شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی❤:
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت هشتم
سیلی🌺
💢اوایل دهه پنجاه و دوران نوجوانی ما بود. روزها در چراغ سازی در حوالی مزار چهل تن کار می کردم در اوقات بیکاری با دوست و رفیقا دنبال کفتر بازی بودم.
💢اون موقع همسن و سال های ما با اینکه سرشان گرم بود دنبال فساد و گناه بودند من به خاطر برخی از دوستانم به خیابان عجب گل می آمدم.
💢در آنجا با شخصی به نام #ابراهیم_هادی برخورد کردم که روحیاتش با بقیه فرق می کرد مثل خود ما می خندید و حرف می زد اما اهل گناه نبود.
💢از اینکه با او رفیق شدم خیلی خوشحال بودم کشتی گیر بود و بدنی قوی داشت.
💢من در آن دوران رفقای زیادی داشتم که بعدها به کاروان شهدا پیوستند اما ابراهیم بینشون چیز دیگه بود.
💢یه مثال می زنم تا متوجه بشید.
💢ما عصرهای جمعه دور هم جمع می شدیم گل یا پوچ بازی می کردیم خیلی حال می داد.
💢ابراهیم نیز ما را تشویق به بازی می کرد تا به سراغ کار خلاف نرویم. بعد موقع نماز که می شد ما را به مسجد می کشاند.
💢از مجالس حاج آقا کافی در مهدیه تهران خیلی تعریف می کرد و می گفت صبح جمعه بیا بریم دعای ندبه تو مهدیه.
💢من هم می گفتم ول کن بابا حال داری!
💢حضور در کنار ابراهیم بسیار لذت بخش بود می گفتیم و می خندیدیم.
💢من وقتی آخر هفته مزد می گرفتم همه رفقا را بستنی مهمان می کردم.
💢ابراهیم ناراحت می شد می گفت یه خورده تو کارهات برنامه ریزی داشته باش چرا یکدفعه تمام حقوقت رو خرج می کنی؟ پس انداز داشته باش.
💢یک شب باهم اومدیم مسجد من نماز خوندن ابراهیم رو نگاه می کردم چشماش رو می بست.
💢بهش اعتراض کردم که این کار درست نیست.
💢ابراهیم گفت: اگه برای توجه توی نماز بشه اشکالی نداره من هم چشمام رو می بندم تا حواسم بیشتر جمع باشه.
💢ابراهیم نه فقط برای من بلکه برای بچه های دیگه هم وقت می گذاشت.
💢البته همه مومن مسجدی نشدند، اونهایی که مسجدی نشدند اهل کاسبی شدند در هر صورت دنبال خلاف نرفتند.
💢باور کنید خودم می دیدم آدم های بزرگسال هم وقتی با ابراهیم بودند به احترام ابراهیم حرف زشت نمی زدند. 💢برای همین اعتقاد دارم او یک مومن واقعی بود.
💢هیچ وقت در کارهایش از عدالت و حرف حق دور نمی شد.
💢مثلا یکی از همسایه های ما که خیلی اهل دعوا بود با یکی دیگه از همسایه های ما دعوا افتاده بود و دندان یک نفر را شکست.
💢همسایه ما هم شکایت کرد شاکی رضایت نمی داد.
💢متهم به من گفت: برو ابراهیم رو بگو بیاد.
💢من هم هر طور شده ابراهیم رو پیدا کردم و آوردم.
💢هم شاکی هم متهم به احترام ابراهیم بلند شدند.
💢شاکی گفت: اگه ابراهیم بگه رضایت بده من رضایت میدم.
💢ابراهیم خیلی جدی گفت: نه خیر رضایت نده این آقا باید بفهمه برای هر چیزی نباید دعوا به پا کنه.
💢متهم ۲۴ساعت داخل بازداشگاه بود.
💢بعد ابراهیم به شاکی گفت: حالا برو رضایت بده باید کمی ادب می شد.
💢اما ماجرایی که بعد چهل سال یاد آن دلم را می سوزاند یک روز بود حال رفتن به سر کار را نداشتم آن روز سراغ ابراهیم رفتم شروع کردم باهاش صحبت کردن.
