فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام
بـاور کـن
گاهی می توان
رابطه ها را
" تعمیـر " کـرد!
حتی با یک
لبخنـد مهربانانه
صبحتون سرشار از لبخند 😊❤️
@MER30TV 👈💯
بهار...(رادیو مرسی) - @mer30tv.mp3
5.4M
میدونستی پروانهها نمیتونن بالهاشونو ببینن؟ و اصلا هم خبر ندارن که چقدر قشنگن.
شاید تو هم یه پروانهای. یه انسان فوق العاده، مهربون، خوب.
فقط خودت نمیتونی ببینیش …🦋🦋🦋🦋
#رادیو_مرسی
@MER30TV 👈💯
عقابی که برای نجات دادن تخم هایش هنگام کولاک از روی آن ها بلند نشد و تا گردن زیر برف مدفون شده است...!
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لباس چی بپوشم؟😄
خانه بدوش سال ۸۳
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی از جمع رفقا فقط یکیشون ماشین داره😁
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنرمند به هر چیزی معنا میده👌😃
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهارت در آشپزی😃👌
@MER30TV 👈💯
اشتباه بزرگی که بخیر گذشت - @mer30tv.mp3
4.01M
#قصه_کودکانه
هر شب ساعت 20:30
یک قصه جذاب و آموزنده
برای کودکان دلبند شما🥰
در کانال مرسی تی وی😊🌸🍃
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق باید پادر میونی کنه
تا آدم احساس جوونی کنه...
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منّی رسالَةُ حُبّ
و منکِ رِسالَةُ حُبّ
و یَتَشَکَّـلُ الرَّبیع
نامه عاشقانه ای می فرستم
نامه عاشقانه ای می فرستی
و بهار آغاز می شود...
#نزار_قبانی
#مشاعره کنیم
@MER30TV 👈💯
#داستان_شب
داستانی از لئو تولستوی
قسمت اول
سالها قبل، بیشتر مردم کشور روسیه خیلی فقیر بودند. عده زیادی از آنها با بیچارگی زندگی میکردند. گروهی از این آدمهای فقیر، دهقان بودند. آنها از صبح تا شب در مزرعه کار میکردند و جان میکندند؛ ولی هیچگاه پول زیادی به دست نمیآوردند. آنها از مزرعههایشان محصول برمیداشتند؛ ولی نمیتوانستند مقدار زیادی از آن را به شهر ببرند و بفروشند. بیشتر محصول آنها، به مصرف خوراک افراد خانواده و حیواناتشان میرسید.
«پاهوم» هم یکی از این کشاورزان بود که بر روی زمین خودش کار میکرد و زحمت میکشید. خاک مزرعه او خوب بود و سنگ و کلوخ زیادی نداشت. هرسال با شروع فصل باران، سرتاسر مزرعه او سبز میشد. بااینحال، وضع پاهوم هم مثل دهقانهای دیگر بود. تمام شیر گاوهای او به مصرف خوراک خانوادهاش میرسید. گاوها و گوسفندهایش هم تقریباً تمام محصول ذرت مزرعهاش را میخوردند.
مزرعه پاهوم، کوچک بود. او میدانست اگر زمین بیشتری داشته باشد، وضع زندگیاش بهتر میشود. به همین دلیل، میخواست زمین بیشتری به دست بیاورد.
بعضی از کشاورزان روستای پاهوم، بیشتر از او زمین داشتند. یکی از آنها زنی بود که نزدیک خانه پاهوم زندگی میکرد. او زمینهای وسیعی داشت و از همه دهقانهای آن روستا پولدارتر بود.
یک روز، این زن به کشاورزان دیگر گفت: «من پیر شدهام و دیگر نمیتوانم از زمینهایم خوب استفاده کنم. این است که تصمیم گرفتهام آنها را بفروشم.»
قسمتی از زمینهای او، در کنار مزرعه پاهوم بود. پاهوم خیلی دوست داشت که این زمینها را به دست بیاورد. او به فکر افتاد که پولی فراهم کند و آن زمینها را از پیرزن بخرد. او یک اسب و یک گاوش را فروخت و پولش را کنار گذاشت. بعد. به بزرگترین پسرش گفت که به شهر برود و در آنجا کار کند. قرار شد که او هم مزدی را که میگیرد، جمع کند و با خود به ده ببرد.
