#خاطراتشهدا!🌸
برف شدیدی می بارید
سوز سرما هم آدم رو کلافه می کرد
توی جاده برا انجام کاری پیاده شدیم
یادم رفت سوئیج رو بردارم
یهو درهای ماشین قفل شد
به خانومم گفتم سوئیچ یدک کجاست؟
گفت اونم توی ماشینه
نمی دونستیم چیکار کنیم توی اون سرماکسی هم نبود ازش کمک بگیریم
هر کاری کردم درب ماشین باز نشد
شیشه ی پر از برف ماشین رو پاک کردم
یهو چشمم افتاد به عکس شهید ابراهیم هادی که به سوئیچ ماشین آویزون بود
به دلم افتاد از ایشون کمک بگیرم
به شهید گفتم: شما بلدی چیکار کنی
خودت کمکمون کن از این سرما نجات پیدا کنیم
همینجور که با شهید حرف میزدم ناخوداگاه دسته کلید منزلم رو در آوردم
اولین کلید رو انداختم روی قفل ماشین
تا کلید رو چرخوندم ، درب ماشین باز شد
خانومم گفت: چطور بازش کردی؟
گفتم با دسته کلید منزل
خانومم پرسید: کدومش ؟ مگه میشه؟
شروع کردم کلیدای منزل رو روی قفل امتحان کردن تا ببینم کدومش قفل رو باز کرده
با کمال تعجب دیدم هیچ کدوم از کلیدها توی قفل نمیره
اونجا بود که فهمیدم عنایت شهید ابراهیم هادی شامل حالمون شده
منبع: کتاب سلام بر ابراهیم💜
#خاطراتشهدا^^🌿!
کنار هلیکوپترِ جنگیاش ایستاده بود و به سوالاتِ خبرنگاران جواب میداد. خبرنگار ژاپنی پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟ شیرودی خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمیجنگیم؛ ما برای اسلام میجنگیم ، تا هر زمانکه اسلام در خطر باشد...
این را گفت و به راه افتاد. خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستینهایش را بالا زد. چند نفر به زبانهای مختلف از هم می پرسیدند: کجا؟!!! خلبان شیـرودی کجا می رود؟ هنوز مصاحبه تمام نشده !!! شهید شیرودی همانطور که میرفت، برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: نماز! دارند اذان میگویند...
📒خاطرهای از زندگی خلبان شهید علیاکبر شیرودی
🔸🔹منبع: کتاب برگی از دفتر آفتاب ، صفحه 201
♥️اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم♥️
#کپیباذڪرمنبع
🆔@melat_emam💫