💢نمی دانید نصیحت و سخنان او چقدر در انسان تاثیر می گذاشت.
💢بعد یک ساعت صاحب کارم با موتور آمد جلوی ما و گفت: حالا جرات کردی سر کار نیای و دنبال دوست و رفیق بری.
💢بعد پیاده شد او که ابراهیم را نمی شناخت یه سیلی محکم به صورت ابراهیم زد و من را باخودش به محل کار برد.
💢اما وقتی به صورت ابراهیم زد بند دل من پاره شد ابراهیم با آن بدن قوی می تونست راحت جوابش رو بده اما چیزی نگفت.
💢بعد از اون هم هروقت ابراهیم رو دیدم چیزی در موردش نگفت تا من خجالت بکشم.
🗣محمد اکبری دولابی
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
═══°✦ ❤️ ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆🏻
49.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💙سردار شهید سعید قهاری💙
فرمانده لشکر سه نیروی مخصوص قرارگاه حمزه سید الشهدا(ع) - نیروی زمینی سپاه پاسداران.
تاریخ ولادت: پنجم فروردین۱۳۳۱🌹
ازدواج: دی ماه ۱۳۶۳ - فرحناز رسولی.💎
تاریخ شهادت: روز جمعه چهارم اسفند سال ۱۳۸۵ 🥀
سقوط هلی کوپتر در شهر خوی🔥
مصاحبه با همسر شهید🌼
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
═══°✦ 🥀 ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌺🍃🌺🍃🌺🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃 🎥 کلیپ صحبتهای متفاوت #حاج_قاسم_سلیمانی در جمع #مدافعان_حرم:✌️ راه را درست انتخاب کنید😇☝️...........🌹🌹............. @ebrahim_navid_delha @ebrahim_navid_beheshti ...........🌹🌹..................
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
#عاشقانه_دو_مدافع 💘 #قسمت3⃣5⃣ نتونستم طاقت بیارم اشکام سرازیر شد . چطورے میتونستم بزارم علے بره ،
#عاشقانه_دو_مدافع💘
#قسمت_4⃣5⃣
جلوے چشمام سیاه شداز رو صندلے افتادم دیگہ چیزے نفهمیدم..
چشمامو باز کردم همہ جا سفید بود یادم نمیومد چہ اتفاقے افتاده و کجام از جام بلند شدم اطرافمو نگاه کردم هیچ کسے نبود
تازه متوجہ شدم کہ بیمارستانم...
با سرعت از تخت اومدم پاییـݧ و سمت در اتاق حرکت کردم، متوجہ سرم تو دستم نشده بودم ،سرم کشیده شد،سوزنش دستم و پاره کردواز دستم خارج شد
سوزش شدیدے و تو تمام تنم احساس کردم
آخ بلندے گفتم،سرم گیج رفت و افتادم زمیـݧ
پرستار با سرعت اومد داخل اتاق رو زمیـݧ افتاده بودم .
لباسم و کف اتاق خونے شده بود
ترسید و باصداے بلند بقیہ پرستارها،رو و صدا کرد.
از زمیـݧ بلندم کردݧ و لباسامو عوض کردݧ و یہ سرم دیگہ وصل کردݧ
از پرستار سراغ علے و گرفتم
گفت رفتـݧ دارو هاتونو بگیرݧ الاݧ میاݧ
مگہ چم شده ؟؟؟
افت فشار شدیدو لرزش بدݧ
اگہ یکم دیرتر میاوردنتوݧ میرفتیـݧ تو کما خدا رحم کرده.
لبم و گاز گرفتم و یہ قطره اشک از گوشہ ے چشمم روے بالش بیمارستاݧ چکید.
علے با شتاب وارد اتاق شد
چشماش قرمز شده بود و پف کرده بود معلوم بود هم گریہ کرده هم نخوابیده
بغضم گرفت.خستہ شده بودم از بغض و اشک کہ ایـݧ روزا دست از سرم بر نمیداشت .خودمو کنترل کردم کہ اشک نریزم
اومد سمتم رو بہ پرستار پرسید:چیشده خانم???
