eitaa logo
محمد ابراهیم کفیل
2هزار دنبال‌کننده
669 عکس
627 ویدیو
365 فایل
لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُون انعام/127 ارتباط با ادمین @mekafil1348 @mojtabakafil
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم که از داغ جوان مرد به او حق بدهید هر که از اشک روان مرد به او حق بدهید بار داغ پسر از قد پدر معلوم است هر که از بار گران مرد به او حق بدهید قامتش خم شده تا قد پسر راست شود هر که از قد کمان مرد به او حق بدهید جگرش ریش شده دست خودش نیست که نیست هر که از حزن نهان مرد به او حق بدهید می دود سوی پسر گر شنود آهش را هر که از راه دوان مرد به او حق بدهید ماتم گل طرفی خنده مردم طرفی هر که از زخم زبان مرد به او حق بدهید باید از مرگ جوان آه فقط آه کشید هر که از آه و فغان مرد به او حق بدهید اسماعیل روستائی
بسم الله الرحمن الرحیم باد آمد سحاب را گم کرد اشک از دیده خواب را گم کرد رفت از دست در افق امید تشنه کامی سراب را گم کرد در ستیغ و محاق نیزه و تیر شمسِ حق ماهتاب را گم کرد خضر عشاق گرم دیدن بود سیل اشک آمد آب را گم کرد علی اکبر که بر زمین افتاد آسمان آفتاب را گم کرد آنچنان زخم روی زخم آمد که عدو هم حساب را گم کرد خواست تا خیمه پر کشد اما شیر زخمی عقاب را گم کرد پدر آمد به یاریش برود من بمیرم رکاب را گم کرد پسر بوتراب بین تراب نوه ی بوتراب را گم کرد جلد قرآن خویش پیدا کرد برگه های کتاب را گم کرد
بسم الله الرحمن الرحیم حرم غرق تماشا بود آن ساعت که جان دادی نگاهم مثل دریا بود آن ساعت که جان دادی پریشان می شوم وقتی پریشان می شود زلفت نگاهت گرم و گیرا بود آن ساعت که جان دادی دلم لرزید و می دیدم به روی خاک افتادی تن تو اربا اربا بود آن ساعت که جان دادی نکش پا بر زمین ای گل که جانم میرسد بر لب حرم تنهای تنها بود آن ساعت که جان دادی صدای خنده ی دشمن به گوشم میرسد اما عزادار تو زهرا بود آن ساعت که جان دادی تورا بین عبا چیدم شبیه ابر باریدم فغان و روضه برپا بود آن ساعت که جان دادی تمام دشت اکبر شد جدا از هم جدا از هم زمان اشک لیلا بود آن ساعت که جان دادی به غارت رفته اعضای تو ای ماه منیر من برایم شام یلدا بود آن ساعت که جان دادی به ضرب نیزه ها واشد تن تو شبه پیغمبر نگاهت مثل طاها بود آن ساعت که جان دادی َ یکی با سنگ میزد دیگری با نیزه و خنجر سر جسم تو دعوا بود آن ساعت که جان دادی بیا و چشم خود واکن که جان دادم کنار تو دلم غرق تمنا بود آن ساعت که جان دادی گذشت آب از سرم وقتی تورا سوی حرم بردم ندیدی خیمه غوغا بود آن ساعت که جان دادی بیا و عمه زینب را ببر از بین نا محرم نگاهت سوی سقا بود آن ساعت که جان دادی سعید مرادی
