eitaa logo
مرسی تی وی 🌿🌺
30.9هزار دنبال‌کننده
16.8هزار عکس
19.7هزار ویدیو
242 فایل
جهت ارتباط با ما: @mtvadmin Join : http://eitaa.com/joinchat/2805596162Ce0952111b8
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گویا صدای ضبط ماشین بلنده و متوجه واقعه نمیشه😠 😔🤷‍♂ @MER30TV 👈💯
داوران جدیدِ عصر جدید در فصل سوم معرفی شدند 🔸در فصل سوم برنامه عصر جدید ژاله صامتی، کارن همایون‌فر، مجید اسماعیلی و امین حیایی در کنار احسان علیخانی داور خواهند بود. @MER30TV 👈💯
حیاطمان کوچک بود و باغچه ای در دو سمت آن که بوی خوش و زیبایی آن آدمی را سرمست می کرد ، بهار خوابی گوشه ی آن می درخشید و حوض کوچک و کم عمقی وسط آن به طوریکه چند ماهی قرمز را می شد به راحتی شمرد، من بر روی بهار خواب روی بالشی لم زده بودم و داشتم مادرم را نگاه می کردم. تلفن همراهش را از شدت ناراحتی شکسته بود،حس می کردم همه چیز را در یک ثانیه از دست داده و برایش پایان دنیاست، غم در چهره اش بیداد می کرد، بعد از چند ثانیه اشک از چشم هایش جاری شد. دوست داشتم بروم و دلداری اش بدهم، اما می دانستم حرف های من در او بی تأثیر است ، به هر حال چون او دیگر مرده بود.چند دقیقه ای گذشت، در همین حس و حال بودیم که زنگ در به صدا در آمد، مادرم با عصبانیت گفت:«بچه، برو درو باز کن» و بعد در حالیکه انگشتش را به سمت من تکان می داد گفت:«اگه اون بود، درو به روش ببند. اگه درو نبندی شریک جرمی» سرم را به نشانه تأیید حرف هایش تکان دادم، در را باز کردم، خواهرم و خواهرزاده ی کوچکم بودند که خواهرزاده ام با چهره ی مظلومی داشت مرا نگاه می کرد، آنقدر مظلوم که آدم دوست داشت تا ساعت ها برایش گریه کند، آرام در را بستم اما آن را قفل نکردم، خواهرم را در آغوش کشیدم و او را بوسیدم و سپس خواهرزاده ی کوچم را، اشک در چشم های خواهرم حلقه زد با صدای بغض کرده و آرامی گفت:«داداشی» دستش را گرفتم و گفتم:«جون داداش» با صدایی آرام تر از قبل گفت:«مامان کجاست!؟» من هم با صدای آرامی به او گفتم:« رو بهار خواب نشسته، هم خیلی ناراحته و هم خیلی عصبیه» او لبخند تلخی زد و دست در دست خواهرزاده ام وارد حیاط شد. چون می دانستم آشوب بزرگی خواهد شد، من هم سریع وارد خانه شدم و با فاصله ی نسبتاً کمی از خواهرم ایستادم. مادرم با دیدن خواهرم انگار قلبش آتش گرفت و در حالیکه داشت سریع به سمت خواهرم می آمد گفت:«چجوری دلت اومد بی رحم!؟» سپس با صدایی بلندتر از قبل گفت:«چرا این کارو کردی!؟» خواهرم آرام، نوک دستش را روی صورت خودش گذاشت و گفت:« اِ وا، چرا همچین می کنی مامان!؟» در این بین ذهنم رفت به دوران بچگی ام:« زمانی که تقریباً هم سن و سال خواهرزاده ام بودم، ظهرهنگام، وقتی مادرم خواب بود، به سمت رودخانه ی نزدیک خانه یمان می رفتم، رودخانه ای که کمی بالاتر از آن کشتزار هایی قرار داشتند و وسط کشتزار ها جاده ای خاکی و کنارش جوی آب نسبتاً عمیقی که برای رفتن به رودخانه باید از این جاده عبور می کردیم، چون آب آنجا هم خیلی عمیق بود و هم حضرات عملی و لات زیر صخره های رسی حضور مبارک داشتند، مادرم می ترسید و نمی گذاشت به آنجا پا بگذارم؛ اما من آنقدر با خروش و وسعت و زیبایی رودخانه خو گرفته بودم که گوشم به این حرف ها بدهکار نبود، یک بار شش بار متوالی به سمت رودخانه رفتم،اما