چیزے نشده
پس همکاراتوݧ...
پرستار حرفشو قطع کرد وخیلے جدے گفت از خودشوݧ بپرسید
آمپول آرام بخشے روداخل سرم زد و از اتاق رفت بیروݧ
علے صندلے آورد و کنارم نشست
لبخندے بهم زدو گفت:خوبے اسماء؟؟میدونے چقد منو ترسوندے؟؟
حالا بگو ببینم چیشده بود مـݧ نبودم؟؟
لبخند تلخے زدم و گفتم:مـݧ چرا اینجام علے؟؟ازکے؟؟؟الاݧ ساعت چنده؟؟
هیچے یکم فشارت افتاده بود دیروز آوردیمت اینجا ،نگراݧ نباش چیزے نیست ساعت ۴بعد ازظهرمامانم اینا کجاݧ؟؟؟؟
ایـݧ جا بودݧ تازه رفتـݧ
علے مـݧ خوبم ،برو دکترمو صدا کـݧ اجازه بگیریم بریم...
کجا بریم اسماء؟؟؟چرا بچہ بازے در میارے؟؟؟ بیا برو بخواب سر جات...
علے تو نمیاے خودم میریم .لباسامو برداشتم و رفتم سمت در ،دستم و گرفت و مانع رفتـنم شد
آه از نهادم بلند شد، دقیقا هموݧ دستم کہ سوزݧ سرم ،زخمش کرده بود و گرفت
دستم و از دستش کشیدم و شروع کـردم بہ گریہ کردݧ
گریم از درد نبود از،حالے کہ داشتم بود درد دستم و بهانہ کردم اصلا منتظر یہ تلنگر بودم واسہ اشک ریختـݧ
علے ترسیده بود و پشت سر هم ازم معذرت خواهے میکرد
دکتر وارد اتاق شد رفتم سمتش ،مثل بچہ ها اشکامو با آستیـݧ لباسم پاک کردم و رو بہ دکتر گفتم:آقاے دکتر میشہ منو مرخص کنید ؟؟مـݧ خوب شدم
دکتر متعجب یہ نگاه بہ سرم نصفہ کرد یہ نگاه بہ مـݧ و گفت:اومده بودم مرخصت کنم اما دختر جاݧ چرا سرمو از دستت درآوردے ؟؟چرا از جات بلند شدے؟؟
آخہ حالم خوب شده بود
از رنگ و روت مشخصہ با ایـݧ وضع نمیتونم مرخصت کنم
ولے مـݧ میخوام برم.تو خونہ بهتر میتونم استراحت کنم
با اصرار هاے مـݧ دکتر بالاخره راضے شد کہ مرخصم کنہ
علے یک گوشہ وایستاده بود و نگاه میکرد
اومد سمتم و گفت بالاخره کار خودتو کردے ؟؟
لبخندے از روے پیروزے زدم
کمکم کرد تا لباسامو پوشیدم و باهم از بیمارستاݧ رفتیم بیروݧ
بخاطر آرام بخشے کہ تو سرم زده بودݧ یکم گیج میزدم سوار ماشیـݧ کہ شدیم بہ علے گفتم برو بهشت زهرا...
چیزے نگفت و بہ راهش ادامہ داد.
تو ماشیـݧ خوابم برد ،چشمامو کہ باز کردم جلوے خونہ بودیم
پوووووفے کردم و گفتم :علے جاݧ گفتم کہ حالم خوبہ ،اذیتم نکـݧ برو بهشت زهرا خواهش میکنم.
آهے کشید و سرشو گذاشت رو فرموݧ و تو هموݧ حالت گفت:اسماء بہ وللہ مـݧ راضے نیستم
بہ چے؟؟
ایـݧ کہ تو رو،تو ایـݧ حالت ببینم .اسماء مـݧ نمیرم
کے،گفتہ مـݧ بخاطر تو اینطورے شدم ،بعدشم اصلا چیزیم نشده کہ ،مگہ نگفتے فقط یکم فشارت افتاده؟؟
سرشو از فرموݧ بلند کردو و تو چشمام نگاه کرد
چشماش کاسہ ے خوݧ بود
طاقت نیوردم ،نگاهم و از نگاهش دزدیدم
ماشیـݧ رو روشـݧ کرد و حرکت کرد
تمام راه بینموݧ سکوت بود .
