صداها توی سرم بلندتر می شود.باید بی خیالی طی کنم.باید نشنوم...
تصویر نوزاد بی جانی که روی دست ها جا به جا می شود چشم هایم را پر می کند.گردن کودک روی بدنش آویزان است.می خواهند بدنش را صاف بگیرند اما آن گردن کوچک...آن سر بی حس....آن دست و پاهای کوچک بی جان...
مردی زخمی دراز کشیده است کنار پسر نوجوانش که سرتاسر بانداژ است.خم می شود و می گوید بابا خوبی؟
پسر با همان صورت که در محاصره باند است پدرش را دلداری می دهد.خوبم بابا.من خوبم...نگران نباش!
جوانی میان آوارها می گردد.صدا میزند:"عبدالله...اماه" صدایی پس نمی گیرد.
سوت ممتد.سکوت.تاریکی و دیگر هیچ تصویری نیست...
مادری می گوید: یک امید کوچک بود.این چیزی بود که دکتر درباره کودک زخمی ام به من گفت.رفتم و برگشتم و پسرم را پیدا نکردم.دکتر و بیمارستان را هم پیدا نکردم.
وقوع فاجعه انسانی و کشتار وحشیانه مردم مظلوم غزه توسط رژیم غاصب صهیونیستی در بیمارستان المعمدانی فلسطین را تسلیت عرض می کنیم.
#غزه_تسلیت
#فلسطین 🏴