eitaa logo
مٰا مِلَـت‌ اِمٰـٓامْ‌ حُسِـیْـنٓیــمْ
182 دنبال‌کننده
4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
39 فایل
🍃امام‌صادق‌علیه‌السلام🍃 آنکه‌خدا‌خیرش‌را‌بخواهد عشق‌حسین‌رابه‌قلب‌او‌می‌اندازد.
مشاهده در ایتا
دانلود
🎞 رفیق‌شهید : زنگ‌زد‌گفت:" سامان‌همین‌الان‌وسایلتو‌جمع‌کن،دو‌روز‌ بریم‌قــم..."🕌 گفتم:"بابــک‌جان‌میشه‌چند‌روز‌دیگه‌بریم؟؟!🧐 گفت:"نــه‌همین‌الان!🙁 بااصرارم‌که‌بود‌دوتایی‌را‌ه‌افتادیم‌از‌رشت‌ رفتیم‌قــم🌹🍃 اونجا‌ازش‌پرسیدم:"بابک‌اینهمه‌عجله‌و اصرار‌برای‌چی‌بود؟!؟"🤔 گفت:" برای‌فرار‌ازگنـــاه‌!اگه‌میموندم‌رشت،دچار‌ ‌یه‌گناه‌میشدم...⛓ برای‌همین‌اومدم‌ به‌حضرت‌معصــومه(س)‌پناه‌آوردم.😔💔 💛 💕💞💕💞💕💞💕💞💕💞💕💞 🌺 🆔@melat_emam💫
😂😅 😆کتک خوردن در حد شهادت😂 بین ما یکی بود که چهره ی سیاهی داشت ؛ اسمش عزیز بود؛ توی یه عملیات ترکش به پایش خورد و فرستادنش عقب. بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش. با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا کمپوت رفتیم سراغش. پرستار گفت: توی اتاق 110 بستری شده؛ اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود. دوستم گفت: اینجا که نیست ، بریم شاید اتاق بغلی باشه! یهو مجروح باندپیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن! گفتم: بچه ها این چرا اینجوری میکنه؟ نکنه موجیه؟!!! یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: بنده خدا حتما زیر تانک مونده که اینقدر درب و داغون شده! 😂 پرستار از راه رسید و گفت: عزیز رو دیدین؟!!! همگی گفتیم: نه! کجاست؟ پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت: مگه دنبال ایشون نمی گردین؟ همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟! رفتیم کنار تختش ؛ عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود ! با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتان! حالا دیگه منو نمی شناسین؟ یهو همه زدیم زیر خنده. گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد ! عزیز سر تکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه !! بچه ها خندیدند. 😄😄😄 اونقدر اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد: - وقتی ترکش به پایم خورد ، منو بردند عقب و توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر کنند. توی همین گیر و دار یه سرباز موجی که حالش دست خودش نبود رو آوردند و انداختند توی سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو کیسه کردم. یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پَست فطرت می کشمت. چشمتان روز بد نبینه. حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی کنم. حالا من هر چه نعره می زدم و کمک می خواستم ، کسی نمی یومد. اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت..... بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم😂 دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند.😂 عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر کنان!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم: - یک ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دوباره قاطی نکنه ... رسیدیم بیمارستان اهواز. گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات می فرستادند. دوباره حال سرباز خراب شد. یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه ، دوستای منو کشته. و باز افتاد به جونم. دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا. حالا هم که حال و روزم رو می بینید! صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا.😂 😂 پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه ، برید بیرون! خواستیم از عزیز خدافظی کنیم که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد: عراقی مزدور! می کشمت!!! عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه ، جان مادرتون منو نجات بدین.😂 🙏? 🆔@profail_shik_darkhasti