پسر به شهر رفت و در آنجا مشغول به کار شد. پس از مدتی، او مقداری پول پسانداز کرد و به ده برگشت و پولها را به پدرش داد. پاهوم، تمام پولها را رویهم گذاشت و نزد پیرزن رفت. پولها را به او داد و زمینی را که کنار مزرعهاش بود، از او خرید.
پاهوم پس از خرید آن زمینه با خودش گفت: «حالا مزرعه من از مزرعه بیشتر دوستانم بزرگتر است.»
پاهوم خیلی خوشحال بود. خانواده او و حیواناتش هنوز هم مقداری از محصول مزرعه را میخوردند؛ ولی او حالا میتوانست مقدار زیادی از محصول مزرعهاش را در شهر بفروشد. مزرعه او آنقدر بزرگشده بود که زن و پسرهایش هم در آن کار میکردند. پاهوم با خود میگفت: «چه خوب! حالا من از سال قبل ثروتمندتر هستم.»
هرروز صبح، پاهوم مدتی جلوی در خانهاش میایستاد و به مزرعه خود نگاه میکرد. باغچه خانهاش خیلی زیبا شده بود. گلهای رنگارنگ، همه جای آن را پوشانده بود. مزرعه پاهوم در آنسوی باغچه قرار داشت. در بعضی از جاهای مزرعه، علفهای بلند و سبزی روییده بود. در این قسمتها، گاوها میچریدند. قسمتهای دیگر مزرعه، پر از ذرتهای زردرنگ بود. پاهوم با دیدن این منظره، خیلی خوشحال میشد.
خوشحالی پاهوم بیشتر از چند ماه دوام نیاورد.
دوروبر مزرعه او، چند مزرعه کوچک وجود داشت. این مزرعهها مال کشاورزان دیگر بود. بیشتر آنها فقیرتر از پاهوم بودند. یک روز، گاوهای یکی از کشاورزان وارد مزرعه پاهوم شدند. گاوها پرچین مزرعه او را شکستند و شروع به خوردن علفها کردند. یک روز دیگر، اسب دهقان دیگری وارد محصول ذرت او شد و آن را لگدمال کرد.
پاهوم آن حیوانات را گرفت و به صاحبانشان برگرداند؛ ولی آنها چند بار دیگر هم وارد مزرعه او شدند. بعد از چهارمین یا پنجمین بار، پاهوم با خود گفت: «من باید جلوی این کار را بگیرم. این حیوانات، پرچین مزرعه مرا شکستهاند و علفها و ذرتهایش را خوردهاند. آنها به من خیلی ضرر زدهاند.»
پاهوم پیش قاضی رفت و از صاحبان آن حیوانات شکایت کرد. قاضی هم آنها را به دادگاه دعوت کرد. وقتی آنها به دادگاه رفتند، قاضی گفت: «حیوانات شما پرچین مزرعه پاهوم را شکستهاند و ذرتهایش را لگدمال کردهاند. شما باید خسارت او را بدهید و ضررش را جبران کنید.»
کشاورزان بیچاره مجبور شدند که مقداری پول به پاهوم بپردازند. وقتی پاهوم پول را گرفت و از خانه قاضی بیرون آمد، با خود گفت: «حالا درست شد. جلوی این کار آنها گرفته شد.»
پاهوم خیلی خوشحال بود؛ ولی کشاورزان فقیر از این کار او خیلی بدشان آمد. یک هفته بعد، یکی از آنها هنگام نیمهشب وارد باغ پاهوم شد و پنجتا از درختهای آن را قطع کرد.
ادامه فردا شب...
