💢 اختراع جالب و مبتکرانه که وقتی شمع را روی این پایه روشن می کنید، با ذوب شدن آن به مرور شمع دیگری تشکیل می شود. با این جاشمعی می توانید تا چندین بار از یک شمع استفاده کنید.👌
@MER30TV 👈💯
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
🌙 #داستان_شب 🌙
همه چیز به نظر بد می آید، قبول دارم.
خیلی بدتر از آن چیزی که سال ها و قرن ها بود. بدتر از همیشه و هر موقع. خطرات از هر طرف سروکله شان پیدا می شود.
اما هنوز هم می شود به خوبی و خوشی ختم شوند.
بچه از بالکن طبقه ی هشتم پائین افتاد، اما آن پایین سگِ گله ای بود که جستی زد و وسط زمین و هوا او را گرفت.
یک نفر که چیزی دیده بود عکسی گرفت و توی روزنامه چاپ شد.
پسر برای دفعه ی سوم غرق شد، اما مادر _ اگر چه داشت رمان می خواند _ صدای شالاپ شلوپی شنید و دوید به سمت اسکله و به آب رسید و پسرک را با موهایش کشید بیرون، هیچ ضربه ی مغزی هم در کار نبود.
وقتی انفجار اتفاق افتاد مرد جوان زیر سینک ظرفشویی بود و لوله را تعمیر می کرد، بنابراین آسیبی ندید.
دختر با دستانش حرکاتِ شنا انجام داد و از زیر بهمن زنده بیرون آمد.
پدرِ سه قلوهای دو ساله ای که سرطان همه ی اعضای بدنش را گرفته بود، یک عالم فیلم کمدی تماشا کرد و یوگا انجام داد و حالش کاملاً خوب شد، طوری که تا امروز هم زنده است.
کیسه های هوای ماشین واقعاً کار کرد. چِک برگشت نخورد. شرکتِ تولیدِ دارو دروغ نگفته بود. کوسه به پایِ خونین و برهنه ی دریانورد سقلمه ای زد و رفت.
کتابی که سرباز کنار قلبش گذاشته بود جلوی اصابت گلوله ی تفنگ را گرفت.
وقتی مَرد گفت "عزیزم، تو تنها زنی هستی که من تا ابد عاشقشم"، واقعاً منظورش همین بود. زن هم با وجود ترشرویی و بی اعتنایی و جواب ندادن به تلفن هایش، معلوم شد که تمام مدت مرد را دوست داشته.
در این فصلِ تیره تارِ سال، ما تشنه ی چنین قصه هایی هستیم. این ها قصه های زمستانی اند. دل مان می خواهد جمع شویم دورشان، مثل جمع شدن دور آتشی کوچک اما صمیمی.
خورشید ساعت چهار غروب می کند. دما پایین می آید، باد زوزه می کشد، برف شُره می کند پایین. تو گرچه چیزی نمانده بود انگشت هایت یخ بزنند، اما لاله های کاشته شده را کاملاً به موقع چیدی. ظرفِ چهار ماه دوباره رشد می کنند، تو به این موضوع ایمان داری. درست شبیه عکس های توی کاتالوگ ها می شوند.
قبل از آن صدها جوانه ی کوچکِ سبز روی زمین قهوه ای روئیده بود. تو نمی دانستی چه هستند _ چیزهایی شبیه پیازهای ریز _ اما آنها علیرغم همه چیز قصد داشتند رشد کنند. اگر آنها توی یک قصه بودند، اسم شان را چه می گذاشتی؟
پایانِ خوش یا آغازِ خوب؟ اما آنها در قصه نیستند، تو هم نیستی. اگر چه تو آنها را جایی دنج زیر کودها و برگهای خشک گذاشتی. این درست ترین کاری بود که می شد در تاریک ترین روزِ سال انجام داد.
نویسنده: مارگارت اتوود
مترجم: گلاره جمشیدی
@MER30TV 👈💯
🌸
🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
قارچ به این بزرگی و خوشگلی دیده بودید؟
مثل کیک شکلاتی چندطبقه هست
آدم دلش میخواد گاز بزنه بخوره
ولی
ظاهرش خوشگل و فریبنده است، باطنش سمی و خطرناک
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه باور نمیکنی با دوستت امتحانش کن😜
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احتمالا راننده اتوبوس در حال نوشتن پیامک بود😱😱
@MER30TV 👈💯
دلامون قرار گذاشتن
همیشه با هم باشن
رو قرارش نکنه یهو دلت پا بذاره..♥️
#حسین_منزوی
@MER30TV 👈💯
#داستانک🍃🌸
✨فردی هنگام راه رفتن،
پایش به سکه ای خورد ...
تاریک بود، فکر کرد طلاست!
💫کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند؛
دید 2 ریالی است!
بعد دید کاغذی که آتش زده، هزار تومانی بوده!
💫گفت: چی را برای چی آتش زدم!
و این حکایت زندگی خیلی از ما هاست؛ که چیزهای بزرگ را برای چیزهای کوچک آتش میزنیم و خودمان هم خبر نداریم!
«بیشتر دقت کنیم برای به دست آوردن چیزی، چه چیزی را داریم به آتش می کشیم؟»💝
@ravanshenasimosbat 🍃🌸
تازه داشتم با شبت شیک کنار میومدم که...
یه از خدا بی خبری دیشب پیام داد
تاریکی به کام
@MER30TV 👈💯