eitaa logo
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
36.1هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
4.2هزار ویدیو
305 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @meraj_shohada_tblighat ✤کانال‌های‌ما↯ @meraj_shohada_mokeb @meraj_shohada_namazshab
مشاهده در ایتا
دانلود
Mamad-naboodi-Koveitipoor.mp3
5.65M
🔸خانطومان آزاد شد 🔹محمد نبودی ببینی شهر آزاد گشته ❣این بار به یاد حاج قاسم سلیمانی وهمه شهدای مظلوم مدافع حرم ❣😭😭😭😭😭 @Ebrahim_navid_delha Ⓔⓑⓡⓐⓗⓘⓜⓝⓐⓥⓘⓓ ••••••••••••••••••••••••••••••• ❀↜انتشار با درج لینک مجاز است.✌️
🌸🌹🌸🌹؛ ✅ در زمان حضرت عیسے (ع) زنے بود ڪہ شیطان نمے توانست بہ هـیچ عنوان فریبش دهـد. روزے این زن در حال پختن نان بود ڪہ وقت نماز شد. دست از ڪار ڪشید و مشغول نماز شد. 👈 در این هـنگام شیطان ڪودڪ این زن را وسوسہ ڪرد ڪہ بہ سمت آتش برود.رفت و بہ درون تنور افتاد. بعد شیطان وسوسہ ڪنان بہ طرف زن رفت ڪہ بچہ ات بدرون تنور افتاد نمازت را بشڪن. 👈 زیرا میدانست این از آن نمازهـایے است ڪہ فایدہ دارد.( نمازهـایے ڪہ فایدہ ندارد شیطان آب وضوے آن را هـم مے آورد) ➖ اما این زن توجهـے بہ وسوسہ شیطان نڪرد. حال معنوے زن طورے شد ڪہ نماز را نشڪست. ✔️ شوهـر آمد دید ڪہ صداے بچہ از درون تنور مے آید. و زن در حال خواندن نمازاست. بچہ سالم است و نمے سوزد. دست بہ درون تنور برد و بچہ را درآورد. 👈 مرد این ماجرا را نزد حضرت عیسے تعریف ڪرد. حضرت عیسے بہ خانہ آنهـا آمد و از زن پرسید تو چہ ڪردے ڪہ بہ این مقام رسیدی؟ زن پاسخ داد: ⚀ هـمیشہ ڪار آخرت را بر دنیا ترجیح مے دادم. ⚁ از وقتے خود را شناختم بے وضو نبودم . ⚂ هـمیشہ نماز خود را در اول وقت مے خواندم . ⚃ اگر ڪسے بر من ستم مے ڪرد یا دشنامم مے داد او را بہ خدا وا مے گذاشتم و ڪینہ او را بہ دل نمے گرفتم. ⚄ در ڪارهـایم بہ قضاے الهـے راضیم . ⚅ سائل را از در خانہ ام مأيوس نمے كنم . 🏅نماز شب را ترك نمے نمايم . ✅ حضرت عیسے فرمود اگر این زن ، مرد مے بود پیامبر مے شد چون ڪارهـایے مے ڪند ڪہ فقط پیامبران مے ڪنند.و بر چنین ڪسے شیطان سلطہ ندارد. @ebrahim_navid_delha ••••┈••✾🍃🌙🍃✾••┈•••• ✓انتشار با درج لینک مجاز است☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄✦✦༻‌﷽‌༺‌‌‌✦✦┄ 👈باتوجه به اینکه کمتر از یک ماه دیگر سالگرد شهادت می‌باشد، و مثل هرسال برنامه‌های جذاب جبهه فرهنگی شهید ابراهیم هادی نیاز به کمک‌های‌مردمی شما دوستداران این شهیدعزیز دارد. ✳ لذا از تمامی دوستان تقاضا داریم که در حد توان (حتی 1000تومان) دریغ نفرموده و ما را در این امر خیر یاری بفرمایند. 🚨توجه داشته باشید که مراسم سالگرد همزمان با چهلمین روز شهادت حاج قاسم سلیمانی و سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی هست. لذا برنامه به صورت جذاب‌تر و بهترازقبل برگزار خواهد شد. 🎤کلیه‌ی هزینه‌ها و گزارشات از طریق کانال قابل مشاهده خواهد بود...