@MER30TV 👈💯
پروردگارا❣
در اين شب زيبا
ايمان غبار گرفته مارا
در باران رحمت خويش پاك كن🌺
و شبی آرام را
به عزیزانم عنایت بفرما💝
🌟شبتون خوش
وسرشار از آرامش🌟
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر صبح سپید، دارد از مهر پیام
از شور رها شدن ز تاریکی شام
لبخند بزن به لحظههای خوش عشق
ای هموطن ای رفیق ای دوست سلام
محسن خانچی
سلااام
صبح آخرین روز سال ۱۴۰۰ بر شما بخیر😊🌷
@MER30TV 👈💯
نوروز مبارک...(رادیو مرسی) - @mer30tv.mp3
5.7M
ویژه استقبال بهار
🦋🥳💞
😍🌹
#رادیو_مرسی
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای دزد بدشانسی که از علیرضا استکی سرمربی تیم ملی بوکس سرقت کرد😄
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا مقلبَ القلوب، حالِ خوب را نصیب کن.
سختی و بلا و آفت از زمین و آسمان و مُلک و مملکت به دور دار. ❤️
جانِ خسته را امید باش.
این گذارِ عمر را بهار کن.
🌷
نوروزتان مبارک 😍
بهارتان مدام🍃🌸
@MER30TV 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺هفت سین دوستی تقدیم شما🌺
اول : سایه خدا
دوم : سفیدی بخت
سوم : سلامتی همه
چهارم: سیب سرخی برای همه دلها
پنجم: سعادت و خوشبختی
ششم : سکه های حلال
هفتم: سر سبزی زندگیتون✨✨🍃
❤️سال جدید بر شما مبارک❤️
@MER30TV 👈💯
خرگوش مهربون و سوپ هویج - @mer30tv.mp3
3.83M
#قصه_کودکانه
هر شب ساعت 20:30
یک قصه جذاب و آموزنده
برای کودکان دلبند شما🥰
در کانال مرسی تی وی😊🌸🍃
@MER30TV 👈💯
#داستان_شب
قسمت دوم
پاهوم باز نزد قاضی رفت و از یکی از کشاورزان شکایت کرد. قاضی دستور داد آن مرد در دادگاه حاضر شود.
وقتی کشاورز فقیر نزد قاضی رفت، قاضی به او گفت که باید پول درختهای بریدهشده را به پاهوم بدهد.
مرد دهقان به قاضی گفت: «من درختهای پاهوم را نبریدهام و هیچ پولی هم به او نمیدهم.» قاضی گفت: «آیا کسی این مرد را در مزرعه پاهوم دیده است؟»
هیچکس آن مرد را ندیده بود. پاهوم شاهدی نداشت تا حرف خود را ثابت کند؛ به همین علت، قاضی کشاورز فقیر را رها کرد و هیچ پولی هم از او نگرفت.
مرد کشاورز اگرچه پولی نداد. ولی از این کار پاهوم، خیلی عصبانی شد. او وقتی از خانه قاضی بیرون آمد، به دوستانش گفت: «ما باید جلوی کارهای پاهوم و پسرهایش را بگیریم. ما نباید بگذاریم که او بدون دلیل اینقدر ما را به دادگاه ببرد. ما باید جلوی این کارهایش را بگیریم.»
پاهوم دوست نداشت که با کشاورزان دیگر اختلاف و دعوا داشته باشد. به همین خاطر یک روز به زنش گفت: «میدانی تمام این دعواها به خاطر چیست؟ برای این است که در دهکده ما کشاورزان زیادی زندگی میکنند؛ ولی زمین زیادی وجود ندارد. دهقانهای دیگر زمینهای ما را میخواهند و ما زمینهای آنها را.»
همسر پاهوم به او گفت: «راست میگویی؛ ولی ما چگونه میتوانیم زمین بیشتری به دست بیاوریم و مزرعهمان را بزرگتر کنیم؟»
پاهوم هم نمیدانست که چه طور میتواند زمین بیشتری به دست بیاورد. او برای این سؤال زنش جوابی نداشت.
چند روز بعد، نزدیک غروب مردی به دهکده پاهوم آمد. آن مرد، مسافر بود و از قسمت دیگری از روسیه به آنجا آمده بود. پاهوم از آن مرد دعوت کرد که شب را در خانه او بگذراند و مهمان او باشد. آن مرد دعوت پاهوم را قبول کرد و به خانه او رفت.
