آموختن سوره حمد به او، سپاس گفتی و نواختی و دهانش را از مروارید آکندی. اینک عبدالرحمن مینشیند، گوش میسپارد تا حمد را از اکبر تو(علیهالسلام) بیاموزد تا گوش را به صدای پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) آشنا کند، به زیباترین صدا.
آن روز دهان عبدالرحمن را پر از گوهر ساختی و سخاوتمندانه و کریمانهاش نواختی؛ امروز با اکبر(علیهالسلام) چه میکنی که حمد میخواند و استاد به شاگردی مینشیند و در طنین حمد نوجوانیش جاری میشود!؟ اگر میخواند و ظرائف و لطائف نهفته در حمد را پیامبرانه باز میگوید و هزار هزار عبدالرحمن به گوهر گوهر کلامش جان و دل میسپارند و وحی را دیگر گونه میشنوند؛ از جنس همان لحظههایی که جد تو پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) پس از بارش بکر وحی، باز میخواند و زمزمه میکرد.
نوجوان تو یا حسین بوسیدنی است. برخیز و ببوس این لبهای متبرک و متبسم را. پیامبر لبهای تو را میبوسید؛ تو نیز لبان پیامبر کوچکت را ببوس. بوسه بر این لبهای تلاوتگر، بوسه بر قرآن است.
فصل انگور نیست که از پدر خوشهای میطلبی. اینجا مسجد است؛ تاکستان نیست! اما تا اشاره میکنی ستون مسجد لبیک میگوید. پدر را شکیب خواهش چشمهای تو نیست. تو میخواهی و حسین(علیهالسلام) بیتاب میشود و طلوع انگور از ستون مسجد همه را شگفت زده میکند و مگر حسین(علیهالسلام) کم از صالح است که به خواهش او از کوه شتر سر بیرون آورد. تازه پدر میگوید: «ظهور انگور چندان شگفت نیست، آنچه نزد خداست برای دوستانش بیش از این است.»
مهماننوازی اکبر تو(علیهالسلام)، زبانزد همه است. از دوردستها میآیند تا کرامت و نوازش و منش او را ببینند. وصف سفره شبانگاه او کران تا کران این بیابان را پر کرده است. مدینه یک مهمانسرا دارد و آن مهمانسرای اکبر توست. پانزده ساله است اکبر تو، اما به شیوه بزرگان مینوازد و مهمان میسازد. این خانه که برای او ساختهای، مأمن و ملجأ رهنوردان و مسافرانی است که خسته از راه شبانگاه به مدینه میرسند و با دیدن شعلهی آتش بر تپه، میفهمند که کریمی بزرگوار به میهمانی و ضیافتشان خوانده است.
این شیوه شیرین مهمان نوازی را تو به او آموختهای. این رسم خانواده شماست که مهمان و یتیم و اسیر را بنوازند. پیش از این نیز چنین بودهاید و سوره «دهر» گواه است که خانه و خانواده شما پناه بیپناهان است.
علیاکبر تو(علیهالسلام) جز خضوع و افتادگی نمیشناسد. پای برهنه میایستد، مهمان را استقبال و بدرقه میکند و کامها را آنچنان به لقمههای محبت و لطف خویش مهمان میکند که تا همیشه، زبان به ستایش و خاطرهگویی از شیوه مرضیه او میگشایند.
تو در خانه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) داری، علی(علیهالسلام) داری و آفتابی که از همه خورشیدها بینیازت ساخته است. همین دیروز بود که مردی مسیحی شتابان قدم به مسجدالنبی(صلیاللهعلیهوآله) گذاشت. چشمها به اشارات و صراحت به او گفتند: برو! مسجد جای تو نیست و او به التماس و اشک میگفت: «فرصت دهید. دیشب خوابی شگفت دیدم. دیدم پیامبر شما آمده بود در همین مسجد و عیسی بن مریم(ع) نیز با او بود. مسیح ژرف در من نگریست و گفت: «در محضر خاتم الانبیاء(صلیاللهعلیهوآله) اسلام اختیار کن که پیامبر برگزیده خداست.» من اسلام اختیار کردم و اینک آمدهام تا اسلامم را به نزدیکترین و محرمترین انسان به رسولخدا(صلیاللهعلیهوآله)، عرضه کنم و با او بیعت کنم.»
