eitaa logo
مرسی تی وی 🌿🌺
29.9هزار دنبال‌کننده
16.7هزار عکس
19.2هزار ویدیو
242 فایل
جهت ارتباط با ما: @mtvadmin Join : http://eitaa.com/joinchat/2805596162Ce0952111b8
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از دیگر دلایل طول عمر بیشتر زنان نسبت به مردان😁 @MER30TV 👈💯
نارنگی های خوشمزه - @mer30tv.mp3
4.15M
هر شب ساعت 20:30 یک قصه جذاب و آموزنده برای کودکان دلبند شما🥰 در کانال مرسی تی وی😊🌸🍃 @MER30TV 👈💯
استایل جدید بچه پولدارا تو اینستاگرام این شکلیه😎 @MER30TV 👈💯
✨ روزی روبرت دوونسنزو گلف باز بزرگ آرژانتینی، پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لب مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختکن می شود تا آماده رفتن شود. پس از ساعتی، او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشینش می رفت که زنی به وی نزدیک می شود. زن پیروزیش را تبریک می گوید و سپس عاجزانه می افزاید که پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است و او قادر به ... پرداخت حق ویزیت دکتر و هزینه بالای بیمارستان نیست. دو ونسنزو تحت تاثیر حرفهای زن قرار گرفت و چک مسابقه را امضا نمود و در حالی که آن را در دست زن می فشرد گفت: برای فرزندتان سلامتی و روزهای خوشی را آرزو می کنم. یک هفته پس از این واقعه دوونسنزو در یک باشگاه روستایی مشغول صرف ناهار بود که یکی از مدیران عالی رتبه انجمن گلف بازان به میز او نزدیک می شود و می گوید: هفته گذشته چند نفر از بچه های مسئول پارکینگ به من اطلاع دادند که شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زنی صحبت کرده اید... می خواستم به اطلاعتان برسانم که آن زن یک کلاهبردار است. او نه تنها بچه مریض و مشرف به مرگ ندارد، بلکه ازدواج هم نکرده. او شما را فریب داده، دوست عزیر! ولی ناراحت نباش. دو ونسزو می پرسد: منظورتان این است که مریضی یا مرگ هیچ بچه ای در میان نبوده است؟ بله کاملا همینطور است. دو ونسزو می گوید: نه تنها ناراحت نشدم در این هفته، این بهترین خبری است که شنیدم. . .🌺 @mer30tv
"براے دلبستن ، بـہ خدا باید دلت را بهش گرہ بزنے " 💫یڪے زیر ... یڪے رو ... مادر بزرگ میگفت: "قالے دستبافت مرگ ندارد"🌺 شبتون بخیر🌙 @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بـاور کـن گاهی می توان رابطه ها را " تعمیـر " کـرد! حتی با یک لبخنـ‌د مهربانانه صبحتون سرشار از لبخند 😊❤️ @MER30TV 👈💯
بهار...(رادیو مرسی) - @mer30tv.mp3
5.4M
میدونستی پروانه‌ها نمیتونن بال‌هاشونو ببینن؟ و اصلا هم خبر ندارن که چقدر قشنگن. شاید تو هم یه پروانه‌ای. یه انسان فوق العاده، مهربون، خوب. فقط خودت نمیتونی ببینیش …🦋🦋🦋🦋 @MER30TV 👈💯
شماره تلفن های ضروری سفر @MER30TV 👈💯
عقابی که برای نجات دادن تخم هایش هنگام کولاک از روی آن ها بلند نشد و تا گردن زیر برف مدفون شده است...! @MER30TV 👈💯
بلیط اتوبوسرانی مشهد از همراهان گرامی 😊 @MER30TV 👈💯
تصویر زیبای آخرین ماه کامل قرن و برج میلاد 📸عماد نعمت اللهی @MER30TV 👈💯
