⚜بسم الله الرحمن الرحیم⚜
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌼صلی الله علیک یا اباعبدلله
السلام علیک یا بقیه الله فی الارضه🌼
شروع چله14☆8☆98
#ختم_چله_سوره_مبارکہ_ملک
در مسلخ ❤عشق❤جز نکو را نَکُشند
روبه صفتان ❌زشت خو ❌را نَکُشند
گر عاشق صادقی ز کُشتن مَگریز
مُردار بُود هر آنکه او را نَکُشند⚰
🌸اللّٰھُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ🌸
💠روز♡بیست و هفتم ♡
به نیت سلامتی وظهور امام زمان (عج)،
ترڪ نگاه و افکارحرام ،و یڪ قدم نزدیڪ شدن به مهدی فاطمه (س)و برآورده شدن حاجات قلبی اعضای چله
🎀به نیابت از شهدای زنده 🎀
🕊🌷محمد هادی _ ذوالفقاری
💐ای آنکه زحق می طلبی راه نجات
خواهی که نصیبی بِبَری از برکات
در شان محمد(ص) بفرستی صلوات💐
╔═ ⚘════⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘════⚘ ═╝
🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺
🌱هر روز خود را با یک صفحه از قرآن آغاز کنید🌱
🔹پیامبر اکرم(ص):با خردمندان مشورت کنید تا براستی راه ببرید،و از [راهنمایی] انها سرپیچی نکنید که پشیمان میشوید.
🍀 #السلام_علی_المهدی_عج 🍀
امروز #یکشنبه برابر است با
✨ ۱۰ آذر ماه ۱۳۹۸ ه.ش
✨ ۴ ربیع الثانی ۱۴۴۱ ه.ق
✨ ۱دسامبر ۲۰۱۹ میلادی
🌸 ذڪر روز 🌸
#یا ذالجلال والاکرام
#ختم_قرآن
🔸صفحه ۴۴۸
🔸جزء ۲۳
جهت سلامتی #امام_زمان_عج
#مقام_معظم_رهبری
هدیه به روح #شهدای_والامقام و امام #شهدا
🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺
@ebrahimdelha
🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺
🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼
✍ هم قد گلوله توپ بود
گفتن : چه جوری اومدی اینجا ؟
گفت : با التماس !
گفتن : چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری ؟
گفت : با التماس !
به شوخی گفتن میدونی آدم چه جوری شهید میشه ؟
لبخندی زد و گفت : با التماس !
وقتی تکه های بدنشو جمع میکردن ، فهمیدم چقدر التماس کرده !!!
#سلام_بر_شهدا
#صبحتون_شهدایے
🌺اللّٰھُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَج🌺
╔═─┅─═ঊঈ💗ঊ═╗
👉 @ebrahimdelha 👈
╚═─┅─═ঊঈ💗ঊ═╝
🌺🍃🌸🍃🌼🍃🌺🍃🌸🍃🌼
Ostad Raefipour_Fetne 98_98.01.26_Qom_24kb.mp3
26.01M
#تلنگر
💾🔊 #دانلود_سخنرانی استاد #رائفی_پور
📝 « فتنه ٩٨ »
📅 ٢۶ فروردین ٩٨ - قم
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
@ebrahimdelha
🌺🍃🌺🍃🌺🍃
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🌷🌷🌷
#خاطرات_شهدا
#شهیدابراهیم_هادی
اوج خونسردی
بچـههـای محـل مشغـول بازی بودند که ابراهیـم وارد کوچه شد. بازی آنقدر گرم بود که هیچکس متوجه حضور ابراهیم نشد. یکی از بچهها توپ را محکم به طرف دروازه شوت کرد؛ اما به جای اینکه به تور دروازه بخورد، محکم به صورت ابراهیم خورد. بچهها بیمعطلی پا به فرار گذاشتند. با آن قد و هیکلی که ابراهیم داشت، باید هم فرار میکردند! صورت ابراهیم سرخِ سرخ شده بود. لحظهای روی زمین نشست تا دردش آرام بگیرد. همینطور که نشسته بود، پلاستیک گردو را از ساک دستیاش درآورد؛ کنار دروازه گذاشت و داد زد: «بچهها کجا رفتید؟! بیایید براتون گردو آوردم».
شهید ابراهیم هادی
کتــاب سلام بر ابراهیم، ص41-40
امام حسين (عليهالسلام)
با گذشتتريـن مـردم، كـسى است كـه در زمان قـدرت داشـتن، گـذشت كند.
بحـــــــــــــــارالانـــــــوار، ج71، ص 400
@ebrahimdelha
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🌼🍀🌺🌼🌺🍀🌼
#مقام_معظم_رهبری
جناب عبدالعظیم حقاً و انصافاً به #ری و به تاریخ #ری آبرو داد و #حق عظیمی به گردن همهی #تهرانیها و اهل #ری دارد .
