارم برای روایت فداکاری و اخلاص یک رزمنده پاسدار و جانباز بسیجی و یک پزشک‌ و مدیرِجهادی که قدر و قیمتش کمتر دانسته می‌شود. امروز به او و فداکاری و اخلاص و توانش برای نجات مردم از وضعیت فعلی خیلی نیاز داریم. ذهن‌نوشته‌های‌یک‌بسیجی ۹۹/۱/۹ @hizbollahsyberi