همه تو را نشان دادند یا حسین. تو به مسجد آمدی. مرد خود را به پای تو انداخت. شانههایش را نواختی. خواب خویش را بازگفت و تو علیاکبر(علیهالسلام) را صدا زدی. نقاب بر چهره داشت. به مسجد آمد و کنارت نشست. با دستان مهربان نقاب از چهره اکبر(علیهالسلام) گرفتی. مرد سیمای پیامبر گونه علیاکبر(علیهالسلام) را دید. بیهوش شد. با خنکای آب به هوش آمد. بیتابانه و مقطع میگفت: «خود اوست؛ خود پیامبر! همان است که در خواب دیدم.» و خود را بر پایش افکند که یا رسول الله خوش آمدی!
باز دست مهربان تو بود و شانه هایش که: «ای مرد! این پیامبر(صلاللهعلیهوآله) نیست. این اکبر(علیهالسلام) است. فرزند من.» و مرد پیدرپی میگفت: «به خدا قسم شبیه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) است. شبیه همان که در خواب دیدم.» کاش نمیشنید امتداد گفتههایت را که به او گفتی: «اگر پسری چون او داشتی، اگر خاری بر پای نازک جوانت بخلد؛ اگر زخماندک بر لطافت بدن فرزندت بنشیند چه میکنی؟» و او گفت: «مولای من، میمیرم! مناندوه فرزندم را شکیب نمیتوانم!» و تو آهسته در گوشش گفتی: «میبینم آن روز را که این فرزند را مقابل نگاه اشکبار من «قطعهقطعه» میکنند!»
ای کاش نمیشنید تا آنگونه صیحه نزند. آنگونه دست بر سر نکوبد و دیگر بار بیهوش نشود. یا حسین! هیچ کس تاب نمیآورد شنیدن این قصه را. همه شیفته این نوجوانند. قصه اندوهناک فردای این نوجوان را مگو. هیچ سینه تاب
نمیآورد. هیچ خاطری باور نمیکند. یا حسین نگو! آسمان میلرزد. زلزله بر ارکان عالم میافتد. یادت هست روزی که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) رفت چه گذشت؟ مادرت زهرا چه میکرد؟ نه نگو! تا داغ پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) تازه نشود. تا دوباره مدینه سوگوار نشود. هنوز فرشتگان از سوگ آن روز فارغ نشدهاند.
میگویی بگو؛ اما لیلا نشنود که مادر را شکیب این خبر نیست. گیرم فردا مادر نباشد، اما شنیدن این خبر کافی است تا روز لیلا را شب کند و شب لیلا را به صبح یا صبح لیلا را به شب نرساند. نه، نگو! اصلاً خودت تاب میآوری بازگفتن این روایت هستی سوز را؟ نه! به جان اکبر(علیهالسلام) مگو!
دفتر نمایندگی ولی فقیه در جمعیت هلال احمر استان تهران
♻️ قصه عمامه و خون
.
قصه عمامه و خون ، حکایت جدیدی نیست
همین رمضان شاهد است و محراب مسجد کوفه
که عمامه و خون، چگونه با هم در سحرگاه ۱۹ رمضان رستگار شدند.
عمامهای که در گودال خونین به غارت رفت، خوب قصه عروج را میشناسد.
شیخ شمس الدین محمد نبطی جزینی و زینالدین بن علی بن احمد عاملی جُبَعی را شهید اول و ثانی نام نهادهاند تا فقاهت از نخست با شهادت همنشین باشد.
از شیخ فضل الله نوری تا نواب صفوی، از یونس استاد سرایی یا همان میرزا کوچک جنگلی تا سیدحسن مدرس، از سید مصطفی خمینی تا سید محمدباقر صدر، از شریف قنوتی تا مصطفی ردانی پور، از مفتح تا مطهری، از بهشتی تا باهنر، از مدنی و دستغیب و اشرفی اصفهانی و صدوقی تا مالامیری و کریمیان و هادی ذوالفقاری، از محمدباقر حکیم تا شیخ نمر، از سید مصطفی موسوی تا شیخ راغب و بیش از ۳۵۰۰ شهید طلبه دفاع مقدس شاهدند که این نهضت مدیون عمامه،های در خون نشسته است.
