eitaa logo
من العشق وحالاته
169 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
212 ویدیو
8 فایل
آه! من العشق و حالاته... احرق قلبی بحراراته... .......... عشق یعنی قاف و لام قل هو الله احد عشق یعنی باء بسم الله الرّحمن الرّحیم
مشاهده در ایتا
دانلود
دعا کردم بیایی زیر باران دعا در زیر باران مستجاب است -السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ، أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولَاكَ وَأُخْرَاكَ، أَتَقَرَّبُ إِلَى اللّٰهِ تَعَالَىٰ بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَأَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلَىٰ يَدَيْكَ ♡ @menaleshghvahalatehi
لنگر آسمان،ستون زمین تو به جبریل داده ای پرو بال مستی‌ام را خودت دو چندان کن یا علی یا محول الاحوال میلادت بر ما مبارک؛ بزرگترین شاهکار خدا علی ؛ آیت الله الکبری ...♥️
کسی از شعر ، از توصیف از اندیشه آن سوتر کسی از دیگران برتر کسی دیگرتر از دیگر   کسی بشکوه ، همچو بوقبیس و صور و نور است او نفس گیر است وصف نام او صعب العبور است او   به جا مانده است در دوران هزاران رمز و راز از او سخن گفته است در لفافه تاریخ حجاز از او  به تکلیف ازل باید برون از وزن و از قالب تمام عمر بنویسم ابوطالب ابوطالب   ابوطالب که آرامش گرفت آرام از لحنش نمک گیر است دنیا تا ابد از سفره پهنش  برای زنگیان لبخندهایش حکم آزادی است کلید کعبه دور گردنش میراث اجدادی است  بخوان او را که طعم واژه هایش چون رطب باشد قلم در دست او چون رقص شمشیر عرب باشد   زمین نشناختش در آسمان پیچیده آوازش بخوان او را بخوان ابیات لامیه است اعجازش دلش مانند آتش زیر خاکستر حرارت داشت که پنهان بر سر سجاده با توحید خلوت داشت   چه توحیدی که در اندیشه انسان نمی گنجد که ایمانش درون کفه میزان نمی گنجد به قرآن از صمیم قلب بر این باورم مردم اگر ایمان او کفر است من هم کافرم مردم در آن دوران که دوران گرم انکار محمد (ص) بود ابوطالب به تنهایی هوادار محمد (ص) بود به توصیف وجودش این سخن از مصطفی کافیست که در شعب ابوطالب ، ابوطالب مرا کافیست   زمینی نیست آغوشش پر از رمز و پر ازراز است چه دستی دارد او احمد نواز است و علی ساز است خدایی که علی را با محمد آشنا کرده مساجد را در آغوش ابوطالب بنا کرده همبه قرآن از صراط مستقیمش قبله بود آگاه به استقبال فرزندش ترک برداشت بیت الله قدم از او صلابت را به هنگام خطر آموخت علی ، حیدر شدن را از تماشای پدر آموخت هلا شاعر هر آنجایی که غم شد بر دلت غالب بگو آهسته با خود یا علی ابن ابیطالب تو سلطان نجف هستی ، پر از دُر کن جهانم را در ایوان طلایت از طلا پر کن دهانم را خودت تقدیر شعرم را پر از شور و شعف بنویس برایت از پدر گفتم ، برایم یک نجف بنویس
41.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-یا حبیب الباکین «نماهنگ تشرف» به آستان حضرت خدیجه سلام‌الله‌علیها
نشستم گوشه‌ای از سفره همواره رنگینت چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت به عابرها تعارف می‌کنی دار و ندارت را تو آن باغی که می‌ریزد بهشت از روی پرچینت کرم یک ذره از سرشار، سرشارِ صفت‌هایت حسن یک دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت دهان وا می‌کند عالم به تشویق حسین اما دهانِ خاتم پیغمبران واشد به تحسینت تو دینِ تازه‌ای آورده‌ای از دیدِ این مردم که با یک گل کنیزی می‌شود آزاد در دینت معزالمومنین