پس از شام، مسافر شروع به صحبت کرد. او از سفرها، از ماجراها و از سرزمینهایی که دیده بود، تعریف میکرد. کمکم صحبتهای مسافر به دهکدهای که در آن زندگی میکرد، کشیده شد: «دهکده ما ازاینجا خیلی فاصله دارد. آنجا زمینهای خیلی خوبی دارد. خاک آنجا از خاک دهکده شما خیلی بهتر است. بهعلاوه، در آنجا خیلی زمین وجود دارد. هر کس دوست داشته باشد، میتواند به آنجا برود و مشغول کشت و کار بشود.»
پاهوم که در جستجوی زمین بیشتری بود، نشانی دهکده آن مرد را از او پرسید. مرد مسافر جواب داد: «باید سوار قایق بشوی و در مسیر رود وُلگا همراه جریان آب پایین بروی. وقتی به شهر سامارا رسیدی، باید از قایق پیاده شوی. ازآنجا باید به مدت دو هفته بهطرف شرق بروی. آنوقت به دهکده ما میرسی. سرزمین اطراف دهکده ما خیلی زیباست و منظرههای قشنگی دارد. در دهکده ما، زمین فراوان است؛ ولی کشاورزان تعدادشان زیاد نیست. دهقانهای دهکدهٔ ما خیلی خوشحال میشوند که آدمهای دیگری هم در آنجا مشغول کشاورزی بشوند.»
پاهوم از شنیدن این حرفها خیلی خوشحال شد و گفت: «من اول باید به دهکده شما بروم و زمینهای آنجا را ببینم. اگر ازآنجا خوشم آمد، به اینجا برمیگردم و خانوادهام را با خودم به آنجا میبرم.»
فردای آن شب، پاهوم سوار قایق شد و بهطرف پایینرود ولگا حرکت کرد. پس از مدتی به شهر سامارا رسید. ازآنجا به مدت دو هفته بهطرف شرق رفت تا به دهکده مرد مسافر رسید.
تمام حرفهای آن مرد درست بود. خاک زمینهای دهکده. آماده کشاورزی بود و دهقانهای آنجا زندگی راحتی داشتند.
آنها خیلی دوست داشتند که آدمهای دیگری هم به آنجا بروند و مشغول کشاورزی شوند. به همین علت به گرمی از پاهوم استقبال کردند و زمینهای پهناوری را به او نشان دادند.
وقتی پاهوم آن زمینها را دید، دهقانها پرسیدند: «چه موقعی میخواهی خانوادهات را به اینجا بیاوری؟ این زمینها خالی است و انتظار تو را میکِشد.»
پاهوم پرسید: «قیمت این زمینها چه قدر است؟»
وقتی دهقانها قیمت زمین را گفتند، پاهوم خیلی خوشحال شد و با خود گفت: «خاک این زمین، از خاک مزرعه من بهتر است. قیمتش هم از قیمت زمینهای من خیلی کمتر است.» بعد دوباره نگاهی به زمین انداخت و با خود فکر کرد: «اگر به اینجا بیایم، پس از چند سال، حسابی پولدار میشوم.»
پاهوم به خانه خود برگشت. او مزرعه و تمام حیواناتش را فروخت و پول زیادی به دست آورد. بعد با زن و فرزندانش سوار قایق شد و بهطرف دهکده مرد مسافر به راه افتاد.
پاهوم در آنجا مقدار زیادی زمین خرید و مشغول به کار شد. او با کمک پسرهایش خانه بزرگی ساخت تا در آن زندگی کنند. تعدادی گاو و اسب هم خرید و بعد مشغول کشاورزی در زمینهای خود شد. بهاینترتیب، روزها در پی هم گذشت. پاهوم در مزرعه تازه خود، یک سال را با شادی پشت سر گذاشت.
ادامه فردا شب...
@MER30TV 👈💯
شبها چراغ
آرزوهایت را روشن کن
گرمایش را حس کن
با خدا از رازهایت بگو
او آماده شنیدن است
شبتون پر از نگاه مهربون خدا
@MER30TV 👈💯