هر دفعه مادرم ماهی هایی را که صید کرده بودم پرت می کرد و مرا با حرف های محبت آمیز بر می گرداند، برای بار هفتم، مادرم دست و پایم را بست، در خروجی خانه را قفل کرد و خودش هم جلوی در خوابید، من با تیغی که در جیبم بود و در ساحل پیدا کرده بودم، طناب را پاره کردم و سریع از لای میله های پنجره فرار کردم، در حالیکه داشتم می دویدم و فاصله ی نسبتاً کمی از خانه داشتم، نگاهی به پشت سرم انداختم، دیدم مادرم طناب محکم و بزرگی را در دست گرفته، در حالیکه دارد انگشتش را به نشانه ی تهدید کردن گاز می گیرد، به دنبالم دارد می دود و خواهرم هم به دنبال اوست، سرعتم را بیشتر کردم و هرچه در توان داشتم زدم، اما هر لحظه مادرم به من نزدیک تر می شد و من هرچقدر می دویدم بی فایده بود، تا اینکه در نهایت مرا به چنگ آورد، طنابش را دور گردنم انداخت، سرم در جوی آب کرد و پایش را روی گردنم گذاشت، نمی دانستم دستم را روی گردنم بگیرم؟ روی طناب ؟یا پای مادرم را بگیرم؟یا سرم را بلند کنم تا آب توی حلقم نرود؟..
هرچه هم دست و پا می زدم بی فایده بود، بی شک اگر آن لحظه خواهرم نبود و برای نجات دادنم دست و پا نمی زد، در همان لحظه پر گشوده بودم» در این فکر بودم که با صدای حاکی از خشمِ مادرم از فکر پریدم، او در حالیکه دست خواهرم را گرفته بود، دست دیگرش را تکان می داد و می گفت:« بار آخرت باشه که نوه ی عزیزمو می زنی» خواهرم بهت زده گفت:« مامان پس خودت چرا وقتی داداشم بچه بود رو کتک می زدی!؟» مادرم چشم غره ای کرد و ادامه داد:« داداشت که خود شیطون بود، ولی نوه ی عزیزم نه، چجوری دلت میاد بچه به این مظلومیو کتک می زنی؟» من هم از رفتار مادرم متعجب شده بودم؛ اما ترجیح دادم صحبت نکنم،خواهرم بهت زده تر از قبل گفت:« خب بچم،خیلی لوسه، تا یه ذره بهش اخم می کنی میزنه زیر گریه، خیلی شیطونم هست، دیروز با مشت زده تو چشمم، هر روز صبا با دوستاش میره خاک بازی، شب با لباسای خاکی برمی گرده و.. » مادرم حرفش را برید و خواهرزاده ام را در آغوش کشید و بوسید، سپس با لبخندی گفت:«من کاری به این حرفا ندارم، وای به حالت اگه دفعه ی دیگه حتی بهش اخم کنی..اونموقع دیگه برام مردی» سپس بوسه ای دیگر بر پیشانی خواهرزاده ام زد و به او گفت:«عزیز دلم، الان به داییت می گم ببرت لب رودخونه» @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروردگارا کسی که در دامان تو پناه گرفت، طعم بی پناهی را نمی چشد هرکس که مدداز توگرفت، بی یاور نمی ماند آن که به تو پیوست،تنها نمی شود ای تنها پناه و یاورم،بهترینها را برایم رقم بزن. @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍀 گمان مے ڪنم هر آدمے باید پشت پنجرہ ے اتاقش، یڪ گلدان گل شمعدانے داشتہ باشد، 🌺 ڪہ هر بار گلهایش خشڪ مےشود و دوبارہ گل مےدهد، یادش بیفتد ڪہ روزهاے غم هم بہ پایان مے رسند! سلام صبحتون بخیر و شادی 🌺 @MER30TV 👈💯
مهندس...(رادیو مرسی) - @mer30tv.mp3
3.55M
مهندسان کانال مرسی تی وی مهندسان بیرون کانال مرسی تی وی روزتون مبارک 😍👷🏻 @MER30TV 👈💯
لیگ برتر ایران در زمینه پرتاب اوت واقعا پیشرفت خوبی داشته😄 @MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماهی دندان‌نیش که در عمق 500 متر تا 2 کیلومتر زندگی میکنه و طول این ماهی حداکثر 18 سانتی متره. زیباست😬 @MER30TV 👈💯