بسم الله الرحمن الرحیم به میدان مثل حیدر آمد و طوفان به راه انداخت یکی بود و عجب ترسی به جان یک سپاه انداخت! به خود لرزید لشکر، یک قدم حتی عقب تر رفت به خیل جمعیت وقتی که چرخید و نگاه انداخت پیمبرصورت و سیرت، علی هیبت، حسن طینت سران جنگ را هم اینچنین در اشتباه انداخت کسی در پاسخ “هل من مبارز؟” نیست، حرکت کرد خروشید و یکایک دست و پا در بین راه انداخت به لشکر زد، رجز می خواند و می چرخید با شمشیر صد و هشتاد سر را با کلاه و بی کلاه انداخت! چنان طوفان پاییزی که در جنگل به پاخیزد سر و دست یلان خیره سر را مثل کاه انداخت کسی با او نمی جنگید رو در رو، پلنگی پست کمین از پشت کرد و نیزه بر پهلوی ماه انداخت الهی بشکند دستی که از بالای زین او را میان گرگ های زخم خورده، بی پناه انداخت هزاران تیغ بالا رفت، پایین رفت، بالا رفت … تصور کن عجب جنگی علی اکبر به راه انداخت! پدر این صحنه را طاقت نمی آورد، زود آمد علی را دید و خود را بر زمین از اسب، آه… انداخت  علی سلیمیان
چه کسانی بعد از مرگ از انسان هدیه می خواهند؟(۶).mp3
42.36M
چه کسانی بعد از مرگ از انسان هدیه می خواهند؟ ۶. چهار هدیه مالک
سوره مبارکه نور آیات ۳۹ و ۴۰.mp3
48.78M
ترجمه و توضیح آیات سوره مبارکه نور آیات ۳۹ و ۴۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعری معروف ایرج میرزا ، که علامه طباطبایی ره صاحب المیزان فرمودند ، ای کاش ایرج میرزا این شعر را به من می دادند و در عوض تفسیر المیزان را به او می دادم.
سوره مبارکه نور آیات ۲۲ تا ۲۵.mp3
54.98M
ترجمه و توضیح آیات سوره مبارکه نور آیات ۲۲ تا ۲۵
بسم الله الرحمن الرحیم این پهلوان با وفا آخر زمین خورد قطعا در آن ثانیه که اکبر زمین خورد من که شنیدم تیر تا بر مشک او خورد از شرم روی مادر اصغر زمین خورد هرگز نمی فهمم چنین مرد رشیدی با آن همه هیبت چرا با سر زمین خورد افتاد پای فاطمه از روی مرکب انگار در محراب خود حیدر زمین خورد افتادن بی دست بد دردی ست والله لشکر که دید او از همه بدتر زمین خورد وقتی زمین افتاد آنجا خوب فهمید که حضرت زهرا کنار در زمین خورد وقتی علمدار حرم از اسب افتاد دیدند بین خیمه یک خواهر زمین خورد صد مرتبه از نیزه ها افتاد عباس هر دفعه که افتاد یک دختر زمین خورد چون قصه دستان او فهمید مادر میگفت که چشمش زدند آخر زمین خورد مهدی نظری
بسم الله الرحمن الرحیم نقاش اسب را که زمینگیر می کشد یا چهره ی عموی مرا، پیر می کشد بی آب، مشک را و علم را بدون دست یا چشم را حوالی یک تیر می کشد از لا به لای نیزه و از لا به لای تیر کفتار را به سینه ی یک شیر می کشد موضوع قصه چیست چه خوابی است دیده ام؟ احساس می کنم کمرم تیر می کشد… باید که خون گریست زمین ناله می کند یک دشت را برای تو پُر لاله می کند پیشانی ات نگاه مرا خیره می کند آبی آسمان مرا تیره می کند با مشک روی دوش به ما فکر می کنی با دست و سر به دین خدا فکر می کنی یا فکر می کنی که حسین است و بعد از آن تنها، علی میان حنین است و بعد از آن این شام آخر است و صلیب است و بعد از آن صد خنجر است و حنجر سیب است و بعد از آن باید که خون گریست زمین ناله می کند یک دشت را برای تو پُر لاله می کند رفتی عمو که خیمه ی مان بی عمود شد رفتی قیام عمه، عمو جان، قعود شد دشمن چه کرد بعد تو، خط و نشان کشید رفتی عمو که گونه ی خیسم کبود شد مردی که ترس نام تو را داشت، بعد تو مردی که گوشواره ی ما را ربود شد در قلب خسته ، خون تو جریان گرفته است آغاز قصه رنگ ز پایان گرفته است باید که خون گریست زمین ناله می کند یک دشت را برای تو پُر لاله کی کند امیر تیموری