فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قهرمانی که جون یک بچه رو خیلی شگفت انگیز نجات داد👌
@MER30TV 👈💯
🌹 سِلین _ اورامانات _ کردستان
روستای سلین یکی از روستاهای بسیار زیبای منطقه هورامان کردستان می باشد. این روستا در 77 کیلومتری جنوب غربی مریوان، 80 کیلومتری سروآباد و در 10 کیلومتری روستای هورامان تخت قرار دارد.
روستای سلین دارای بافتی کمانی است که الگوی ساخت آن از روی رودخانه سیروان که در پایین این روستا جریان دارد گرفته شده است. این رودخانه بعد از پشت سر گذاشتن چند کوه و دامنه بسیار زیبا به حالت کمانی یا خمیده در پایین روستای سلین عبور می کند به طوری که باغ های بسیار زیبای انار و گردو و ... دوطرف آن را گرفته و پل زیبایی آنها را به هم متصل می کند. چشمه هایی با آب زلال در درون این باغ ها قرار دارند.
بهار این روستا به قدری قشنگ است که ذهن هر گردشگری را به خود مجذوب خواهد کرد در تابستانها عده ای از مردم برای طبیعت گردی واستفاده از هوای خنک کوهستانی به هوراگه درویان که در نزدیک این روستا می باشد می روند.
#ایرانگردی_مجازی
@MER30TV👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تسلط شگفت انگیز روی اسکیت بورد
#شگفت_انگیزان
@MER30TV 👈💯
کفشدوزکها - @mer30tv.mp3
3.91M
#قصه_کودکانه
هر شب ساعت 20:30
یک قصه جذاب و آموزنده
برای کودکان دلبند شما🥰
در کانال مرسی تی وی😊🌸🍃
@MER30TV 👈💯
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨#داستان_شب ✨
خانم جوانی در سالن فرودگاه منتظر نوبت پروازش بود.
از آن جايی كه بايد ساعات بسياری را در انتظار می ماند، كتابی خريد. البته بستهای كلوچه هم با خود آورده بود.
او روی صندلی دستهداری در قسمت ويژه فرودگاه نشست تا در آرامش استراحت و مطالعه كند.
در كنار او بستهای كلوچه بود، مردی نيز نشسته بود كه مجلهاش را باز كرد و مشغول خواندن شد.
وقتی او اولين كلوچهاش را برداشت، مرد نيز يك كلوچه برداشت.
در اين هنگام احساس خشمی به او دست داد، اما هيچ چيز نگفت. فقط با خود فكر كرد: "عجب رويی داره! اگر امروز از روی دنده چپ بلند شده بودم چنان نشانش می دادم كه ديگه همچين جراتی به خودش نده!"
هر بار كه او كلوچهای بر می داشت مرد نيز با كلوچهای ديگر از خود پذيرايی ميكرد. اين عمل او را عصبانی تر می كرد، اما نمی خواست از خود واكنشی نشان دهد.
وقتی كه فقط يك كلوچه باقی مانده بود، با خود فكر كرد: "حالا اين مردك چه خواهد كرد؟"
سپس، مرد آخرين كلوچه را نصف كرد و نيمه آن را به او داد.
"بله؟! ديگه خيلی رويش را زياد كرده بود."
تحمل او هم به سر آمده بود.
بنابراين، كيف و كتابش را برداشت و به سمت سالن رفت.
وقتي كه در صندلی هواپيما قرار گرفت، در كيفش را باز كرد تا عينكش را بردارد، و در نهايت تعجب ديد كه بسته كلوچهاش، دست نخورده، آن جاست.
تازه يادش آمد كه اصلا بسته كلوچهاش را از كيفش درنياورده بود.
خيلی از خودش خجالت كشيد!! متوجه شد كه كار زشت در واقع از جانب خود او سر زده است.
مرد بسته كلوچهاش را بدون آن كه خشمگين، عصبانی يا ديوانه شود با او تقسيم كرده بود...
حدیثی از حضرت علی (ع) نیز در مورد قضاوت در مورد دیگران داریم که میفرمایند:
قضاوتی که با تکیه به ظن و گمان باشد، عادلانه نیست.
@MER30TV 👈💯
🌸🍃🌼🌸🍃🌼