درسته چای دوم خیلی میچسبه ولی نه توی کافه، کافه ای که چای رو بده ۸ تومن چای دومش درد داره نه لذت
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همهی جنگها و دعواها و کتککاریهای پیش از این روی هم شوخی کودکانهای بیش نبودند 😻
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینه میگن آدم توی محدودیتها شکوفا میشه
جوان مبتکر با قطعات موتور سیکلت و کپسول گازاینجوری کولرخونشون رو روشن کرده و مشكل قطع برق تو گرمارو حل كرده
@mer30tvclip👈🌹
هدایت شده از مر
خودت باش@mer30tv.mp3
2M
شما چه قدر تظاهر می کنید؟😎
چه قدر خودتونین ؟😊
🔻روشن فکری 🔻
🔻کلاس گذاشتن🔻
🔻فریب دادن 🔻
#رادیو_مرسی
هدایت شده از مر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردم تو مسير سيل واستادن فيلم ميگيرن😐
اینا از سيل و زلزله هم نميترسن
@mer30tvclip
هدایت شده از مر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاین هرچی پسانداز دارین بیارین حال این بزرگوار رو بخریم 😁
@mer30tvclip
هدایت شده از مر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه لحظه غفلت+سرعت غیرمجاز=مرگ😔
@mer30tvclip
هدایت شده از مر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
و اینگونه بود که اسم گوسفند به فحش تبدیل شد 😂
@MER30TV 👈💯
هدایت شده از مر
خواستم تلوزیونو خاموش کنم، داشتم فکر میکردم کنترل خیلی دوره که یهو برق رفت...
هیچوقت فکر نمیکردم از قطعی برق خوشحال بشم!
@MER30TV 👈💯
هدایت شده از مر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هنر پرتره کشیدن👌👌
@MER30TV 👈💯
هدایت شده از مر
لاکی بد اخلاق.mp3
3.89M
#قصه_کودکانه
#رادیو_مرسی
در این کانال هر شب ساعت 21 برای کودکان دلبند شما یک قصه جذاب و آموزنده و جدید قرار داده میشه😃
به دوستانتونم خبر بدین 😊🌸🍃
@MER30TV 👈💯
هدایت شده از مر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوربين مخفي درخواست كمك يك ايراني در آمريكا از ايرانيان و ادامه ماجرا را خودتان ببينيد..
حالا اگه یه آمریکایی میومد ایران ما ایرانیا برای کمک بهش صف می بستیم!
@MER30TV 👈💯
هدایت شده از مر
طوری میگید ۱ ماه از تابستون گذشت و کاری نکردیم انگار بقیه سال کار خاصی میکنید
زندگی همینه دیگه
هیچ کار خاصی نمیکنی و تموم میشه
@MER30TV 👈💯
هدایت شده از مر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خود شیرا هم از دیدن یه همچین شیری شاخاشون دراومد
@MER30TV 👈💯
هدایت شده از مر
💠ﺧﯿﻠﯽ ﺍﯾﻦ ﺩﻋﺎ ﺭﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ، تقدیم به شما:
ﺧﺪﺍﻳﺎ...🙏
ﻫﻨﮕﺎمی ﻛﻪ ﺛﺮﻭﺗﻢ ﺩﺍﺩی، خوشبختی ﺍﻡ ﺭﺍ ﻧﮕﻴﺮ
ﻫﻨﮕﺎمی ﻛﻪ ﺗﻮﺍﻧﺎیی ﺍﻡ ﺩﺍﺩی، ﻋﻘﻠﻢ ﺭﺍ ﻧﮕﻴﺮ
ﻫﻨﮕﺎمی ﮐﻪ ﻣﻘﺎﻣﻢ ﺩﺍﺩی، ﺗﻮﺍﺿﻌﻢ ﺭﺍ ﻧﮕﻴﺮ
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﻛﻪ ﺗﻮﺍﺿﻌﻢ ﺩﺍﺩی، ﻋﺰﺗﻢ ﺭﺍ ﻧﮕﻴﺮ
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻗﺪﺭﺗﻢ ﺩﺍﺩی، ﻋﻔﻮﻡ ﺭﺍ ﻧﮕﻴﺮ
ﻫﻨﮕﺎمی ﻛﻪ ﺗﻨﺪﺭﺳﺘﻴﻢ ﺩﺍﺩی، ﺍﻳﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﻧﮕﻴﺮ
ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﻛﻪ ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﺖ ﻛﺮﺩﻡ، ﻓﺮﺍﻣﻮﺷﻢ ﻧﻜﻦ...🙏
@MER30TV 👈💯
هدایت شده از مر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دوربین_مخفی ببینیم😂
@MER30TV 👈💯
هدایت شده از مر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترسوندن کار خوبی نیست ولی باید اعتراف کنم که یه هیجان شیرینی داره😑😁
@MER30TV 👈💯
هدایت شده از مر
#تربیت_فرزند
#کودک_حرف_شنو
💠اگر مشکلی پیش آمد، مثبت باشید و محکم و قاطعانه صحبت کنید
فریاد نزنید و بدخلقی نکنید. داد و فریاد کردن به کودک شما میآموزد که پرخاشگری مشکلی ندارد. اما فریاد زدن رفتار درستی نیست و در طول زمان اثر خود را از دست میدهد، و باعث میشود کودک به جای تعامل با شما ، عقب نشینی کند. از طرف دیگر اگر کنترل خود را حفظ کنید و خونسرد باشید، خیلی واضح و روشن منظور خود را به او رسانده اید و یک الگوی بسیار خوب برای فرزند خود خواهید بود تا در هنگام برخورد با مشکلات به راحتی بتواند آن ها را حل کند
💝 @moshaver_bestlife
هدایت شده از مر
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ #داستان_شب ✨
پاورچین
لحاف سنگین و چرک مرده را کنار زد و نشست سر جایش. با گوشهای تیز سعی کرد صدایی بشنود، اما فقط سکوت بود و سکوت.
