امروز پنجشنبه است و
عزیزانی بین ما نیستند
دلخوشند به یک فاتحه،
به یک صلوات، یک دعای
رحمت و آمرزش،
همین ها برایشان
یک دنیاست درآن دنیا🌺
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه جورایی بالایی خوش شانس بود و پایینی بادشانس🤦♂️
تصادف عمودی پژو با پژو، سیستان و بلوچستان
@MER30TV 👈💯
پسرک و غول چراغ جادو - @mer30tv.mp3
3.79M
#قصه_کودکانه
هر شب ساعت 20:30
یه قصه خوب و شیرین
برای کودک دلبند شما🥰
در کانال مرسی تی وی😊🌸🍃
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر مادر بودن فقط به بچهدار شدن نیست، یه اشتباه کوچولو ممکنه آینده یه بچه رو خراب کنه
@MER30TV 👈💯
#داستان_شب
دستبند
جواد قاسمی
سرباز گفت: حالا چی کار کنیم؟
خانم رییس از بالای مانیتور سر راست کرد، نگاهی به سرباز انداخت، سر چرخاند سمت عاشور. عاشور گفت: حالا یه طوری میشه دیگه .
سرباز گفت: یعنی چطور میشه؟
خانم رییس گفت: آخه این چه کاری بود کردی عاشور؟ و سر چرخاند سمت خدمتکار. خدمتکار تکیه به گاوصندوق نوک سنجاق را درون سوراخ دستبند میچرخاند. عاشور برگشت رو به خدمتکار: حالا پاشو یه چایی بیار.
خانم رییس و سرباز و خدمتکار زل زدند به عاشور. بلند به حرف خودش خندید. خانم رییس گفت: معلومه خیلی فشار آوردی به مغزت.
سرباز تفنگ را از این دوش به آن دوش داد: حالا چی کار کنیم؟
عاشور کش پول را دو دور دورِ بسته ایران چک پیچاند و گفت: آخه این چه کاریه؟ کلید دستبند رو چرا تحویل سرباز نمیدن.
دسته اسکناس را انداخت توی کشوی باز و ادامه داد: اون وقتا دستبند که تحویل سرباز میدادن کلید هم میدادن.
خانم رییس گفت: مگه سربازی رفتی تو؟
عاشور گفت: نه.
خدمتکار نوک سنجاق را گذاشت لای دندان به خم و راست کردن. سرباز شروع کرد به قدم رو از میز رییس تا پشت خودپرداز. عاشور دست به چانه شروع کرد به ناخن جویدن و تف کردن. خانم رییس از کیفش سوهان درآورد کشید به ناخن. عاشور بشکنی زد و سکوت را شکست و گفت: آتشنشانی. چرا زودتر به فکرم نرسید. زنگ میزنیم آتشنشانی.
خدمتکار گفت: اونام پا میشن میآن.
عاشور گفت: چرا که نه؟
خانم رییس گفت: میآن ولی باز نمیکنن. مسوولیت داره براشون.
سرباز گفت: زنگ میزنن کلانتری، برای من بدتر میشه.
عاشور گفت: همهتون شدید گلام. و صدایش را تو دماغی کرد: من میدونم کارمون تمومه. ما هیچ شانسی نداریم.
سرباز گفت: زنگ بزنیم حراست بانک.
عاشور لابد محاسبه کرد اگر پای حراست به ماجرا کشیده شود برایش گران تمام خواهد شد، تندی گفت: خُب اونا هم زنگ میزنن به کلانتری. باز برای تو بد میشه.
سرباز گفت: بذار بد بشه.
خانم رییس آمد به کمک عاشور: به نظر من هم خبر کردن حراست بیشتر سخت میکنه کارو.
سرباز گفت: پس چی کار کنیم حالا؟ ساعت شد دو.
سا عت یک که آخرین مشتری رفته بود، سرباز حفاظ آکاردئونی بانک را از داخل کشید، ببخشیدی گفت و فانوسقه را باز کرد و همراه تفنگ و دستبند گذاشت روی صندلی و رفت سمت سرویس بهداشتی. عاشور نگاهی به اطراف انداخت و رفت سمت وسایل سرباز. دستبند را برداشت و قفل زد به دستگیره گاوصندوق. خدمتکار رفت سمت عاشور تا سرک بکشد که در یک لحظه حلقه دیگر دستبند را قفل کرد به مچ خدمتکار. سرباز همزمان با صدای خنده جمع با دستهای آبچکان زد بیرون و همان دمِ در خشکش زد. بعد کف دست را کوبید به پیشانی: یا حضرت عباس! پیشانیاش تر شد.
عاشور گفت: اینو خوب اومدی. یا حضرت عباس. انگار دخیل بسته باشن به ضریح.
سرباز گفت: دخیل چیه؟ ضریح چیه؟ چه جوری میخواین بازش کنین؟
خانم رییس گفت: مگه کلید نداری؟
سرباز گفت: نه.
عاشور گفت: یعنی چی که نه؟
سرباز گفت: کلید دست افسر نگهبانه.
