eitaa logo
مرسی تی وی 🌿🌺
30.6هزار دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
19.5هزار ویدیو
242 فایل
جهت ارتباط با ما: @mtvadmin Join : http://eitaa.com/joinchat/2805596162Ce0952111b8
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش نیست امید، که همواره نفس بر گردد گر دو صد عمر شود، پرده نشین در معدن خصلت سنگ سیه نیست، که گوهر گردد نخورد هیچ توانگر، غم درویش و فقیر مگر آن روز که خود، مفلس و مضطر گردد 👤پروین اعتصامی @MER30TV 👈💯
خلاقیتت هلاکم کرد! @MER30TV 👈💯
چینش زیبای سنگها در ساحل شنی😍 @MER30TV 👈💯
حسن کچل قسمت سوم - @mer30tv.mp3
3.53M
هر شب ساعت 20:30 یه قصه خوب و شیرین برای کودک دلبند شما🥰 در کانال مرسی تی وی😊🌸🍃 @MER30TV 👈💯
تازه شالیزارها را درو کرده بودند. من و برادرم می‌خواستیم بیرون برویم؛ چون هم می‌خواستیم گل‌بازی کنیم و هم برویم ماهی بگیریم. مادرم در خانه را قفل کرده بود و کلیدش را زیر سرش گذاشته بود؛ چون ما همیشه به رودخانه می‌رفتیم و می‌ترسید غرق شویم. من و برادرم آرام‌آرام داشتیم لب پنجره اتاق پذیرایی می‌رفتیم تا مثل خیلی از مواقع مخفیانه از پنجره فرار کنیم. مادرم یکباره بیدار شد. سریع وارد حیاط شدیم و مادرم به دنبالمان افتاد. ماهم سریع کنار تخت چندین نفره‌ی بزرگ فلزی داخل حیاطمان رفتیم. مادرم که با چوب و سنگ دنبالمان می‌افتاد ما دور تخت می‌چرخیدیم، اگر به سمت سرمان چوب پرت می‌کرد سریع سرمان را خم می‌کردیم، اگر هم سمت پاهایمان چوب یا سنگ یا کفش پرت می‌کرد سریع جا خالی می‌زدیم. مادرم عصبانی شد و با نگاهی روبه آسمان گفت:«خدایا! این دوتا چقدر دیونن.» سپس با اخمی به ما افزود:«بذارین الان تنبیهتون کنم کمتر تنبیهتون می‌کنم، اگه برین رودخونه و برگردین چند برابر تنبیهتون می‌کنم.» پس از چند دقیقه کوتاه موقعیت که مناسب شد به برادرم اشاره کردم سمت دیوار فرار کند؛ چون اگر به سمت در می‌رفتیم تا در را باز می‌کردیم سریع مادرم ما را می‌گرفت. برادرم سمت دیوار گریخت و من هم سریع سمت دیوار رفتم، دست‌هایم را روی لبه‌ی دیوار گذاشتم و زود خودم را آن طرف دیوار پرت کردم و گریختم. درحالی‌که من و برادرم داشتیم خنده‌کنان و با شوق زیاد می‌دویدیم، مادرم کنار دیوار ایستاد و گفت:«اگه جرأت دارین الان برنگردین خونه. غروب میایین خونه اون‌وقت می‌دونم چجوری حقتون رو بذارم کف دستتون. دارم براتون.» من و برادرم از مغازه یک تیغ خریدیم، سمت شالیزارها رفتیم. من و برادرم طبق معمول با ساقه‌های شلتوک و تیغ، نوع خاصی از فلوت و ساز دهنی درست کردیم. گاهی من ساز می‌زدم و برادرم همراه با ساز زدنم، نوای شرشر آب و آواز پرندگان می‌رقصید و گاهی هم برادرم می‌نواخت و من می‌رقصیدم، گاهی هم برای بقیه ساز درست می‌کردیم و یادشان می‌دادیم که چگونه بنوازند. چوپان‌ها هم از شنیدن نوای ساز زدنمان لذت می‌بردند. البته تنها ایراد این نوع سازها این بود که یک‌بار مصرف بودند؛ چون جنسشان از ساقه‌ی برنج بود و این نوع ساقه‌ها در عرض چند ساعت خشک یا نیمه‌خشک می‌شدند و از نفس می‌افتادند. من و برادرم برای خودمان یک تیم بودیم و دیگران هم یک تیم، سپس با گِل شالیزارها به دنبال هم می‌افتادیم و گل‌بازی می‌کردیم. در آخر هم روی ساقه‌های نیمه‌مرطوب و تلنبار شده شلتوک‌ها پشتک می‌زدیم و غلت می‌خوردیم، می‌خندیدیم و ذوق می‌کردیم. پس از حدود یک ساعت من و برادرم با یک پوشال کولر آبی به رودخانه رفتیم و مثل خیلی از مواقع حتی از صیادهایی که با تجهیزات کامل ماهی می‌گرفتند هم بیشتر ماهی می‌گرفتیم و آن‌ها متعجب می‌شدند. غروب هنگام من و برادرم دست در دست هم داشتیم به خانه برمی‌گشتیم، با خودمان فکر کردیم اگر به خانه مادربزرگمان برویم و شب آنجا بخوابیم و فردا به خانه برویم مادرمان تنبیه‌مان نخواهد کرد. به خانه مادربزرگمان رفتیم. فردا صبح من سرخوش و با خیالی آسوده سمت خانه‌مان رفتم. مادرم داشت حیاط را می‌شست و جارو می‌‌زد، اخم کرده به من گفت:«فکر کردی می‌ری خونه مامان بزرگ، دیگه کاریت ندارم؟ خب الان همون‌جا وایسا کارت دارم.» آن لحظه شگفت‌زده شدم، خنده‌هایمان پریدند و تا توانستم پا به فرار گذاشتم. وقتی به خانه مادربزرگم رسیدم وضعیت را برای برادرم توضیح دادم و گفتم:« داداش! الان به نظرت چکار کنیم؟» آنگاه من یک دست مادربزرگم را گرفتم و برادرم یک دستش را و همراهاو به خانه‌مان رفتیم و مادربزرگم چند ساعتی خانه‌مان ماند. آن روز مادرم تنبیه‌مان نکرد و من و برادرم از این اتفاق سرخوش بودیم. دفعه بعد که باز هم شیطنت کردیم مادرمان چندبرابر تنبیه‌مان کرد و گفت:« اینم به جای دفعه قبل که تنبیه‌‌تون نکردم.» ✍ @MER30TV 👈💯