📷 👇 🆔️ @alone98 ⚘🔸️⚘🔸️⚘🔹️⚘🔹️⚘ 🏷شماره کارت جهت واریز: 💳 6037997291276690 ✉به نام: منیژه کریمی منش ⚘ 📆 تاریخ مراسم: { 98/11/22} 🕌مکان مراسم : قطعه 26بهشت زهرا (س) هزینه یادواره حدود 3میلیون تومان میباشد💰 که شامل:(اهدا پک های فرهنگی ، زیارت عاشورا📖 و زیارت حضرت زهرا (س) است که به تعداد سال تولد این شهید تهیه خواهد شد ) 🍃فلذا از شما بزرگواران میخواهیم ما را در تامین هزینه ها یاری نمایید❣ 🕊اجر تمام کسانی که کمک میکنند☺️ و بانی این امر خیر میشون با حضرت زهرا سلام الله علیها 🥀 ✋شما دوستان شهدایی حتی میتوانید بانی یک سوم یا بیشتر این هزینه یادواره باشین 😊 دوستان خود را به این امر خیر دعوت کنید ستاد مردمی یادواره شهید ابراهیم هادی. @ebrahim_navid_delha ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🍃🌹 🌹🍃 ✍ خدایا تو را قسم می‌دهم به من توفیق سربازی (عج) و نائب برحق او را دهی تا در راه آن‌ها اگر هزاران جان داشته باشم قربانی بدهم. 🌷 @Ebrahim_navid_delha Ⓔⓑⓡⓐⓗⓘⓜⓝⓐⓥⓘⓓ ••••••••••••••••••••••••••••••• ❀↜انتشار با درج لینک مجاز است.✌️
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤 #معرفی_شهدا #دانشمند_شهید #در_ادامه 🌺خاطراتی از شهید داریوش رضایی نژاد از زبان همسرش:
🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤 ❤️🌷 بزن بهادری که پابرهنه می‌جنگید سال 1335 در قریه‌ای کوچک به نام قطب آباد از توابع رفسنجان به دنیا آمد. پدر نامش را غلام‌رضا نهاد ولی بی‌بی مخالف بود. آخر سید را هیچ‌گاه غلام صدا نمی‌کنند. همیشه حمید صداش می‌زدند. هیچ وقت غلام صداش نمی‌زدند. از آن پس همه او را با نام حمید شناختند😊. سیدحمید پنجمین فرزند آسید جلال و بی‌بی فاطمه بود و آخرین آنها یعنی ته‌تغاری. ولی حمید از کودکی ناآرام بود. گوش به حرف کسی نمی‌داد. اهل هرچیز بود جز درس. می‌گفت دوست دارم کار کنم ولی کار بهانه‌ای بود برای فرار از دیوار‌های تنگ مدرسه و کلاس. از هر آنچه او را محدود می‌کرد گریزان بود. دوست داشت آزاد باشد؛ آزاد و رها از هر قید و محدودیتی. سرکش شده بود. از هر کس که قصد نصیحتش را داشت بیزار بود و برادر بزرگ‌تر آسیداحمد هر چه کرد نتوانست آرامش کند. بالاخره خسته شد و رهایش کرد😕. حمید موقعی که بچه بود یه عالمی داشت که اگر یه چیزی رو می‌خواست، می‌رفت تا آخر برسد بهش. وقتی حمید بزرگ شد دیگر قلدری او محدود به چهار دیواری خانه و مدرسه نبود. از هرکس خوشش نمی‌آمد پاپیچش می‌شد. اهل محله همه از او گریزان بودند. از رودررویی با او واهمه داشتند. همه نگران بودند و ناامید. فقط دعا می‌کردند🤲. 🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤 ╔ ═ 🌸═ ══ ═🕊⚘ ═ ╗ @ebrahim_navid_delha ╚ ═ ⚘🕊═ ══ ═🌸 ═ ╝
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤 #معرفی_شهدا #شهید_سید_حمید_میرافضلی ❤️🌷 بزن بهادری که پابرهنه می‌جنگید #حر_زمانه_خود
🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤 همه نذر کرده بودند که روضه پنج‌تن برا سیدحمید بخونن تا سید خوب بشه. بالاخره سید بودند و تو شهر آبرویی داشتند😊. خیلی ناراحت بودند از اینکه بچه‌شان سربه‌راه نبود. کلمه اهلیت برای حمید مصادف بود با محدودیت. قصد داشت برای خودش کسی شود و به خیال خودش شده بود. دوست داشت دیده شود. فکر می‌کرد با دیده شدن و نیش چاقو نشان دادن می‌تواند احترام را بفهمد😱. همه پول توی جیبش را خرج کفش و لباس و ظاهر خودش می‌کرد تا شاید با آراستن ظاهر، همه او را صاحب کمالات بدانند، ولی نتیجه برعکس شد. مادر ما اون موقع رو پا بود. یه روز گفته بود: حمید، برادرت گفته اگه مدرسه نری می‌زنتت. حمید گفته بود نه. مادر ما هم بلندش کرده بود و پیراهنش رو درآورده بود، شلوارش را هم درآورده بود و از خانه بیرونش انداخته بود و گفته بود حالا هرجا می‌خوای بری برو. گفته بود: نه، ننه من مدرسه می‌رم، هرجا که می‌گی می‌رم، فقط آبروی منو نبر. حمید برای همه قلدر بود به جز بی‌بی😉. خشم مادر او را به وحشت می‌انداخت. از عاق شدن می‌ترسید. به بی‌بی قول داد درس بخواند و خواند. بعد از دیپلم ادامه داد و فوق دیپلم مکانیک را گرفت. ولی در همه این سال‌ها ناآرام بود. قُد بود، سرکش بود، خودش نمی‌دانست به دنبال چیست. از آنچه بود ناراضی بود. گمگشته‌ای داشت که تا آن را نمی‌یافت آرام نمی‌گرفت. در سال‌های 56 و 57 قریة کوچک آنها شکل و شمایل دیگری به خود گرفت. همة اهل محل از زن و مرد خود را به رفسنجان می‌رساندند که در شلوغی شهر شریک شوند☺️. مردم فریاد می‌کشیدند، درهای ادارات را می‌شکستند و خیابان‌ها را به آتش می‌کشیدند و در مقابل نیروهای شاه می‌ایستادند و حتی برادر آرام و سربه‌راه او شده بود سردسته همه. گاه حمید هم در مقابل شلوغی‌ها دیده می‌شد؛ البته نه از سر همراهی، بلکه از سر کنجکاوی و از درک و حال مردم بی‌خبر بود. یک‌روز وقتی به خانه برمی‌گشت. جسد غرق در خون سیدرضا را در حیاط منزل دید😳. به جای پدر و بی‌بی دیگران را گریان و عزادار دید. آنچه در مقابل چشمانش بود باور نمی‌کرد. به یک کابوس بیشتر شباهت داشت تا حقیقت. طاقت نیاورد، نعره کشید و بر سر و صورت خود کوبید. هیچ‌کس نتوانست او را آرام کند، جز بی‌بی. بی‌بی خود آرام بود و راضی. حمید از رفتار بی‌بی متعجب بود😧. آخر برادرش رضا کشته شده بود. بی‌بی آرام گفته بود کشته نه، شهید شده. حمید قادر به تحلیل اتفاقات دور و برش نبود. خود را درمانده‌تر از گذشته یافت گاه ساعت‌ها در گوشه‌ای می‌نشست و خیره می‌شد. شهادت رضا و رفتار بی‌بی در قبال شهادت فرزند، حمید را به شدت تکان داده بود. او در مقابل یک سؤال بی‌جواب قرار گرفته بود: به راستی چه باوری در اعماق دل بی‌بی نهفته بود که او را در قبال مرگ فرزند جوانش به آرامش دعوت می‌کند؟!🤔 🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤🌟🖤 ╔ ═ 🌸═ ══ ═🕊⚘ ═ ╗ @ebrahim_navid_delha ╚ ═ ⚘🕊═ ══ ═🌸 ═ ╝
