eitaa logo
مرصاد
71 دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
12.1هزار ویدیو
418 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بهادری: خواب انزوای ایران تعبیر نشد سخنگوی دولت: 🔹در حوزه سیاست خارجی می‌گفتند این دولت زبان دنیا را بلد نیست و دشمن جری و پررو شده بود و سیاست انزوای ایران را پیگیری می‌کرد، اما نه تنها خواب انزوای ایران تعبیر نشد بلکه امروز کسی دیگر نمی‌تواند علیه ایران حرفی بزند. 🔹شهید آیت‌الله رئیسی کلید حل مسائل را در دست مردم می‌دید و به مردم باور داشت و در نتیجه همین رویکرد و باور است که تولید گندم کشور سالانه به ۱۰ و نیم میلیون تن رسیده است. 🔹هیچ دولتی جرات نمی‌کرد اصلاح نظام پرداخت یارانه‌ها و رتبه‌بندی معلمان و نظایر آن را اجرا کند اما دولت شهید رئیسی وارد عرصه شد و این برنامه ها را اجرا کرد. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🟠 موافقت اسرائیل با شروط حماس برای پایان جنگ 🔹رژیم صهیونیستی موافقت خود با طرح سه مرحله‌ای حماس برای تبادل اسرا و پایان جنگ را اعلام کرد. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
4_6035082998305525953.mp3
2M
👤استاد حسن محمودی 📝قسمت سوم 🔖مرگ جاهلیت شامل ما هم میشود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹صفحه: 554 💠سوره جمعه: آیات 9 الی 11 💠سوره منافقون: آیات 1 الی 4 @ahlolbait_story
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب را قرائت میکنیم سامری_درفیسبوک۲ قسمت_هشتم حیدرمشتت همانطور که وسط هال دراز کشیده بود و به سقف خیره شده بود گفت: عیسی! روزها از آمدنمان به شادگان گذشته، علی رغم سنگ اندازی های برخی مخالفان، تعداد مردمی که جذب مکتب احمدالحسن شدند، بد نیست، به نظرم تبلیغ در این شهر کافی هست. عیسی مزرعه که درحالتی بین خواب و بیداری بود، چشمانش را گشود و با تعجبی در کلامش گفت: یعنی تبلیغ در ایران کافی ست و اسباب سفر مهیا کنیم؟! به عراق برمی گردیم یا باز قصد کشوری... حیدر مشتت به پهلو چرخید و رویش را به عیسی کرد و همانطور که حرف او را قطع می کرد گفت: چی میگی برای خودت؟! ما هنوز کارها داریم توی ایران، شادگان یه بخش بسیار کوچک از کشور بزرگ ایران هست و ظرفیت اینو نداره که پیام مکتب ما را به کل ایران برساند، من برای تجزیه و تحلیل رفتار ایرانی ها ابتدا ادعامون را توی شادگان ارائه کردم تا ببینم اقبال عمومی در جامعه ایران به نفع ما هست یانه؟! اما در کل ما باید در شهری ادعامون را مطرح کنیم که مبلغین حرفامون را به بقیه جاها انتشار بدن. عیسی با حالت سوالی نگاه کرد و گفت: مثلا تهران؟! حیدر مشتت خنده بلندی کرد و گفت: نه! باید جایی باشه که مردمش مذهبی باشن، یک جایی مثل قم، چون اغلب مبلغین دین که سالانه به اقصی نقاط ایران سفر می کنند، تجمعشان داخل قم هست، پس ما باید تبلیغاتمان را در این شهر به اوج برسانیم ، تو فکر کن بین هزاران نفر طلبه ای که داخل قم هستند، فقط بیست، سی نفر را بتونیم قانع کنیم که مکتب احمد الحسن برحق هست و این طلبه ها هر کدام داخل شهرهایی که برای تبلیغ میرن، این ادعای ما را مطرح کنند، چقدر از شهرهای ایران از وجود مکتب و اعتقادات ما با خبر میشن! عیسی مزرعه که با شنیدن این حرف ذوق زده شده بود مثل فنر از جا برخواست و سرجایش نشست و گفت: چقدر تو باهوشی حیدر! و کمی سکوت کرد و بعد از چند لحظه گفت: فکر اینم کردین که اجتماع مراجع و علمای بزرگ ایران، قم هست و اکثر اونا قم حضور دارن و کلاس بحث و تدریس و فقه و اصول دارن، ما خیلی بتوانیم هنر کنیم چند طلبه را همراه خودمون کنیم، بی شک علمای بزرگ و اساتید حوزه، فریب ما را نمی خورند چون عمری درس دین خواندن و درست و غلط را از هم تشخیص میدن، برای مقابله با این علما چکار می کنید، اصلا شاید برای ما خطرناک هم باشه که در شهر قم پرده از ادعایمان برداریم. حیدر مشتت پوزخندی زد و گفت: برای اینم فکری کردم، من بی گدار به آب نمیزنم، حیدر مشتت، یمانی ظهور هست و یمانی ظهور باید زیرک تر از این حرفا باشه تا یمانی بشه. عیسی یک تای ابرویش را بالا داد و گفت: مثلا می خوای چه کنی؟! حیدر دستش را ستون سرش کرد و رو به عیسی گفت: به محض ورود به قم، به کلاس درس چند تا از برجسته ترین مراجع و اساتید وارد میشیم، ادعامون را میگم و پیغام احمد الحسن که همان پیغام امام زمان هست را داخل همون کلاس، بین شاگردان به گوش استاد میرسانیم و اگر سندی خواستند چند جلد از کتاب های احمدهمبوشی و مهم ترین آن، کتاب وصیت مقدس را بهشون ارائه می کنیم، یک عالم دین در مقابل کتابی مدون و نوشته شده، به سرعت نمی تونه موضع گیری کنه، حداقل جلوی شاگردهاش باید وانمود کنه که کتاب را میخونه و دلایل و سند صحیح اونو قبول یا رد میکنه و تا این عالم بخواد کتاب را نقد و بررسی کنه ما کلی از طلبه های ساده اندیش را به خودمون جذب کردیم و فلنگ را میبندیم و از ایران میریم بیرون... عیسی مزرعه قهقه ای زد و با دست به شانه حیدر زد و گفت: عجب اعجوبه مکاری هستی تو! پس من فردا کلید این خونه را تحویل میدم و با هم راهی قم میشیم... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🎞🎞🎞🎞🎞🎞🎞