عاشور گفت: طوری نشده که، تو برو کلانتری بگو دستبند جاش امنه، جا گذاشتم توی بانک. ما هم میریم خونه. خدمتکار همین جا میمونه نگهبانی تا فردا صبح.
خانم رییس گفت: فردا که جمعهست، تا پس فردا.
سرباز گفت: چرا همه چی رو شوخی گرفتین شماها. من بدبخت میشم.
خانم رییس گفت: حالا خودتو نگران نکن، کاریه که شده. الان زنگ میزنم کلانتری یه جور توضیح میدم که برات مشکلی پیش نیاد.
سرباز گفت: چه توضیحی؟ به کی توضیح میدین؟ افسر نگهبان پنجشنبهها زودتر میره. کلید هم توی میز خودشه و قفله.
از نوک خیس انگشتش یک قطره آب چکید روی سرامیک و پخش شد. اینبار خدمتکار بود که با دستی که بند نبود بکوبد بر پیشانی.
خانم رییس لب پایین را گاز گرفت و ول کرد و گفت: ای وای! عاشور این چه کاری بود کردی تو؟
چند دقیقهای همه ساکت شدند. ...
ادامه فرداشب
@MER30TV 👈💯
الهے💫
صمیمےتر از همیشه
سر بر آستان ملڪوتیت میگذارم
ودر دل دعا میڪنم
و از تو میخواهم ڪہ
آرامش،برڪت،سلامتے
عشق و مهربانےرا برای
دوستان و عزیزانم💝
امشب مقدر فرمایے🌺
✨شـب بـر شمـا خـوش✨
@MER30TV 👈💯
خدایا شکرت...(رادیو مرسی) - @mer30tv.mp3
5.45M
امروز رو با یک شکرگزاری جانانه شروع کنیم
چی بهتر ازیک جمعه در ماه مبارک رمضان و بهار دلنشین
این جمعه اصلا دلگیر نیست
با آرزوی سلامتی و قبولی طاعات و عبادات
دوستدار شما #رادیو_مرسی
🌙📿✨️🎁
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕سلام میکنیم به صبح
به نور به روشنایی
و به همه عزیزان
كه با يادخدا
روزديگری
از روزهای باشكوه
زندگی را آغاز كردهاند
سلام صبح بخیر و شادی🌱
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
متروهای چین اینجوریه که دستفروشا وسط واگن دام زنده میارن میفروشن 😐
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمایش هوایی ایشون 😳👌
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بادبانماهی
به عقیده برخی محققین بادبانماهی سریعترین آبزی اقیانوسهاست با سرعت ۱۱۰ کیلومتر بر ساعت.
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگاهمون مثبت باشه
شاید میخواست پرواز بش یاد بده😐
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فوک بیچاره متحیر و ناامید
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش کنگفو در خانه🤦♂
@MER30TV 👈💯
🌸🍃🌸🍃
علامت احمق سه چیز است:
از هدر رفتن عمر باکی ندارد
از حرف های بیهوده سیر نمی شود
تاب همنشینی کسی که عیبش را ببیند ندارد
کشکول شیخ بهایی
@MER30TV 👈💯
دنیای اسباب بازیا - @mer30tv.mp3
4.32M
#قصه_کودکانه
هر شب ساعت 20:30
یه قصه خوب و شیرین
برای کودک دلبند شما🥰
در کانال مرسی تی وی😊🌸🍃
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕پنجره را بگشا بشنو
خدا صدایت میزند
بخند و لبخندت را به
دیگران هدیه کن که
خدا مهربانی را دوست دارد🌱
@MER30TV 👈💯
#داستان_شب
دستبند
جواد قاسمی
قسمت دوم
چند دقیقهای همه ساکت شدند. بعد شروع کردند به راهکار دادن. عاشور گفت: جوشکار صدا کنیم.
خدمتکار گفت: اول با انبردست و دمباریک یه امتحانی بکنیم .
خانم رییس گفت: مایع دستشویی بمالیم، سُر بشه.
سر هر راهکارها خانم رییس یک هشدار داشت از: مسوولیت داره. امنیتیه. وای نه تو رو خدا. ای وای چه کاری بود.
عاشور راهکار پیشنهادی خودش را سرچ کرد؛ کلیپِ «چگونه دستبند پلیس را باز کنیم.» توی فیلم مرد لبخندزنان با یک سنجاق ِ سر و با نیم چرخش مچ، دستبند را باز کرد. همه رو کردند سمت خانم رییس. خانم رییس گفت: وا...
عاشور گفت: خانم، سرخ شدن نداره که. ما چیزی طلب نکردیم. سنجاق سرِ دیگه. ده تا ده تا از همین رو تو پاساژ روبرو میدن دست آدم. هیشکی هم سرخ نمیشه.
باز همه رو کردند به خانم رییس. گفت: روتونو بکنید اون ور.