خواندن مذل المومنین گفتن اگر کردند تحسینت اگر کردند نفرینت برای تو چه فرقی دارد ای والتین و الزیتون که می‌چینند مضمون آسمان‌ها از مضامینت بگو با آن سفیرانی که هرگز بر نمی‌گشتند خدا واداشت جبراییل‌هایش را به تمکینت بگو تا آفتاب از مغربِ دنیا برون آید که سرپیچی نخواهد کرد خورشید از فرامینت بگو تا تیغ بردارد اگر جنگ است آهنگت بگو تا تیغ بگذارد اگر صلح است آیینت خدا حیران شمشیر علی در بدر و خندق بود علی حیران تیغ نهروانت تیغ صفینت بگو از زیر پایت جانماز این قوم بردارند محبت کن! قدم بگذار بر چشم محبینت
دستی که عشق را به تو پیوند داده است بی‌شک به کعبه فرصت لبخند داده است مولا! تو کیستی که نبی، آبروی خلق معبود را به نام تو سوگند داده است حافظ خبر نداشت جهان وقف مرتضاست از کیسه ی‌ خلیفه سمرقند داده است! بی‌شک گره زده است زمین را به آسمان دستی که مرتضی به خداوند داده است 
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ‌ الباب اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب رجز مأذنه‌ها لرزه به ناقوس انداخت راهبان را همه در ورطۀ کابوس انداخت قصۀ فتنه و نیرنگ و دغل پیوسته‌ست نان یک عده به گمراهی مردم بسته‌ست ننوشتند که باران نمی از این دریاست یکی از خیل مریدان محمد، عیسی است لاجرم چاره‌ای انگار به جز جنگ نماند قل تعالَوا... به رخ هیچ کسی رنگ نماند به رجز نیست در این عرصه یقین شمشیر است بر حذر باش که زنّار، گریبان‌ گیر است کارزارش تهی از نیزه و تیر و سپر است بهراسید که این معرکه خون‌‌ریزتر است بانگ طوفانیِ القارعه طوفان آورد آنچه در چنتۀ خود داشت به میدان آورد با خود آورد به هنگامه عزیزانش را بر سر دست گرفته‌ست نبی جانش را عرش تا عرش ملائک همه زنجیره شدند به صف‌ آرایی آن پنج نفر خیره شدند پنج تن، پنج تن از عطر خدا آکنده آفتابان ازل تا به ابد تابنده دفترم غرق نفس‌های مسیحایی شد گوش کن، گوش کن این قصه تماشایی شد با طمانیۀ خود راه می‌آمد آرام دست در دست یدالله می‌آمد آرام دست در دست یدالله چه در سر دارد حرفی انگار از این جنگ فراتر دارد ایها الناس من از پاره ی تن می‌گویم دارم از خویشتن خویش سخن می‌گویم آن‌که هر دم نفسم با نفسش مأنوس است آن‌که با ذات خدا «عزّوجل» ممسوس است من علی هستم و احمد من و او خویشتنیم او علی هست و محمد من و او خویشتنیم نه فقط جسم علی روح محمد باشد یک تنه لشکر انبوهِ محمد باشد دیگر اصلا چه نیازی‌ست به طوفان، به عذاب زهرۀ معرکه را اخم علی می‌کند آب الغرض مهر رسولانه ی او طوفان کرد راهبان را به سر سفره ی خود مهمان کرد مست از رایحۀ زلف رهایش گشتند بادها گوش به فرمان عبایش گشتند می‌رود قصۀ ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام 🌹🍃
بست بر روی سر عمامه پیغمبر را رفت تابلکه پشیمان کند لشگر را من به مهمانیتان سوی شما آمده ام یادتان نیست نوشتید بیا آمده ام ننوشتید بیا کوه فراهم کردیم پشت تو لشگر انبوه فراهم کردیم ننوشتید زمین ها همه حاصلخیز است باغ هامان همه دور از نفس پائیز است ننوشتید که ما در دلمان غم داریم در فراوانی این فصل تو را کم داریم ننوشتید که هستیم تو را چشم به راه نامه نامه لک لبیک اباعبدالله حرفهاتان همه از ریشه و بن باطل بود چشمه هاتان همه از آن ده بالا گل بود باز در آینه کوفی صفتان رخ دادند آیه ها را همه با هلهله پاسخ دادند نیست از چهره آینه کسی شرمنده که شکمها همه از مال حرام آکنده بی گمان درصدف خالیشان دری نیست بین این