اشتباه بزرگی که بخیر گذشت - @mer30tv.mp3
4.01M
هر شب ساعت 20:30 یک قصه جذاب و آموزنده برای کودکان دلبند شما🥰 در کانال مرسی تی وی😊🌸🍃 @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق باید پادر میونی کنه تا آدم احساس جوونی کنه... @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منّی رسالَةُ حُبّ و منکِ رِسالَةُ حُبّ و یَتَشَکَّـلُ الرَّبیع نامه عاشقانه ای می فرستم نامه عاشقانه ای می فرستی و بهار آغاز می شود... کنیم @MER30TV 👈💯
داستانی از لئو تولستوی قسمت اول سال‌ها قبل، بیشتر مردم کشور روسیه خیلی فقیر بودند. عده زیادی از آن‌ها با بیچارگی زندگی می‌کردند. گروهی از این آدم‌های فقیر، دهقان بودند. آن‌ها از صبح تا شب در مزرعه کار می‌کردند و جان می‌کندند؛ ولی هیچ‌گاه پول زیادی به دست نمی‌آوردند. آن‌ها از مزرعه‌هایشان محصول برمی‌داشتند؛ ولی نمی‌توانستند مقدار زیادی از آن را به شهر ببرند و بفروشند. بیشتر محصول آن‌ها، به مصرف خوراک افراد خانواده و حیواناتشان می‌رسید. «پاهوم» هم یکی از این کشاورزان بود که بر روی زمین خودش کار می‌کرد و زحمت می‌کشید. خاک مزرعه او خوب بود و سنگ و کلوخ زیادی نداشت. هرسال با شروع فصل باران، سرتاسر مزرعه او سبز می‌شد. بااین‌حال، وضع پاهوم هم مثل دهقان‌های دیگر بود. تمام شیر گاوهای او به مصرف خوراک خانواده‌اش می‌رسید. گاوها و گوسفندهایش هم تقریباً تمام محصول ذرت مزرعه‌اش را می‌خوردند. مزرعه پاهوم، کوچک بود. او می‌دانست اگر زمین بیشتری داشته باشد، وضع زندگی‌اش بهتر می‌شود. به همین دلیل، می‌خواست زمین بیشتری به دست بیاورد. بعضی از کشاورزان روستای پاهوم، بیشتر از او زمین داشتند. یکی از آن‌ها زنی بود که نزدیک خانه پاهوم زندگی می‌کرد. او زمین‌های وسیعی داشت و از همه دهقان‌های آن روستا پولدارتر بود. یک روز، این زن به کشاورزان دیگر گفت: «من پیر شده‌ام و دیگر نمی‌توانم از زمین‌هایم خوب استفاده کنم. این است که تصمیم گرفته‌ام آن‌ها را بفروشم.» قسمتی از زمین‌های او، در کنار مزرعه پاهوم بود. پاهوم خیلی دوست داشت که این زمین‌ها را به دست بیاورد. او به فکر افتاد که پولی فراهم کند و آن زمین‌ها را از پیرزن بخرد. او یک اسب و یک گاوش را فروخت و پولش را کنار گذاشت. بعد. به بزرگ‌ترین پسرش گفت که به شهر برود و در آنجا کار کند. قرار شد که او هم مزدی را که می‌گیرد، جمع کند و با خود به ده ببرد. پسر به شهر رفت و در آنجا مشغول به کار شد. پس از مدتی، او مقداری پول پس‌انداز کرد و به ده برگشت و پول‌ها را به پدرش داد. پاهوم، تمام پول‌ها را روی‌هم گذاشت و نزد پیرزن رفت. پول‌ها را به او داد و زمینی را که کنار مزرعه‌اش بود، از او خرید. پاهوم پس از خرید آن زمینه با خودش گفت: «حالا مزرعه من از مزرعه بیشتر دوستانم بزرگ‌تر است.» پاهوم خیلی خوشحال بود. خانواده او و حیواناتش هنوز هم‌ مقداری از محصول مزرعه را می‌خوردند؛ ولی او حالا می‌توانست مقدار زیادی از محصول مزرعه‌اش را در شهر بفروشد. مزرعه