💠 حدیث روز 💠
💎 احوالات امام زمان (عج) نسبت به مردم
🔻حضرت مهدی(عجلالله تعالی فرجه الشریف):
إنّا غَیرُ مُهمِلینَ لِمُراعاتِکُم ولا ناسین لِذِکرِکُم و لَولا ذلِکَ لَنَزلَ بِکُم اللّأْواءُ وَ اصطَلَمکُمُ الأَعداءُ.
❇️ ما در رعایت حال شما هیچ کوتاهی نمیکنیم و یاد شما را از خاطر نمیبریم وگرنه محنت و دشواری ها شما را فرامیگرفت و دشمنان شما را از بُن و ریشه قلع و قمع میساختند.
📚 بحارالانوار، ج ٥٣، ص ٧٢
هدایت شده از KHAMENEI.IR
23.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 ببینید | ماجرای شهیدی که سالها قبل از شهادتش امام زمان را ملاقات کرده بود
➕ دیدار خانواده این شهید با رهبر انقلاب و قرائت دستنوشته شهید برای حضرت آیتالله خامنهای
🎬 بخشی از مستند کوتاه قرار "عاشقی با گل نرگس"
📥 نسخه کامل👇
https://khl.ink/f/49839
﷽
اعمال تحویل سال جدید
💠 آیت الله #حاج_آقا_مجتبی_تهرانی مقید بودند قبل از تحویل سال ۳۶۵ مرتبه دعای یا مقلب القلوب را می خوانند.
🔶 و اول چیزی که بعد از تحویل می خوردند تربت سید الشهدا بود.
نوروز_۲۰۲۲_۰۳_۲۰_۱۴_۴۰_۲۷_۵۰۵.mp3
1.25M
💠 نصایح آیت الله حق شناس پیرامون عید نوروز
🔹۳۶۶مرتبه ذکر یا مقلب القلوب و الابصار یا....
🔸طبیعت لباسش رو عوض میکنه، ما هم لباس مخالفت با پروردگار رو عوض کنیم.
🔹مراقبه نسبت به غیبت در مجالس مهمانی
🔸خوش بویی و معطر بودن
🔹پاکیزه ترین لباس های خود را بپوشید.
🔸روزه گرفتن
🤲خدا به عصمت زهرا سلام الله علیها ، خودش را و ذکرش را به ما عیدی بدهد.
📆 نوروز ۱۴۰۱ ، طلایه داران فجر
🍀 سفر اسرار آمیز
📣 آقا پسرها و دختر خانمهای تا ۲۰ سال شهرک فجری
♨️ قراره عید امسال رو با یک داستان جذاب سپری کنیم 😎😎
♨️ این دوره با دوره های قبل فرق میکنه🧐🧐
💢 همراه با جایزه های نفیس و جذاب
✅ اردوی تفریحی برای همه شرکت کنندگان در تمام چالشها و مسابقات
✅ ۱۴ هدیه ۲/۵ میلیون ریالی برای ۱۴ نفر
📲 محل ارسال پاسخ ها در ایتا
◀️ آقا پسرها به آدرس : https://eitaa.com/masjedemamhasanfajr
◀️ دختر خانم ها به آدرس: https://eitaa.com/Yazahraa57
🌷 با ما همراه باشید ...
🕌 مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
بسم الله الرحمن الرحیم
♨️ مسابقه طلایه داران فجر از همین لحظه شروع میشه
امیدوارم از این مسابقه لذت ببرید و مطالب جدیدی رو یاد بگیرید😊😊😊
💯روال کار به این صورته که قسمت هایی از داستان رو توی کانال قرار میدیم ولی ماموریت ها روز های دوم، چهارم، ششم، هشتم، دهم و دوازدهم فروردین توی کانال قرار میگیره😇😇😇
❌ضمنا ماموریت ها توی داستانه و شما برای شرکت تو مسابقه باید حتما داستان رو از اول بخونید و دنبال کنید🤓🤓
💢 اما ما برای اینکه شما ماموریت رو درست بفهمید کلیپی برای توضیح اون ماموریت تو کانال بارگذاری می کنیم😎😎😎
انشاءالله که همتون توی ماموریت های مسابقه طلایه داران و مهم تر از اون ماموریت های زندگیتون موفق بشید😉😉😉
راستی سال نو تون هم مبارک باشه انشاءالله سالی پر دارایی های مادی و معنوی براتون باشه🌹🌹🌹
#طلایه_داران_فجر
#نوجوانان_تا_20_سال
⭕️ #سفر_اسرار_آمیز ⭕️
*"قسمت اول :نقطه شروع"*
"داستان هر کسی از یک نقطه شروع میشه.نقطه ای که میتونه تار و پود هر چی رو که تا قبل اون تنیده شده بود،از هم بدره و شروع به یافتن مسیر جدیدی در زندگی بکنه.