بگذار از مولوی جنگی زهی، ماموستا شیخ الاسلام، ملا عبدالحمید فرقانی، ماموستا برهان عالی، برهان الدین ربانی، مولوی فیض محمد حسین بر به همراه ۱۰۰ روحانی شهید اهل سنت کشور نیز سخن بگویم، ایشان نیز شاهد این مدعا هستند که برای دشمن تکتف در نماز یا غیر آن مهم نیست، دشمن مخالف عالمان مجاهد است و در این مسیر برای او شیعه و سنی تفاوتی ندارد. اصول کافی بخوانی یا صحیح، او با قرائت جهادی از اسلام مخالف است. در این میانه بدش نمیآید که گاهی بر طبل اختلاف بدمد و خون این دسته را به گرده آن یکی بیاندازد و به ریش قم و قاهره بخندد.
حادثه عمامههای در خون نشسته در صحن امن رضوی، حکایت استدامت استقامت حوزههای علوم دینی بر سبیل مجاهدت است.
گوارا باد شربت شیرین شهود و شهادت بر عاشقان مسیر وصل و چه زیباست جامه عروج خونین بر اندام فقاهت.
چه خوش فرمود آقا روح الله بزرگ ، آن احیاگر اسلام جهادی در عصر حاضر، پس از شهادت علامه مطهری: بریزید خونها را زندگی ما دوام پیدا میکند. بکُشید ما را ملت ما بیدارتر میشود. ما از مرگ نمیترسیم؛ و شما هم از مرگ ما صرفه ندارید.
رزقنا الله قتلاً فی سبیل الاسلام
#با_افتخار_من_یک_طلبه_ام
#طلبه_مشهدی
✍️ حجت الاسلام رضاپور
.
سوگنامه ای برای نادر
اولین بار نادر را در بم دیدم.
وقتی زلزله آمده بود.
من برای کمک رسانی از آفریقای جنوبی آمده بودم و او برای ثبت فاجعه از تهران.
و داستان دوستی ما تا همچنان ادامه داشت.
بعد از وقف پیراهن امام برای فلسطین با هم ساعت ها حرف زدیم.
میخواست داستان سفر این پیراهن مبارک را از جماران تا بیروت تا قدس در برنامه اش در شبکه افق تعریف کنم.
از کجا شروع کنیم به چه نکته هایی اشاره کنیم، میپرسید از لحظه دریافت پیراهن عکس یا فیلم نداری. گفتم نه.
گفت کاش میشد آن صحنه باشکوه را باز سازی کرد.
برایش لحظه نماز سید حسن نصرالله با پیراهن امام خیلی باشکوه بود.
میگفت کاش میشد دوباره پیراهن را به سید بدهیم بپوشد و در آن نماز بخواند و ما فیلم بگیریم.
خیلی دلش میخواست بداند آن چند ماهی که این پیراهن به حضرت حضرت آقا داده شده بود که در آن نماز بخوانند این بار عشقبازی های یوسف با پیراهن یعقوب را مستند کند. با حسرت میگفت حیف که نمیشه ولی اگر میشد چه میشد. قامت رشید خامنه ای در پیراهن خمینی تماشا دارد.
بعد از وقف پیراهن تصمیم گیری در مورد مزایده این پیراهن به نفع فلسطین به سردار شهید واگذار شده بود. سردار هم گفته بود من هم یک یادگاری از امام دارم میدمش به آقا سید که باهم بفروشند. نادر تصور میکرد حاج قاسم پیراهن امام را پوشیده باشد و در قنوت نماز گردن کج کرده باشد چه تصویر با شکوهی.
قرار و مدار مان را گذاشته بودیم که او با آقا مسعود صحبت کن و من با دوستان حزب الله و سردار اکبری که چگونه میشود از حضرتذآقا و سید و سردار حتی اگر شده یک عکس با پیراهن امام تهیه کنیم.