🍂▪️🍂 ▪️🍂 🍂 وقتےصداے اذان راشنیدے شتاب ڪن بیاد داشته باش مردان دلیر سرزمینم زیر رگبار، گلولہ و تانک نماز اول وقتشان ترڪ نمیشد نمـاز اول وقت،التمـاس دعـا 🍂 ▪️🍂 🍂▪️🍂 @ebrahim_navid_delha •••••••••••••••••••••••••••••••• ✓انتشار با درج لینک مجاز است☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 در کربلای خانطومان از آخرین نفراتی بود که از خط خارج شد، موقع عقب نشینی داشت از خاکریز رد می شد که روی خاکریز یه تیر از پشت خورد و گفت یازهرا(س) و با صورت از بالای خاکریز زمین افتاد😔؛ تیر خورده بود توی شش و سینه اش و خس‌خس می‌کرد و و می‌گفت...💔💔 بهم گفت آب داری؟ گفتم نه، گفت: پس جیب خشاب رو باز کن داره رو سینه‌ام سنگینی میکنه😓 جیب خشاب رو باز کردم شروع کرد به شهادتین گفتن، گفتم شیخ مجید من میرم کمک بیارم ببرمت، گفت نمی‌خواد و لحظاتی بعد شد پیکر مطهرش هم همونجا موند...😭🕊 قسمتی از  شهید حجت الاسلام مجید سلمانیان " اگر خواستید نذر کنید فقط گناه نکنید☝️ مثلاً بگید نذر می کنم یه روز گناه نمی‌کنم هدیه به حضرت از طرف مجید، یعنی از طرف من این رو انجام بدید..."🌸 شهیدمدافع‌حرم مجیدسلمانیان🌹 ════°✦ ❃ ✦°════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣@Ebrahim_navid_delha 👆
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق #هوالعشـــــــــق #عاشقانه_مذهبی #قسمت_شصت_چهار
◇ ❁ ❥◇ ❁ °•❤️•° ❁ ◇❥ ❁ ◇ مـدافعـــــ عشـــ💞ـــ‌ق 5⃣6⃣ نزدیڪ غروب🌅 ڪامل و بقول بعضی ها خورشید لب تیغ است..نسیم روسری ام را ب بازی میگیرد.. همـــــانجایی ڪ لحظـــــه آخر رفتنت را تماشا ڪردم می ایستم.. ݘ جاذبه ای دارد... انگار درخیـــــابان ایستاده ای و نگاهم می ڪنی...باهمـــــان لباس رزم و ساڪ دستی ات. دلـــــمم نگاهت را میطلبد...! شاخه گل را بالا میگیرم تا بوڪنم ڪ نگاهم ب حلقــ💍ـــه ام می افتد..همان عقیـــــق سرخ و براق..بی اختیار لبخند میزنم..ازانگشتم درمی آورم و لبهایم💋 راروی سنگش میگذارم..لبهایم میلرزد...خدایا فاصـــــله تِ ڪْرار بغضم چقد ڪوتاه شده...یڪ بار دیگر ب انگشتر نگاه می ڪنم ڪ ی دفعه چشمم ب چیزی ڪ روی رینـــــگ نقره ای رنگش حڪ شده می افتههه چشمهایم را تنگ می ڪنم ... ؏لـــی♡ریحـــــانه... پس چرا تابحال ندیده بودم!! اسم تو و من ڪنارهم داخل رینگ حڪ شده... خنده ام میگیرد..اما نَ ازسرخوشی..مثل دیوانه ای ڪ دیگر اشڪ نمیتواند برای دلتنـــــگی اش جواب باشد... انگشتر را دستم میندازم و ی برگ گل از گل رز را می ڪَنم و رها می ڪُنم...نسیم آن را ب رقص وادار می ڪند... چرا گفتی هرچی شد مُحْ ڪَمْ باش!؟ مگه قراره چی بشههههه... ی لحـــــظه فِ ڪْرٖی ڪودڪانه ب سرم میزند.. ی برگ گل دیگر می ڪَم و رها می ڪنم ـ برمیگردی... ی برگ دیگر... ـ برنمیگردی... ـ برمیگردی... ‌ـ بر نمیگردی... . . . . وهمینطور ادامه میدهم... ی برگ دیگر مانده! قلـــــبم❣ می ایستد نفسم ب شماره می افتد... ... . تو آرزوووووی بلندی و دست من ڪوووتاااه....😔 ♻️ ... 💘 @ebrahim_navid_delha ✫┄┅═══════════┅┄✫ ❀↜انتشار با درج لینک مجاز است.👆
💕آثار نماز شب در دنیا💕 1- حفظ از گناه 2- ریزش گناهان 3- رفع مشکلات و گرفتاریها 4- نورانیت و زیبایی صورت 5- به اجابت رسیدن دعا 6- درمان بیماریها 7- زیاد شدن رزق @Ebrahim_navid_delha Ⓔⓑⓡⓐⓗⓘⓜⓝⓐⓥⓘⓓ ••••••••••••••••••••••••••••••• ❀↜انتشار با درج لینک مجاز است.✌️