ذهن ما باغچه است گل در آن باید کاشت گر نکاری علف هرز در آن می روید زحمت کاشتن یک گل سرخ کمتر از زحمت برداشتن هرزگی آن علف است . @MER30TV 👈💯

کسی میدونه اسم این گل زیبا چیه؟ #ارسالی از همراهان عزیزمون🌷 @MER30TV 👈💯

یه مشت فامیل جمع شدن تیم ملی کره 😁 @MER30TV 👈💯

#لرستان🇮🇷 جنگل های نای انگیز🌲 ‌ ‌بدون شک، نای انگیز یکی از چشم‌نوازترین مناطق گردشگری هست. نای انگیز، تمام انتظارات یک طبیعتگرد رو براورده میکنه. طبیعت بکری که همزمان میتونید در اون، کوه، جنگل، آبشار، هوای تازه و مناظر شگفت انگیز و چشم نوازی رو تجربه کنید. ‌ #ایرانگردی مجازی @MER30TV 👈💯

گل اول ایران به کره جنوبی توسط جهانبخش در دقیقه 76 ایران 1 - کره جنوبی 1 @MER30TV 👈💯

#قصه_کودکانه هر شب ساعت 20:30 یک قصه جذاب و آموزنده برای کودکان دلبند شما🥰 در کانال مرسی تی وی😊🌸🍃 @MER30TV 👈💯

هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جريده عالم دوام ما #حافظ مشاعره کنیم🌷 @MER30TV 👈💯

#داستان_شب حوالی ساعت ۱۰شب دوباره صدای بسته شدن در آسانسور آمد. دقیقا نزدیک به ساعت ۱۰شب! بعد از دو هفته مسافرت نیاز به استراحت داشتم، اما هر شب همین بود. همسایه روبه‌رویی با دختر سه‌ ساله‌اش برای خوش‌گذرانی و گردش بیرون می‌رفتند. انگار روز را گرفته بودند که هر شب یادشان می‌افتاد بروند و چرخی بزنند. صدای پچ‌پچ و ناز‌نوازش مادرانه‌اش به کنار، صدای آسانسور کلافه‌ام می‌کرد. خیلی به این صدا حساس بودم. دقیقا صدای بسته شدنش توی اتاق خوابم که به کابین آسانسور نزدیک بود، می‌پیچید و خوابم را به هم می‌ریخت. تازه فقط این نبود، یک ساعت بعد برمی‌گشتند و باز با صدای موسیقی گوش‌خراش آسانسور و صدای باز و بسته شدن در، بدخواب می‌شدم. همسایه بی‌ملاحظه طاقتم را تمام کرده بود و باید یک جوری حالی‌اش می‌کردم که فرهنگ آپارتمان‌نشینی را یاد بگیرد. از وقتی دوره کرونا را گذرانده بودم نیاز به آرام‌بخش داشتم و با هزار دلهره و اضطراب می‌خوابیدم، این سر و صداها حالم را بدتر می‌کرد. خسته و بی‌حوصله روی کاناپه توی پذیرایی نشستم. آماده‌باش بودم که به محض شنیدن صدای در آسانسور، یقه‌اش را بگیرم و به این بی‌ملاحظه بودنش، اعتراض کنم. همین که صدای موسیقی آسانسور بلند شد، در را باز کردم تا با آن حال آشفته و چهره به هم ریخته، به استقبال‌شان بروم. در باز شد و دو نفربا احتیاط بیرون آمدند. با دیدن من خشکشان زد. دختر بچه با موهای بلند خرمایی توی آغوش مادرش به خواب رفته بود. گفتم: «من با شما یه کاری داشتم، این رفت‌وآمدهاتون دیگه داره...» نگذاشت حرفم تمام شود. کودکش را آرام به خانم همراهش سپرد، در آپارتمان‌شان را باز کرد و خودش برگشت به سمتم. ـ سلام شبتون بخیر! بفرمایید! در خدمتم... ببخشید حرفتونو قطع کردم، دخترم بیدار بشه دیگه بدخواب می‌شه... با عصبانیت گفتم: «منم بدخواب می‌شم...! هر شب نزدیک ساعت ۱۰شب و یک ساعت بعدش من رو بدخواب می‌کنید؛ تا صبح سردرد می‌گیرم. صبح برید گردش، چرا ملاحظه نمی‌کنید!» سرش را بالا آورد. اشک توی چشم‌ها‌یش بود. با لحن آرامی جواب داد: «می‌دونم ببخشید، حلال کنید. ریحانه حول و حوش ساعت ۱۰ که می‌شه بهونه‌گیری می‌کنه، اصلا نمی‌تونم آرومش کنم، همش منتظر پدرشه و بی‌تابی می‌کنه، دکتر گفته تو اون ساعت ببرمش بیرون که کم‌کم فراموش کنه...!» با قیافه حق‌به‌جانب گفتم: «خوب بگید باباش زودتر بیاد؛ نه اون بچه بی‌خواب بشه نه من بدبخت...!» هاج‌وواج نگاهم کرد. لبخندی به لب داشت که معنایش را نمی‌فهمیدم. توی چشم‌هایم خیره شد. ـ همسرم، دو هفته پیش به‌خاطر کرونا فوت شدن... دکتر همین بیمارستان سر خیابون بودن... یک لحظه خشکم زد. باورم نمی‌شد. تمام مراحل درمان و پرستارها و دکترهایی که برای بهبود شرایط تنفسم زحمت کشیدند، از جلوی چشمم عبور کردند. در را بستم و روی زمین نشستم. در این دو هفته که نبودم چه اتفاق‌هایی افتاده بود. یک بسته شکلات و کمی تنقلات خریدم، صدای آسانسور که می‌آمد، در را باز می‌کردم و ریحانه را با لبخند برای گردش شبانه‌اش بدرقه می‌کردم. این بهترین آرام‌بخشی بود که برای خودم پیدا کرده بودم. #نفیسه_محمدی @MER30TV 👈💯

خدایا هر ڪے هر چیز خوبے ڪه واسم آرزو ڪرد... صد برابرشو به خودش بده... 🌷 🙏🏻 @MER30TV 👈💯

صبح ، رخ دادہ که باور کُنـَد این دل شاید پشت ِ تاریکی ِ ما هم ، سحری می آید... #سیما_اسعدی سلام صبحتون بخیر🌷 @MER30TV 👈💯

ما فرزندای جغرافیا هستیم! محصول اتفاق!🍁🌏 #رادیو_مرسی