عاشور ادای خانم رییس را درآورد: «وا». و باز گفت: مگه قراره چی کار کنین؟
هرکدام که از سنجاق نتیجه نمیگرفتند، خانم رییس تکرار میکرد: این چه کاری بود آخه عاشور تو کردی؟
سرباز هم پی میگرفت: حالا چی کار کنیم؟
عاشور گفت: خانم شما هم یک امتحانی بکنین. بالاخره سنجاق سر شماست. قلق شو بهتر بلدین.
خانم رییس پیش آمد. عاشور گفت: خانم فقط مواظب باشین دست شما تماسی با دست خدمتکار نداشته باشه.
و با ابرو اشاره کرد به دوربین بالای گاوصندوق و گفت: حراست که بازبینی کنه، بحث دست نامحرم داستان میشه .
خانم رییس باز رفت نشست پشت میز به سوهان کشیدن. عاشور شروع کرد به نمراتور کردن دستهچکهای خام. سرباز نشست روی صندلی انتظار مشتریان. قنداق تفنگ را میان پاها گرفت روی زمین و چانه را گذاشت روی لوله تفنگ. عاشور گفت: حالا یه طوری میشه. زوده فعلا واسه خودکشی.
سنجاق از دست خدمتکار افتاد و رفت زیر صندوق. به هوای سنجاق خواست کمر خم کند که دستش کشیده شد و آخِ بلند و کشداری گفت. بقیه سر چرخاندند سمتش. انگار چیزی یادش آمده باشد، گفت: عاشور یه دوستی داشتی دزد بود.
سرباز و خانم رییس سر چرخاندند سمت عاشور. عاشور چشمهایش درشت شد: دوست کیه؟ دزد چیه؟
خدمتکار گفت: همون که معرفی کرده بودی خانم رییس بهش وام داد.
خانم رییس گفت: عاشور، چی میگه این؟
خدمتکار باز توضیح داد: هوشنگ نامی بود. بچه محلت. ..
عاشور حرفش را قطع کرد: دزد کدومه؟ بهتان بود. دو روز حبس کشید، تبرئه شد. بیکار بود نیاز به سرمایه اولیه داشت. بد کاری کردم اشتغال ایجاد کردم؟
خانم رییس گفت: بذار ببینم قسطاش به روزه؟ عقب نباشه. و سر کرد توی کامپیوتر.
سرباز گفت: حالا میتونه قفل باز کنه؟
خانم رییس سر راست کرد: وا، دیگه چی؟ سارق بیاد مشکل بانک رو حل کنه؟
عاشور شانه بالا انداخت. اصرار سرباز و خدمتکار به انکار خانم رییس چربید و مشروط به اینکه دستمزدش را خدمتکار پرداخت کند، عاشور زنگ زد. خدمتکار زیر بار نرفت. گفت: چرا من؟
عاشور گفت: ما که مشکلی نداریم. و اشاره کرد به دستنبد و وضعیت خدمتکار.
سرباز گفت: پنجاه پنجاه.
خانم رییس گفت: از الان گفته باشم، پولی بهش نمیدیم. نهایت از قسط عقب افتادهاش کم کنیم. عاشور زنگ زد. دم ظهر بود و خیابان و پیادهرو خلوت.
هوشنگ موتور را نزدیک خودپرداز پارک کرد. حفاظ آکاردئونی که سرباز بسته بود را باز کرد. تا آمد توی بانک و چشمش افتاد به خدمتکار و به دستبند، شروع کرد به خندیدن. تند تند گفت: چرا سبزه رنگش. تا حالا گاوصندوق سبز ندیدم. شده عین بقعه. شفا هم میده؟
نگاهی هم به قفل رمزدار گاو صندوق انداخت و باز یک نفس گفت: قفلش بیومتریکه؟ چرا قفلِ مخفی کار نمیکنین. بانکه ها؛ حداقل قفل دیجیتالی، چیزی، تایمری تاخیری.
سرباز پرید توی حرفش: ببین، گیر ما اینه. و اشاره کرد به دستبند.
هوشنگ گفت: اینکه قفلش زپرتیه.
عاشور گفت: خب؟
هوشنگ آرام و با حوصله چرخی توی شعبه زد، رفت پشت باجه تا دستگاه پولشمار. رفت پشت فایل پروندها. رفت زیر پیشخوان. عاشور گفت: پی چی میگردی؟
گفت: میفهمی، صبر کن.
ادامه فرداشب
@MER30TV 👈💯
💕تو فقط
تصمیم بگیر آغاز کنی
میل به جوانه
زدن معجزه می کند
حتی در دل سنگ🌱
سلام صبحتون بخیر🌹
@MER30TV 👈💯
یاد قدیم...(رادیو مرسی) - @mer30tv.mp3
6.08M
میخوایم کمی خاطرات شیرین رو باهم مرور کنیم
این برنامه بشدت به متولدین دهه ی ۴۰ تا ۶۰ شمسی توصیه میشه
خدا حفظتون کنه 🥰🌱🌞
#رادیو_مرسی
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرد عنکبوتی رو از روی این ساختن
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بعضی وقتا هم کار هوشمندانه میشه این😁
@MER30TV 👈💯