#سقای_آب_و_ادب
┄━••━┄ ┄━•√
کلام مادر به اینجا که رسید، ناگهان برق غریبی در چشمهایش درخشید. با جدیتی بیسابقه اما همراه با ملاطفت مرا از جا بلند کرد، مقابل خودش نشاند و گفت:
ببین! عباسمن!
نسبت تو و فرزندان فاطمه، برادر با برادر و خواهر نیست. همچنان که نسبت من با علی، نسبت همسر و شوهر نیست. نمیدانم به دست تضرع کدام دخیل بستهای یا دعای نیمهشب کدام دل شکستهای یا نفس اعجاز گر کدام رسول کمر به کرامت بستهای، خدا لباس کنیزی این خاندان را بر تنم پوشاند. این لباس آنقدر بر تن من گشاد بود که من در آن گم میشدم اگر خدا دست مرا نمیگرفت. این وصلت، هزاران پا از سر من زیاد بود اگر دست خدا مرا از زمین بلند نمیکرد. تو مبادا گمان کنی که ما همسان و همشأن این خانواده بینظیریم. اینها تافتههای جدابافته عالمند. اینها زمینی نیستند. آسمانیاند. خاکی نیستند، افلاکیاند.
|نویسنده: #سیدمهدی_شجاعی|
پروانه: نمیپرسی که دلم کجاست؟
مصطفی: دوست ندارم تو مسائلی که به من مربوط نمیشه دخالت کنم.
پروانه: اتفاقاً فقط به تو مربوط میشه.
مصطفی: به من؟
پروانه: تو فرهنگ شما ایرانیها اگر کسی، کسی رو دوست داشته باشه، چطور باید بهش بگه؟
مصطفی (چمران): یکی از راههای نزدیکش گفتن صریح و مستقیم و بیپرده است.
پروانه: پس من سریع و مستقیم و بیپرده بهت میگم که دوستت دارم!
📚 #مردرویاها
#سیدمهدی_شجاعی