eitaa logo
مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام
1.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
634 ویدیو
97 فایل
‌ •┈┈••✾••┈┈• 🕋 کانال مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام، شهرک فجر 📲 ایتا : eitaa.com/memamhasan 📲 سروش: sapp.ir/memamhasan ادمین: @masjedemamhasanfajr
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️ نمی‌خواهم برای نماز شب نخواندن بهانه داشته باشم! 📌 یک بطری پیدا کرد و گذاشت زیر تختش. بچه‌ها تعجب کردند که این دیگه برای چیست؟ 🔶 نیمه‌شب بطری را برمی‌داشت و با آب داخلش وضو می‌گرفت. می‌گفت: «ممکنه نصف شب بیدار بشم، شیطان تو وجودم بره و نگذاره برم پایین تو سرما وضو بگیرم. می‌خوام بهانه نداشته باشم نکنه را از دست بدم.» ✅ بقیه‌ی بچه‌ها هم یاد گرفته بودند. از فردا شب زیر تخت همه یه ظرف آب بود! 📚 برگرفته از کتاب ؛ خاطراتی از سردار مجموعه‌ی ۷ 📖 ص ۴۰ ‌ •┈┈••✾••┈┈• 🕋 مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام، شهرک فجر 📲 ایتا : https://eitaa.com/memamhasan 📲 سروش: sapp.ir/memamhasan
✳ در گوشه‌ای در میان خادم‌ها ایستاد 🔻 سردار شهید بیشتر اوقات پایین ضریح (ع) می‌نشست و از همان مکان عرض ادب و ارادت خود را نشان می‌داد. زمانی هم که در کنار ضریح قرار می‌گرفت، بسیار متواضعانه رفتار می‌کرد. 🔸 یک بار در مراسم خطبه‎خوانی در صحن انقلاب اسلامی حرم مطهر رضوی، در حالی که لباس خادمی به تن داشت، اصرار دیگران مبنی بر قرار گرفتن در جایگاه مسؤولان، مدیران و علما را در این مراسم نپذیرفت و در گوشه‌ای بین ۴۹ هزار خادمی که حضور یافته بودند، با متانت تمام و آرام ایستاد. 👤 راوی: مدیر امور خدمه آستان قدس رضوی ❤ ‌ •┈┈••✾••┈┈• 🕋 مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام، شهرک فجر 📲 ایتا : https://eitaa.com/memamhasan 📲 سروش: sapp.ir/memamhasan
🔶 چلوکباب تو خط، ساچمه‌پلو تو شهرک! 🔻 به‌شدت عصبانی شد. لب هم به غذا نزد. گفت: «دلیلی نداره برای ما که فرمانده‌ایم چلوکباب بیارند، برای نیروها غذای دیگر.» و بعد هم دستور داد غذاها را برگردانند عقب. خیلی به فکر نیروهایش بود. اگر هم بعضی وقت‌ها دو نوع غذا درست می‌کردند، بهترینش را می‌داد برای آن‌ها که خط‌اند. بین بچه‌ها هم معروف بود «چلو کباب تو خط، ساچمه‌پلو تو شهرک.» 📚 برگرفته از کتاب ؛ خاطراتی از سردار مجموعه‌ی ۱ 📖 ص ۵۶ ❤ ‌ •┈┈••✾••┈┈• 🕋 مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام، شهرک فجر 📲 ایتا : https://eitaa.com/memamhasan 📲 سروش: sapp.ir/memamhasan
🔶 فرمانده لشکر تا صبح سر پست ماند! 🔻 یک شب برادر برای شناسایی به منطقه آمد. نصف شب از شناسایی برگشتند و در چادر ما خوابیدند. آن شب من سر پست بودم. ساعت چهار صبح بود که برگشتم. بعد از آن نوبت پست برادر دیگری بود. من در تاریکی آمدم که آن برادر را بیدار کنم. اسلحه را روی پایش گذاشتم و گفتم بلند شو و برو سر پست. او رفت و من خوابیدم. حدود یک ربعی خوابیدم که آن برادر سراسیمه مرا از خواب بیدار کرد و گفت: چه کسی سر پست است؟ گفتم: مگر خودت سر پست نرفتی؟ گفت: نه گفتم: پس کی رفته؟ نگاهش به جای خالی زین الدین افتاد. 🔸 موقعی که زین الدین برای خواب آمده بود آن برادر دیده بود که او کجا خوابیده است. با تعجب به من گفت: سر پست رفته است. زود برو اسلحه را از او بگیر. با هم پیش او رفتیم. مشغول ذکر با تسبیح بود. هر چه به او گفتیم اسلحه را بدهید، نداد و گفت: من کار دارم می خواهم اینجا باشم. هر چه التماس کردیم، قبول نکرد و تا صبح سر پست باقی ماند. 📚 برگرفته از کتاب سردار_عشق؛ زندگی و خاطرات شهید_مهدی_زین‌الدین 📖 ص ۹۳ ‌ •┈┈••✾••┈┈• 🕋 مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام، شهرک فجر 📲 ایتا : https://eitaa.com/memamhasan 📲 سروش: sapp.ir/memamhasan