لشگر وامانده دگر حری نیست بی وفایی به رگ و ریشه ی آن مردم بود قیمت یوسف زهرا دو،سه من گندم بود آی مردم پسر فاطمه یاری میخواست فقط از آن همه، یک پاسخ آری میخواست چه بگویم به شما هست زبانم قاصر دشت لبریز شد از جمله هل من ناصر در سکوتی که همه ملک عدم را برداشت ناگهان کودک شش ماهه علم را برداشت همه دیدند که در دشت هم آوردی نیست غیر آن کودک گهواره نشین مردی نیست چون ابوالفضل به ابروی خودش چین انداخت خویش را از دل گهواره به پائین انداخت خویش را از دل گهواره می اندازد ماه تا نماند به زمین حرف ابا عبدالله آیه آیه رجز گریه تلاوت میکرد با همان گریه ی خود غسل شهادت میکرد عمق این مرثیه را مشک و علم می دانند داستان را همه ی اهل حرم میدانند بعد از عباس دگر آب سراب است سراب غیر آن اشک که درچشم رباب است رباب مرغ در بین قفس این در و آن در میزد هی از این خیمه به آن خیمه زنی سر میزد آه بانو چه کسی حال تو را میفهمد اصغر از فرط عطش سوخت خدا میداند میرسد ناله ی آن مادر عاشورایی زیر لب زمزمه دارد پسرم لالایی کمی آرام که صحرا پر گرگ است علی و خدای منو تو نیز بزرگ است علی میروی زیر عبای پدرت آهسته کودک من به سلامت سفرت آهسته
من العشق وحالاته
بست بر روی سر عمامه پیغمبر را رفت تابلکه پشیمان کند لشگر را من به مهمانیتان سوی شما آمده ام یادتان
. . پسرم میروی آرام و پر از واهمه ام بیشتر دل نگران پسر فاطمه ام پسرم شادی این قوم فراهم نشود تاری از موی حسین بن علی کم نشود تیر حس کردی اگر سوی پدر می آید کار از دست تو، از حلق تو بر می آید خطری بود اگر، چاره خودت پیداکن قد بکش حنجره ات را سپر بابا کن آه بانو چه کسی حال تو را میفهمد اصغر از فرط عطش سوخت خدا میفهمد داغ در چهره تو چند برابر گشته طفل سیراب شده خنده کنان برگشته
پدر آرامش دنیا، پدر فرزند أعطینا پدر خون خدا اما، پسر مجنون پسر لیلا به کم قانع نبود اکبر، لبالب گشت از دلبر به یکدیگر رسید آخر، لب رود و لب دریا پسر دور از پدر می شد، مهیّای خطر می شد پدر هی پیرتر می شد، پسر می بُرد دلها را در اين آشوب طوفانی، مسلمانان مسلمانی مبادا اینکه قرآنی بیفتد زیر دست و پا پسر زخمی، پدر افتاد، پسر در خون، پدر جان داد پسر ناله، پدر فریاد، میان هلهله، غوغا پسر از زخم آکنده، پسر هر سو پراکنده پدر چون مرغ پرکنده،  از این صحرا به آن صحرا که دیده این چنین گیسو چنین زخمی شود پهلو؟ و خاک آلوده تر از او به غیر از چادر زهرا 🥀
من العشق وحالاته
مرثیه مرثیه در شور و تلاطم گفتند همه ارباب مقاتل به تفاهم گفتند گرد و خاکی شد و از خیمه دو تا آینه
. . بعد عباس دگر آب سراب است، سراب غیر آن اشک که در چشم رباب است، رباب بنویسید که در علقمه عباس افتاد قطره اشکی شد و بر چادر زهرا افتاد چه بگویم که چه شد؟ یا که چه بر سر آمد؟ ناگهان رایحه ی چادر مادر آمد پسرم! دست مریزاد قیامت کردی تا نفس داشتی از عشق، حمایت کردی از تماشای تو مهتاب پر از نور شود چشم شوری که تو را چشم زده، کور شود آسمان ها همه یکپارچه بارانیِ توست من بمیرم ، عرق شرم به پیشانی توست داغ پرواز تو بر سینه اثر خواهد کرد رفتنت حرمله را حرمله تر خواهد کرد مشک خالی شده، برخیز که تا برگردیم اتفاقیست که افتاده؛ بیا برگردیم آه ! برخیز که گهواره به غارت نرود دختر فاتح خیبر به اسارت نرود ...
41.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-یا حبیب الباکین «نماهنگ تشرف» به آستان حضرت خدیجه سلام‌الله‌علیها @menaleshghvahalatehi