یاعلی بگذر ز بی پرواییم
هرچه هستم، مڪتب الزهراییم
ما محبان خادم و خاک دریم
حضرت عبدالعظیم را نوڪریم
فرخنده میلاد با سعادت
#حضرت_عبدالعظیم_حسنی_ع
مبارک باد .
🌼🌼🌺🌼🌺🌼🌼
@ebrahimdelha
🌼🌼🌺🌼🌺🌼🌼
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🌷🌷🌷
#کلام_شهید
در زندگی از مسائل روز عبرت بگیرید. همچنین از شهدا.
انشاالله خداوند به ما توفیق دهد که گناه نکنیم مخصوصا تفسیر گناه.
هر کس در هر لباسی به خاطر شهادتم به مقامات دولتی توهین کند به خدا سوگند فردای قیامت یقهاش را خواهم گرفت...
از همگی شما میخواهم بیایید این تنها دشمن هستی را از بین ببریم... یعنی هوای نفس ... که باید به خاطر او و تنها دشمن او را از پای دربیاوریم.
🌹شهید محسن رجبی
╭─┅═🍁🥀🍁═┅─╮
👉 @ebrahimdelha 👈
╰─┅═🍁🥀🍁═┅─╯
🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸🕊🌸
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹🍀🌹 #معرفی_شهدا سلام من مصطفی احمدی روشن هستم😊 در 17 شهریور سال 1358 در روستای سنگستان است
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
#معرفی_شهدا
#در_ادامه
🌺خاطراتی از شهید_مصطفی_احمدی_روشن از زبان دوستان شهید :
از در مدرسه آمد تو.رفتم طرفش. دست دادم.پوستش زبر بود، مثل همیشه.
درس و بازیمان که تمام می شد، می رفت پای مینی بوس🚌 کمک پدرش.
همه کار می کرد؛ از پنچرگیری تا جاروکردن کف مینی بوس.
تک پسر بود، ولی لوس بارش نیاورده بودند.از همه مان پوست کلفت تر💪 بود.
دبیرستان، سال اول، نفری سه چهارتا تجدید آوردیم.
سال دوم رفتیم رشته ی ریاضی. افتادیم دنبال درس.مسئله های جبر، مثلثات و هندسه را که کسی توی کلاس از پسشان برنمی آمد، حل📝می کردیم.
صبح اول وقت قرار می گذاشتیم می آمدیم مدرسه، یک مسئله سخت را می گذاشتیم وسط، هر کسی که زودتر ابتکار می زد و به جواب می رسید، برنده بود. حالی بهمان می داد.
درس های دیگرمان مثل تاریخ و ادبیات زیاد خوب نبود، ولی توی درس های فکری و ابتکاری همیشه نمره ی اول کلاس بودیم😌.
مصطفی کیفی می کرد وقتی یک مسئله را از دو راه حل می کرد.
از آن بچه های شب امتحانی بود.کنکور هم همین طور خواند از سر جلسه امتحان کنکور که آمد، گفت «رتبه م سه رقمی میشه، فقط هم مهندسی شیمی شریف😉».
همین هم شد، 729، مهندسی شیمی شریف
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 #معرفی_شهدا #در_ادامه 🌺خاطراتی از شهید_مصطفی_احمدی_روشن از زبان دوستان شهید : از در مدر
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
دوستش میگفت: خوابگاه دانشگاه شریف، خیابان زنجان، بلوک یک، اتاق 313، من و مصطفی دو سال با هم بودیم. مصطفی، میم شیمی 77 از آن دست آدمهای بشاش و خندهرو😊که یک ماه نشده با همه آشناست. با همه گرم میگیرد، با مذهبی و غیرمذهبی، با همه شوخی میکند. اگر کسی دنبالش میگشت، محتملترین جایی که میشد پیدایش کرد، همان پاتوق مذهبیهای خوابگاه زنجان بود، نمازخانه 📿خوابگاه.
شریفی ها به دانشجویان «مهندسی شیمی» شریف، میم شیمی میگویند.
علاوه بر درس، در کانون نهجالبلاغه و بسیج دانشجویی نیز فعالیت میکرد.
از سال سوم به دنبال فعالیتهای پژوهشی بود. یک روز آمده بود توی اتاق و گفت "پاشو بریم یه چیزی نشونت بدم".
یک ماهیتابه برداشت و رفتیم توی حیاط خوابگاه. دست کرد توی جیبش و یک پاکت📦آورد بیرون. ماده خمیری مانند سفیدی را انداخت توی ماهیتابه. کبریت بهش زد و گفت «در رو!».
دویدیم پشت درختها. چند ثانیه بعد یک دفعه ماهیتابه گَر گرفت. مثل فشفشه🎆این طرف و آن طرف میرفت. آتش که تمام شد، رفتیم سر وقت قابلمه. قدر یک کف دست سوراخ شده بود😱. مصطفی از اینترنت یک جور سوخت موشک را پیدا کرده بود؛ داشت درصد مواد را آزمایش میکرد
#ادامه_دارد
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
╔═ 🌸════🕊⚘ ═╗
@ebrahimdelha
╚═ ⚘🕊════🌸 ═╝