حتی اسم مستند را هم انتخاب کرده بودیم.
پیراهنی برای قدس.
کرونا که شروع شد همه چیز به تاخیر افتاد. من دوسال ایران نیامدم و دراین میان هم سردار آسمانی شد و هم نادر بستری.
ودریغا، مین های بیولوژیک که در سفر به عراق در لباسهای او کاشته بودند کار خودش را کرد و این مستند مثل خیلی از کار های او ناتمام ماند.
چند ماه قبل وقتی خبر دروغ رحلت این ژنرال جنگ نرم را شنیدم برایش سرودم:
نفس بکش نادر
هنوز سنگر های کلیدی جهان
فتح نشده است.
نفس بکش نادر
هنوز دوربین های هیز
در نطنز چشم چرانی میکنند.
نفس بکش نادر
هنوز قاتلان قاسم تحت تعقیب اند.
تو باید از ترامپ باز جویی کنی
و از نتانیاهو اعتراف بگیری.
نفس بکش نادر
جمجم ات را به خدا بسپار
لنزت را روی جمجمه پنتاگون زوم کن
ماشه را بکش
و فریم فریم به مغز منحرف فراماسونر ها شلیک کن
تا افق را شهابهای قطبی روشن کند
سی ان ان بعد از پیروزی مدیر میخواهد
نفس بکش نادر
تو باید ایستاده بمیری
دو روز قبل که شاگرد شفیق او حامد
قشقاوی خبر بستری شدنش را برایم فرستاد خیلی نگران شدم. کسی در ضمیرم بمن میگفت او در روز قدس آسمانی خواهد شد و وقتی خبر رحلتش منتشر شد بیاد یوسف دادو افتادم.
بنیانگذار مارکسیسم لنینیسم در آفریقای جنوبی که ذوب در مارکس و لنین بود جوری که حتی شکل ظاهری او با لنین مو نمیزد. هیچوقت در عمرش سفر خارج نرفته بود ولی در آخر عمر سفری میرود به انگلیس و در آن جا مریض میشود و میمیرد و وصیت میکند مرا در قبرستان قدیمی لندن که مارکس هم در آنجا بخاک سپرده شده است دفن کنید. برای دفن او در این قبرستان جایی پیدا نمیشود و بالاخره بعد از تکاپوی زیاد درست در کنار مارکس یک فضای خالی پیدا میشود و مردی را که یک عمر دم از مارکس میزد در کنار مارکس بخاک میسپارند.
از آنروز دفن عمان سامانی و امیر کبیر در نجف اشرف را هم اتفاقی نمیدانم.
بالاخره عشق کار خودش را میکند حتی اگر به مارکس باشد چه رسد به نادر ما که عاشق قدس بود. خدا چه روز قشگی را برای پرواز او انتخاب کرد. عشق او به قدس اورا رستگار خواهد کرد.
امروز در فراق او سرودم.
ترور ها دیگر با گلوله ها انجام نمیشود
به دوربین های تان هم مشکوک باشید
جوخه های مدرنِ ترور
شاید گرای دوربین تان را داشته باشند.
به چمدان هایتان هم دست نزنید
ممکن است در لباسهایتان
مین بیولوژیک کاشته باشند
اگر با نادر قهوه ای هم خورده باشی
مواظب فریم های فیلمت باش
ممکن است
از لپ تاپ بغارت رفته نادر
شماره مستند هایت را برداشته باشند
افسران جنگ نرم را
با گلوله های گرم نمیکشند
با شلیک بر شقیقه های شعر شان شهید میکنند.
ژنرال شهید جنگ نرم
چشم با بصیرت دور بین هایت
تا موساد هست
در افق نو خیره خواهد ماند
دوربین هایت روی سه پای آهنین
استوار ایستاده اند
و منتظر فرمان طالب زاده
انگشتی که برای قدس مستند شلیک میکرد
دوربینی که چشم از قدس بر نمیداشت
در آخرین روز قدس تاریخ
آخرین پالس شهادتش را ثبت کرد
و برای همیشه
در افق های نو خیره ماند
قلبی که برای قدس میطپید در روز قدس آسمانی شد
مستند هایت را به خدا بسپار
ما دست از ماشه دوربین هایت بر نخواهیم داشت
به آوینی سلام برسان.
