eitaa logo
مرسی تی وی 🌿🌺
31.6هزار دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
20هزار ویدیو
242 فایل
جهت ارتباط با ما: @mtvadmin Join : http://eitaa.com/joinchat/2805596162Ce0952111b8
مشاهده در ایتا
دانلود
#نوستالژی یه زمانی خیلیا از ماشین که پیاده میشدن ضبطشون تو دستشون بود😃 @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این که چه آدمهایی اطرافتو گرفتن خیلی مهمه @MER30TV 👈💯
واقعا این نامه ای از یک نماینده است؟😕 @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی از حیوانات هم سرسره بازی دوست دارن😃 @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شگفت_انگیزان حرکات تماشایی نوجوان اسپانیایی در نشینمن خانه 😃👌👌 @MER30TV 👈💯
زندگی لیلی ‌است، مجنونانه باید زیستن... #بیدل_دهلوی @MER30TV 👈💯
༺✦⃟🔹🔹🔹🔹 تماشاگه زمان (خانه حسین خداداد) که به نام «موزه زمان» هم شناخته می‌شود یک خانه تاریخی مربوط به دوره قاجار است. این مجموعه در #تهران ، خیابان ولی عصر، خیابان زعفرانیه، نبش چهارراه پرزین بغدادی واقع شده‌است. این اثر در تاریخ ۲ بهمن ۱۳۸۲ با شمارهٔ ثبت ۱۰۸۶۸ به‌عنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است. #ایرانگردی مجازی @MER30TV 👈💯
10.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مثبت اندیشی یعنی چی... دکتر اونوشه جواب میده 👌 @MER30TV 👈💯
صدقه‌ی عینک این صندوق در بیمارستان گذاشته شده و افرادی که عینک‌های قدیمی‌شون رو نیاز ندارن میتونن اینجا اهدا کنن. مشاهدات و روزنوشته‌های دانشجویان و دانش‌آموختگان مسلمان ایرانی🇮🇷 از امریکا🇺🇸 @MER30TV 👈💯
آرزوی صورتی - @mer30tv.mp3
3.6M
#قصه_کودکانه هر شب ساعت 20:30 یک قصه جذاب و آموزنده برای کودکان دلبند شما🥰 در کانال مرسی تی وی😊🌸🍃 @MER30TV 👈💯
یه روز که داشت سوار مترو میشد نزدیک در ورودی، یه تابلو توجهش رو جلب کرد: "این مغازه واگذار می‌شود" ... خودش بود! تمام چیزی که لازم داشت همین بود! ترکیب کار تو ذهنش، خیلی شفاف و روشن شکل گرفته بود. مغازه کوچک دم در ورودی مترو چایی شیرین و ساندویچ نون و پنیر تو ظرف یکبار مصرف که سرپایی هم میشد خوردش. بله کارها ردیف شده بود. اجاره مغازه که رسمی شد لوازم رو مستقر کرد و شروع کرد به کار. تابلو زد: "صبحانه علی آقا"، مردم هم از همون روز اول استقبال خوبی نشون دادن. یه چایی داغ و خوشمزه و خوش طعم با نون سنگک و پنیر تبریز. ظرف ٣ یا ٤ دقیقه یه صبحانه خوب می‌خوری، قیمت هم مناسب بود. آقا چند روزی نگذشت که جلوی در مغازه به اون کوچیکی "صف" می‌بستن! گاهی ١٠ - ١٥ نفر تو صف بودن. به قول امروزی‌ها؛ بیزینس عالی ... توپ! مردم راضی، "علی آقا" هم خوشحال. تا حالا شنیدین یکی از بس کارش خوب باشه مردمو کلافه کنه؟! "ای داد و بیداد، حالا چیکار کنم؟ این جاشو نخونده بودم!!!" می‌دونین چی شده بود؟ خوب صبحانه علی آقا کارش گرفته بود، متقاضی زیاد بود و صف گاهی طولانی میشد و اون ته صفی‌ها کفرشون در میومد تا نوبتشون بشه. تقریبا یه عده این قدر معطل می‌شدن که قید صبحونه علی آقا رو می‌زدن و دلخور، سر صبحی گشنه، تو صف وایستاده، صبحانه نخورده، ول می‌کردن و می‌رفتن! شهرت خوبی که بهم زده بود داشت لطمه می‌دید ... "چیکار کنم؟" به هر راهی بگین زد؛ یه شاگرد گرفت (تو جا به اون تنگی) که چایی‌ها رو ریخته و آماده داشته باشه. یه بسته‌بندی سفارش داد که یه چایی و یه ساندویچ باهم توش بود که حملش راحت بشه. قیمتاشو آورد پایین‌تر که واسه مردم بصرفه‌تر باشه ... ولی مشکل صف و معطلی داشت جدی جدی شاخ میشد. "اینطوری نمیشه ... باید هرطور شده از شر این مشکل خلاص شم وگرنه اسممو عوض می‌کنم". خیلی فکر کرد. روز و شب داشت مرور می‌کرد که چه کاری رو می‌تونه سریع‌تر انجام بده؟ ولی دیگه از این سریع‌تر نمیشد تا این که ... یه روز شروع کرد وقت گرفتن که از اول رسیدن مشتری تا رفتنش، هر کاری متوسط چقدر طول می‌کشه؟ سلام و احوالپرسی ٥ ثانیه گرفتن سفارش مشتری ١٠ ثانیه تحویل سفارش مشتری و بسته بندی ١٥ ثانیه گرفتن پول و دادن بقیه پول مشتری ٢٥ ثانیه ... !!! نتیجه‌گیری مهم سوم: "صبر کن ببینم! یعنی تقریبا نصف وقت من با هر مشتری سر پول دادن میره؟ یعنی اگه یه راهی پیدا کنم که مشکل پول دادن، بقیه پول، پول خورد و ... رو حل کنم دو برابر سریع‌تر می‌فروشم؟ و صف دو برابر سریع‌تر جلو میره؟ خوب اگه اینجوری یاشه، هیچکس دلخور نمی‌ذاره بره. عالی میشه!" "خوب چیکار کنم؟ کوپنی‌اش کنم؟ اول ماه به هر کی کوپن بدم؟ ... نه بابا، کسی وقت این کارا رو نداره. چوب خط بزنم و آخر ماه ار هر کی پول بگیرم؟ نه جانم، اینم که صرف نمی‌کنه، کافیه چند نفر نیان تسویه کنن، مگه من چقدر سود دارم؟ آخه این روزا به هیچکی هم که نمیشه اعتماد کرد ..." "صبر کن ببینم ... چرا نمیشه؟ ... عجب فکر بکری! ... آخ جااااااان، پیدا کردم!" "اعتماد" کردن به مشتری در روزگار بی‌اعتمادی!" فرداش "علی آقا" رفت بانک و چند دسته اسکناس ١٠٠ و ٢٠٠ و ٥٠٠ تومنی گرفت، دو تا جعبه درست کرد و توی هر کدوم مقداری از اون اسکناس‌ها رو گذاشت. جعبه‌های پول خرد رو گذاشت یه قدری اونورتر، کنار گیشه‌ای که چایی و ساندویچ رو تحویل می‌داد. تصمیم خودشو گرفته بود. با خودش می‌گفت: "من که دزدی نکردم و پولم حلاله ... ملت هم که با من پدرکشتگی ندارن که پولمو بخورن ... پس اگه من بهشون اعتماد کنم کار خطایی نیست، تازه اگر صدی چند نفر هم پول ندن ایرادی نداره خودم هم اگه روزی یکی دو نفر بیان و چایی مجانی بخوان که بهشون میدم پس چه فرقی می‌کنه؟" لحظه بزرگ ... مشتری اول اومد: سلام علی آقا صبح به خیر! سلام عزیز جان خوب هستین انشاالله؟ بله، سلامت باشین. یه چایی شیرین، یه نون پنیر؟ آره جونم. میشه ٤٠٠ تومن، بفرمایین ... قابلی هم نداره. چشم، الان تقدیم می‌کنم ... (جیب‌هاشو می‌گرده، کیفشو بیرون میاره ...) الان تقدیم می‌کنم. لازم نیست عجله کنی جونم، یه جعبه اونجا گذاشتم، پول خورد هم توش هست، لطفا خودت پولتو بریز اون تو، باقیشو بردار و برو به سلامت، روز خوبی داشته باشی. شوخی می‌کنی؟ دستم انداختی؟ نه جون داداش خودت برو ببین. (مشتری اول با ناباوری رفت سمت جعبه و ...) مشتری دومی: سلام علی آقا سلام خانم بفرمایین؟ یه چایی ٢ تا نون پنیر لطفا چشم ... چند روز اول تا مردم بفهمند که "علی آقا" چه تغییر مهم و جالبی در کارش داده یه کم طول کشید. حتی بعضیا بیشتر از معمول طول دادن تا مطمئن بشن که درست فهمیده‌اند. ولی از روز سوم و چهارم مردم اصلا میومدن که خودشون به چشم خودشون این پدیده عجیب غریبو ببینن و اصلا از این نون و پنیر و چایی شیرین بخورن تا باورشون بشه.