"خب قصه منم از همین جنسه
در واقع اگه بخوام خودمونی و خیلی خلاصه قبل از نقطه آغازش رو براتون تعریف کنم باید بگم از یک گردش خونوادگی شروع شد.
"می دونی هیچوقت به این فکر نمی کنی که قدم بعدیت یه جورایی ممکنه آخرین قدمی باشه که بر می داری و اتفاقی که برای من افتاد یه جورایی آخرین قدمی بود که در دنیای خودم یا بهتر بگم زمان خودم برداشتم.
"چیز زیادی از اون اتفاق یادم نیست فقط میدونم حین راه رفتن یک دفعه زیر پام خالی شد و داخل چاهی که خوشبختانه عمق زیادی نداشت سقوط کردم
"دقایق همینجوری پشت سرهم سپری میشد و هیچ خبری از پدر و مادرم با وجود تمام فریاد کمک هایی که می زدم نشد درسته عمق چاه زیاد نبود اما بازم برای خارج شدن ازش به تنهایی نمی تونستم کاری کنم و از طرفی مطمئنم فاصلم با پدر و مادرم اونقدری زیاد نبود که متوجه سقوط و چه بسا فریاد هام نشند.
"دنیای بیرون اون چاه انگار از حرکت ایستاده بود چون هیچ صدایی از اون بیرون به گوشم نمی رسید.
وقتی به این نکته فکر می کردم که ممکنه تا مدت نامعلومی توی اون مکان بمونم لرزه به بدنم میفتاد البته بعدش سریع به خودم می گفتم مگه اون ها تا چقدر متوجه غیبت من نمیشن.
بالاخره پیداشدن میشه،فاصلم
باهاشون اصلا زیاد نیست اصلا لازم نیست حتی بخوان دنبالم بگردن،اما اگه انقدر بهشون نزدیکم پس چرا متوجه افتادنم نشدن؟؟
اگه کمی سنم کمتر بود حتما می گفتم من رو ول کردن رفتن اما همه اینها فقط خیالات باطلی بود تا باهاش زمان تنهاییم داخل اون چاه رو بگذرونم.
ترس و نا امیدی تا مدت ها مثل خوره به وجودم افتاده بود تا اینکه با یک اتفاق ناگهانی همشون از بین رفتن و جای خودشون رو به خوشحالی و امیدواری دادن.
#طلایه_داران
#جهاد_تبیین
⭕#سفر_اسرار_آمیز⭕
قسمت دوم:این جا کجاست؟؟؟
"یک نفر سر طنابی رو انداخته بود پایین. هرچقدر تلاش کردم به بالا نگاه کنم که چه کسی اینکارو کرده بخاطر نور کور کننده خورشید بی فایده بود.
به هر حال مگه اهمیتی داشت؟
کی می تونست این اطراف باشه جز خانوادم؟
"حتما علت غیبتشون هم این بود که سریع رفته بودن دنبال چیزی مثل این طناب بگردن تا باهاش من رو بیرون بیارن.
"سریع رفتم با دو دستم طناب رو گرفتم اما یک دفعه به سرعت و توسط نیروی زیادی به سمت بالا کشیده شدم، هرچقدر به سطح نزدیک تر می شدم نور بالا سر چاه بیشتر و بیشتر می شد جوری که مجبور شدم پلک هامو محکم ببندم.
به این نکته شک کردم که این واقعا می تونه نور خورشید باشه؟؟
"دقیقا وقتی به چند قدمی سطح چاه رسیدم اون نور عجیب شروع به چشمک زدن کرد و بعد در تمام محیط پخش شد.
"بخاطر شوک نور متوجه خروجم از چاه نشدم، روی زمین ولو شده بودم و با چشمای بسته نفس نفس می زدم و هزاران بار توی دلم شکر می کردم که از این وضعیت خلاص شدم اما طولی نکشید که متوجه چیز دیگه ای شدم.
"یک چیز غیر عادی!