سید عبدالله حسینی
روز قدس ١۴٠١
خاطره ای از مدافع حرم
حجة الاسلام والمسلمین حاج آقای چهری
مسئول دفتر نمایندگی ولی فقیه درهلال احمر استان گیلان
مثل همیشه بامحبت وگرم تماس گرفت حاج مرتضی سلام
خوبی برادر؟!
واحوالپرسی گرم پراز اصطلاحات صمیمی طلبگی که باچاشنی بسیجی بودن نمکین تر بود
انرژی گرفتم مثل همیشه
وخوشحال
اما ناگاه لبخند رضایت از رفاقت وصمیمیت برروی صورتم خشکید
من آمدم تهران مهمانسرای جمعیت هستم
می خواهم بروم بیمارستان نجمیه
گفتم انشاالله خیره أخوی
گفت قطعا خیره
ازرشت مرا به اجبار فرستاده اند برای تعیین درصد شیمیایی که داعش زبون درعجزاز جنگ مردانه در دفاع از کرامت انسانی، ورفع دردوغم ازچهره زنان وکودکان سوری در حلب برریه هایم نشانده است...
تا پرونده درمانیم را بانظارت ودقت بیشتری دنبال نمایند...
قرار گذاشتیم
رفتیم بیمارستان نجمیه
تارکارهای اداری و نوبت انجام آزمایشات شروع شود
از تلاشهایش برای ایجاد صلح وآرامش در سوریه برایم سخن می گفت
آنقدر شیرین وگوارا بود دردلم مدام می خواستم نوبتش طولانی ترشود تا بهره روحی ام از شهد دلارای کلامش شیرین ترشود...
تعریف می کرد
دریکی ازعملیاتها شب ما را آوردند خط مقدم
استحکامات وجنگ افزارهای داعش بسیار زیاد وقوی بود
آرایش نظامی پیچیده ای داشتند
با آمادگی کامل جسمی و نظامی فوق حرفه ای می جنگیدند
مارا در کمینگاهی آماده نگه داشتن...
همه آماده مجاهدت ...و مشتاق... برای دفع شروسرکوب ظلم وظالم...بودیم
اما فرماندهان
ابتدا ماموریت شکستن خط را به فاطمیون رزمندگان شجاع افغانستانی دادند...
بعدازمدتی مجاهدان زینبیون دلاوران پاکستانی..
بعداز مدتی به دلیران حشدالشعبی عراق...
بعدازمدتی غیور مردان حزب الله لبنان...
وما منتظر دردریایی ازغبطه وحسرت وشوق...
اصلا انگار انتظار ماررارهانمی کند...
اما خط نمی شکند داعش خونخوار بی رحم با جنگ افزارهای مدرن هدیه ای آل سعود و غرب به صورت کاملا حرفه ای وآموزش دیده می جنگد...
در سحر ماموریت به ما داده شد... باذکر یا زینب س ویارقیه س به خط زدیم...
با تعجب دیدیم خط شکسته وداعشی ها سلاح های خودرا زمین گذاشته یافرار کرده اند یا درحال فرارند...
یکی ازبیسمهاشون به غنیمت ما افتاد...
فرمانده شان بدون توقف فریاد می زد...
فرار کنید
فرار کنید..
شیرانِ خمینی آمدند
درطلوع فجر خط شکست...
امام خامنه ای
خرمشهرها درپیش است
سوم خرداد سالروز یکی ازپرافتخارترین روزهای تاریخ ایران بزرگ فتح خرمشهر درعملیاد" الی بیت المقدس" گرامی باد
به همه فاتحان خرمشهر تمام قد ادای احترام می کنم
یاعلی ع مدد
مرتضی سلطانی تهرانی
مسئول دفترنمایندگی ولی فقیه درجمعیت هلال احمر استان تهران
https://www.instagram.com/tv/Cd8sUqKgb2L/?igshid=MDJmNzVkMjY=