خودش را کشاند طرفِ در، دستش را گیر داد به لبه پایینی و بازش کرد. سفیدیِ برف، چشمش را زد.
با خودش گفت: امروز در این قلعه مخروبه و دورافتاده از روستا، با این برف و پاهای علیل، چه کسی به دادش میرسد؟
ناامیدانه در را بست و برگشت به زیر لحاف ضخیم و هزار وصله.
*
دیروز آنقدر اوقات تلخی کرده بود که به این زودیها خبری از غلام نباشد. هرچه بدخُلقی بود سرش خالی کرد. عادت همیشگیاش بود، میخواست همه بدبختی و آوارگی را فریاد بکشد سر پیرمرد.
غلام ولی نامهربانی را نمیدید. مانند جوی آبی که جلویش را ببندی، سعی میکرد از راه دیگری بیاید. منت مردم میکشید که نیمتاج سر گرسنه بر بالش نگذارد.
در میان غُرغُرهای دیروز و بدوبیراهایی تکراری، معلوم نشد کی بود و از کجا پیدایش شد که در چشم برهمزدنی دست پیرمرد شیرینعقل را گرفت و از دخمه بیرون کشید. شاید قوم و خویشش بود، وگرنه دلیل نداشت صدا بزند: پشت گوشت رو دیدی غلامو هم دوباره اینجا میبینی! اینهمه توی ده آدم هست، اونا بیان کمکت..
*
چشمانش گرم خواب شد.
نه بیدار بود که متوجه روی پشتبام باشد و نه خواب که صدای پا و قروچ قروچ تیرهای سقف را نشنود.
لحاف را کنار زد و خیره شد به تیرهای چوبیِ دود گرفته و کج و معوج و سیاهِ سقف.
کسی آن بالا سنگ دریچه را برداشت.
صدای پچپچ بچهها بود؛ مثل همیشه آمده بودند برای شیطنت و کنجکاوی.
از دریچهیِ بالا زل میزدند پایین. میان تاریکی، نیمتاج را که تشخیص میدادند، یکباره و بدون دلیل میزدند زیر خنده. اسباب سرگرمی فراهم شده بود.
بعضی وقتها هم از بالا برای نیمتاجِ فلکزده، خاک و سنگریزه میریختند.
پیرزن مفلوج معمولا سرش را بالا میگرفت و صدا میزد: من تنهام، الان کسی نیست؛ ولی شبا تنها نیستم.
بعد برای اینکه بچهها را بترساند میگفت: شبا جن میاد پیشم! اونم نه یکی، چندتا، تا صبح اینجان، کلی با هم میگیم و میخندیم، کاش باشید!
میخواید الان صدا بزنم بیان؟ آل خاتون!
بچهها اسم «آلخاتون» را که میشنیدند با سر و صدا و عجله پا به فرار میگذاشتند.
پیرزن از دستِ آزار و اذیت بچهها که خلاص میشد، غر میزد: آخه چیکار دارید به من؟ از دارِ دنیا، یه گوشه از خرابه مال من شده، چرا نمیذارید راحت باشم؟ خدا اگه منو میخواست که به این روز نمیافتادم! از دست این بچههای شلوغکار و بیتربیت! بجای کمک کردنتونه؟..
نیمتاج مثل همیشه غر نزد، داستان جن و آل را هم نگفت، در آن گیرودارِ گرفتاری و برف، وجود بچهها نعمت بود. اصلا در آن سرما چطور جرات کرده بودند آنجا باشند؟
اینبار فرق داشت، کمک میخواست. چیزی نگفت، منتظر ماند ببیند بچهها چه میکنند.
یکی از بالا صدا زد: نیمتاج! نیمتاج! خوابی یا بیدار؟ تنهایی یا جن پیشته؟
سرش را بالا گرفت و جواب داد: تنهام، تنهایِ تنها. چند روزه جنها رفتن. اگر دوست دارید بیایید پایین، کارِتون دارم.
بچهها بیصدا و ساکت گوش کردند.
حرفها که تمام شد، یکی از بچهها گفت: جن اونجا خوابیده، پشت هیزم و تاپالهها، اون گوشه، خودشو قایم کرده. دروغ میگه، میخواد مارو بکشه پیش خودش.
بچهها با سروصدا مانند دسته گنجشکهایی که برایشان سنگ انداخته باشند، فرار کردند.
*
دمپاییها را دستش کرد و کشانکشان آمد کنار دیوار. در را باز کرد و با تمام توان صدا زد: آهای مردم! آهای مردم! یه مسلمونی بیاد کمک.
همانجا تکیه داد به دیوار و چُرتش گرفت..
*
با صدای قیژِ لولایِ در، چرتش پرید، نور آفتاب تابید میان صورتش.
غلام با آن قد بلند و دهان نیمهباز مانند هربار آمده بود. با نان و ماست و شیر.
با لبخند بیدندان گفت: غلام! خدا خیرت بده داشتم ناامید میشدم.
👇💯
Join : http://eitaa.com/joinchat/2805596162Ce0952111b8
🌸🍃🌼🌸🍃🌼