زمینی که روش خوابیده بودم فرق می کرد به جای اینکه از جنس گل و برگ باشه از جنس شن بود، من روی شن دراز کشیده بودم هرجایی که دست می کشیدم فقط متوجه دونه های شن می شدم.
"با سرعت از زمین بلند شدم و چشمانم رو باز کردم، خب همینجا بود که فهمیدم اون چاهی که توش افتادم در برابر چیزی که الان دارم می بینم فقط یه چاله کوچیک بود.
مکانی که داشتم بعد از خروج از چاه می دیدم با چیزی که قبل از سقوط دیده بودم زمین تا آسمون فرق داشت دور تا دورم رو بیابون با چند تایی نخل احاطه کرده بود و افرادی که جلوم ایستاده بودند...
#طلایه_داران
#نا_کجا_آباد
⭕#سفر_اسرار_آمیز⭕
قسمت سوم:مرز توهم و واقعیت
+ظاهرشون چه از نظر قیافه و چه از نظر لباسایی که تنشون بود حتی لباس هایی که تن خودم بود خیلی فرق داشت.
+اولین بار بود که یک آدم با این شکل و تیپ میدیدم.اصلا شبیه آدمای قرن بیستم نبودن.انگار از دل کتاب های تاریخی بیرون اومده باشن،شاید هم من وارد یک کتاب تاریخی شده بودم!
+شاید بخاطر بخاطر سقوط تو چاه دچار ضربه مغزی یا توهمی چیزی شده باشم؟؟
نمی دونم فقط همه چیز بیش از حد واقعیه.
+مرز بین توهم و واقعیت درست وقتی شکسته شد که مردی تنومند از بین اون جمع سمتم قدم برداشت و گفت:
_این پسرک دیگر کیست؟ اهل کجاست؟؟
+منم که از ترس زبونم بند اومده بود چیزی نگفتم، یعنی در واقع نمی خواستم قبول کنم که همه چیز واقعیه و این منم که در ناکجا آباد بین یه مشت غریبه عجیب و غریب گیر افتادم.
+داشتم با همین ترس دست و پنجه نرم که یکدفعه رفیق اون مرد جواب داد:
_عبد را با نام مولایش میشناسند و اهل همان جایی است که مولایش باشد، عبد که نام و نشان ندارد.
لابد باید بهای خوبی برایش بپردازند، او را بردار تا برویم.
و قهقهه بلندی زد
#مرز_توهم_و_واقعیت
#طلایه_داران
#در_راه_مولایمان
⭕#سفر_اسرار_آمیز⭕
قسمت چهارم:نام آشنا
+اینجا بود که دیگه تموم انرژیم خالی شد ، جونی برای بلند شدن نداشتم.
+ قضیه عبد و مولا رو من فقط تو داستانا و کتابا شنیده بودم و فکر میکردم برای قدیماس ولی الان تو واقعیت نه تنها داشتم میدیدم بلکه داشتم اونو تو قرن بیستم تجربه هم میکردم.
+چه حس بدی بود.
+منو بلند کردند و همراه خودشون بردن. عجیب بود برام که برای رفتن از اسب و شتر استفاده میکردن که تو این دوره زمونه کسی از اونا برای حمل و نقل استفاده نمیکنه ، کمترین وسیله برای جابجایی موتور و دوچرخه اس ولی اینجا از اسب و شتر استفاده میشد.
+ تو راه که بودیم داشتن درباره یه شخصی به نام محمد صحبت میکردن و اینکه یه دین جدید آورده و چن نفری هم طرفدار پیدا کرده و از لحن و طرز صحبت هاشون معلوم بود که از این مسئله راضی نیستند.
+محمد اسم آشنایی بود برام چون تو بین هم کلاسی هام چند نفری بودند که اسمشون محمد بود. در واقع بین این همه چیز عجیب و غریب و گنگ که نمیدونستم اینا کی ان و برای کجان تنها چیزی که سوال برانگیز نبود اسم محمد بود برام.
+ولی جدای از این مسئله مجهولاتم داشت دقیقه به دقیقه بیشتر میشد.
+آخه اونجوری که به ما تو کتابا یاد داده بودن این بود که دین اسلام آخرین دینه و قرار نیست دینی بعد از اسلام بیاد ولی اینا داشتن درباره یه دین جدید صحبت میکردن که از قضا اسم کسی که داره اون دین رو به وجود میاره محمده،درست مثل دین اسلام.
#طلایه_داران
#دین_اسلام
#سفر_در_تاریخ