🌹🌹🌹 📿 ⬅️*سبک زندگی شهید صیاد شیرازی در امر به معروف و نهی از منکر*➡️ ⭕سرهنگ حسن کلانتری، رئیس دفتر شهید سرافراز علی صیاد شیرازی می گوید: 🔴 «یکی از ویژگی های این شهید، حساسیت او به امور بیت المال بود. نه تنها خود ایشان رعایت می کرد، بلکه دیگران را از استفاده شخصی از بیت المال نهی می کرد.🔴 البته آنچه باعث شده بود اطرافیان شهید و همکاران او نیز این مسئله را جدی بگیرند، توجه و ظرافت او در عمل کردن به موضوع بیت المال و امر به معروف و نهی از منکر عملی ایشان در این باره بود.✅ او از منطقه با بنده که در دفتر بودم، تماس☎️ می گرفت و می گفت: ✨ مثلاً 3 دقیقه⌚ با مشهد با پدرم تلفنی📞 صحبت کردم، ما موظف بودیم همه را یادداشت کنیم و سر ماه از محل حقوق ایشان کسر کنیم و به حساب بیت المال بریزیم.✅ 🌺 همان طوری که خودش، هم با عمل و هم با سفارش، مقید بود، دیگران را نیز از استفاده شخصی از بیت المال نهی می کرد».🌺 ............................................ 📗منبع:احمد حُسینیا، صیاد دل ها، ص 70. 💚 🆔 @melat_emam
بسم رب شهید 🌱 ای به روایت اطرافیان شهید مهدی زین الدین شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم. حاج آقا گفت «می خواهیم بریم سفر. تو شب بیا خونه مون بخواب.» بد زمستانی بود. سرد بود. زود خوابیدم. ساعت حدود دو بود. در زدند. فکر کردم خیالاتی شده ام. در را که باز کردم، دیدم آقا مهدی و چند تا از دوستانش از جبهه آمده اند. آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان برد. هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی شنیدم. انگار کسی ناله می کرد. از پنجره که نگاه کردم، دیدم آقا مهدی توی آن سرمای دمِ صبح، سجاده انداخته توی ایوان و رفته به سجده. ┄┅┅┅┅❁♡❁┅┅┅┅┄ شهید 🥀 تاریخ و محل ولادت : ١٣٣٨-تهران تاریخ و محل شهادت : ٢٧/آبان/١٣۶٣-سردشت ایران محل مزار : قم ┄┅┅┅┅❁♡❁┅┅┅┅┄ کپی با ذکر صلوات 🍀 ╭━⊰🍂🌺🌺🍂⊱═╮ @melat_emam ╰━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•|💙💠|•° به مناسبت تولد شهید بابک نوری🌹 🎞 به‌نقل‌از‌همرزم‌شهید : شب‌قبل‌ازشهادت‌ بابڪ‌ بود. یہ‌ماشین‌مهمات‌تحویل‌من‌بود. من‌هم‌قسمت‌موشکی‌بودم‌و‌هم‌نیروی‌آزادادوات. اون‌شب‌هوا‌واقعا‌سردبود🌬 بابڪ‌ اومد‌پیش‌من‌گفت: " علےجان‌توۍچادر‌⛺️جا‌نیست‌من‌بخوابم. پتوهم‌نیست🤦🏻‍♂" گفتم : تو‌همش‌از‌غافلہ‌عقبےبیا‌پیش‌‌خودم گفتم:بیا‌این‌پتو ؛اینم‌سوءیچ 🔑 برو‌جلو‌ماشین‌🚘بخواب،‌من‌عقب‌میخوابم🤗 ساعت‌3شب‌من‌بلند‌شدم‌رفتم‌بیرون🚶🏻‍♂ دیدم‌پتوروانداختہ‌رو‌دوش‌خودش‌ داره‌نمازمیخونہ📿 (وقتی‌میگم‌ساعت‌(۳)صبح‌یعنےخداشاهده اینقدرهواسرده‌نمیتونےازپتوبیاۍبیرون!!) گفتم: بابڪ بااینکارا‌شهید‌نمیشےپسر😅 .... حرفےنزد😔 منم‌رفتم‌خوابیدم.💤 صبح‌نیم‌ساعت‌زودتراز‌من‌رفت‌خط و‌همون‌روزشهید‌شد🙂💔
کانالمون متعلق به شهداست 🌷 کانالی پر از مطالب زیبا مثل: 📖 👱‍♂ 🌼 🖼 ❤️ 🎀 📚 وکلی مطالب زیبا و جالب دیگه خیلی خوشحال میشم که به کانال ما سر بزنید 💜 💚💚💚💚💚💚💚💚 @hamsaranshohahda 💛💛💛💛💛💛💛💛
🔷رفیق شهید میگفت: شب شهادت آرمان که با هم بودیم ،موقع اذان آرمان به مسئول گروه گفت: اقا لطفا گردان رو بردار ببریم مسجد برای نماز... مسئول گروه گفت: آرمان نمیشه، اجازه نمیدهند، سخته و... شهید عزیز گفت: پس من با شما کاری ندارم، میخوام برم مسجد نماز اول وقت بخونم... رفت مسجد نماز اول وقتش رو خوند و برگشت. 🔶شهید آرمان علی وردی کسی بود که تو اون موقعیت رو ترک نکرد... ---------- @melat_emam