او آن‌قدر بزرگ‌شده بود که زن و پسرهایش هم در آن کار می‌کردند. پاهوم با خود می‌گفت: «چه خوب! حالا من از سال قبل ثروتمندتر هستم.» هرروز صبح، پاهوم مدتی جلوی در خانه‌اش می‌ایستاد و به مزرعه خود نگاه می‌کرد. باغچه خانه‌اش خیلی زیبا شده بود. گل‌های رنگارنگ، همه جای آن را پوشانده بود. مزرعه پاهوم در آن‌سوی باغچه قرار داشت. در بعضی از جاهای مزرعه، علف‌های بلند و سبزی روییده بود. در این قسمت‌ها، گاوها می‌چریدند. قسمت‌های دیگر مزرعه، پر از ذرت‌های زردرنگ بود. پاهوم با دیدن این منظره، خیلی خوشحال می‌شد. خوشحالی پاهوم بیشتر از چند ماه دوام نیاورد. دوروبر مزرعه او، چند مزرعه کوچک وجود داشت. این مزرعه‌ها مال کشاورزان دیگر بود. بیشتر آن‌ها فقیرتر از پاهوم بودند. یک روز، گاوهای یکی از کشاورزان وارد مزرعه پاهوم شدند. گاوها پرچین مزرعه او را شکستند و شروع به خوردن علف‌ها کردند. یک روز دیگر، اسب دهقان دیگری وارد محصول ذرت او شد و آن را لگدمال کرد. پاهوم آن حیوانات را گرفت و به صاحبانشان برگرداند؛ ولی آن‌ها چند بار دیگر هم وارد مزرعه او شدند. بعد از چهارمین یا پنجمین بار، پاهوم با خود گفت: «من باید جلوی این کار را بگیرم. این حیوانات، پرچین مزرعه مرا شکسته‌اند و علف‌ها و ذرت‌هایش را خورده‌اند. آن‌ها به من خیلی ضرر زده‌اند.» پاهوم پیش قاضی رفت و از صاحبان آن حیوانات شکایت کرد. قاضی هم آن‌ها را به دادگاه دعوت کرد. وقتی آن‌ها به دادگاه رفتند، قاضی گفت: «حیوانات شما پرچین مزرعه پاهوم را شکسته‌اند و ذرت‌هایش را لگدمال کرده‌اند. شما باید خسارت او را بدهید و ضررش را جبران کنید.» کشاورزان بیچاره مجبور شدند که مقداری پول به پاهوم بپردازند. وقتی پاهوم پول را گرفت و از خانه قاضی بیرون آمد، با خود گفت: «حالا درست شد. جلوی این کار آن‌ها گرفته شد.» پاهوم خیلی خوشحال بود؛ ولی کشاورزان فقیر از این کار او خیلی بدشان آمد. یک هفته بعد، یکی از آن‌ها هنگام نیمه‌شب وارد باغ پاهوم شد و پنج‌تا از درخت‌های آن را قطع کرد. ادامه فردا شب... @MER30TV 👈💯
پروردگارا❣ در اين شب زيبا ايمان غبار گرفته مارا در باران رحمت خويش پاك كن🌺 و شبی آرام را به عزیزانم عنایت بفرما💝 🌟شبتون خوش وسرشار از آرامش🌟 @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر صبح سپید، دارد از مهر پیام از شور رها شدن ز تاریکی شام لبخند بزن به لحظه‌های خوش عشق ای هموطن ای رفیق ای دوست سلام محسن خانچی سلااام صبح آخرین روز سال ۱۴۰۰ بر شما بخیر😊🌷 @MER30TV 👈💯
نوروز مبارک...(رادیو مرسی) - @mer30tv.mp3
5.7M
ویژه استقبال بهار 🦋🥳💞 😍🌹 @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای دزد بدشانسی که از علیرضا استکی سرمربی تیم ملی بوکس سرقت کرد😄 @MER30TV 👈💯
یعنی این پیک نوروزی فقط برای این آفریده شده بود که عید نوروز رو کوفتمون کنه. شب 14 فروردین دخل پدر و مادرمون اومده بود. خدا خیرشون بده همه رو خودشون حل می کردند. یَک لطیفه های آبکی و بی مزه ای هم توش بود که نگو نپرس... @MER30TV 👈💯