از ماشیـݧ پیاده شدم،سرم گیج میرفت اما بہ راهم ادامہ دادم
جاے همیشگیموݧ قطعہ ے سردارای بے پلاک
شونہ بہ شونہ ے علے راه میرفتم
شهیدمو پیدا کردم و نشستم کنار قبرش اما ایندفعہ ݧ از گل یاس خبرے بود ݧ از گلاب و آب
علے میخواست کنارم بشینہ کہ گفتم:علے برو پیش شهید خودت
ابروهاشو داد بالا و باتعجب گفت:چرا؟؟؟خوب حالا اونجا هم میرم
ݧ برو
اے بابا،باشہ میرم .
میخواستم قبل رفتنش بہ درد و دل کردنش باشهیدش نگاه کنم ،یقیـݧ داشتم کہ حاجتشو از اوݧ هم خواستہ و بیشتر از اوݧ بہ ایـݧ یقیـݧ داشتم کہ حاجتشو میگیره .
رفت و کنار قبر نشست.
ادامہ دارد...
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
...........☆💓☆..................
🎊 عاشقان عیدتان مبارک🎊
🤩لیست برندگان چالش عکس شهید🤩
نفرات اول و دوم و سوم شماره کارت اعلام کنن💳 💵
و نفرات بعدی آدرس و کد پستی و شماره تماس خود را به ایدی زیر ارسال کنن📩📮👇👇
🆔 @Yazahra08
🤩برنده نفر اول : شرکت کننده شماره3⃣6⃣
(سین پست 18/3k)💵 (برنده 150 هزار تومان پول نقد) 💰
🤩برنده نفر دوم : شرکت کننده شماره8⃣5⃣
(سین پست 17/9k)💵 ( برنده 100 هزار تومان پول نقد)💰
🤩برنده نفر سوم : شرکت کننده شماره9⃣7⃣
(سین پست 14/9k)💵 ( برنده 70 هزار تومان پول نقد)💰
🎊 و برندگان بعدی:🎊
1) شرکت کننده 6⃣6⃣ ( سین پست 12/1k)
2) شرکت کننده 4⃣ ( سین پست 10/2k)
3) شرکت کننده 2⃣0⃣1⃣ (سین پست 8/1k)
4) شرکت کننده 9⃣4⃣ ( سین پست 7/4k)
5) شرکت کننده 4⃣6⃣ (سین پست6/3k)
6) شرکت کننده 9⃣ (سین پست 5/9k)
7) شرکت کننده 0⃣4⃣ (سین پست 5k)
8) شرکت کننده 7⃣9⃣ (سین پست 4/1k)
9) شرکت کننده 7⃣2⃣ (سین پست 3/6k)
10) شرکت کننده 3⃣ (سین پست 3/5k)
11) شرکت کننده5⃣6⃣ (سین پست 2/7k)
‼️توجــــــــه توجــــــه ‼️
#آماده_باشید‼️😇 مسابقه و جایزه داریم به زودی😉
💯ڪانال با ابراهیم و نوید دلها تاظهور
💯ڪانال با ابراهیم و نوید بهشتی
در نظر داره چالشے♨️ با عنوان
📃 دلنوشته عکس رفیق شهید
و دوبیتی در وصف امام زمان در کانال قرار دهد
📌لذا از شما همراهان همیشگی درخواست داریم در این چالش شرکت کنید و برنده جوایز نقدی و معنوی ما شوید
🎁جوایز نقدی ما شامل:
💯 نفر اول ۱۵۰ هزار تومان💶
💯نفر دوم ۱۰۰ هزار تومان 💶
💯نفر سوم۷۰ هزار تومان 💶
💯و جوایز نفرات بعد هم ۱۱ بسته فرهنگی هست
🎁 بسته فرهنگی که شامل کتاب سلام بر📕 ابراهیم1 و مفاتیح و📗 چفیه متبرک به حرم امام رضا ع و حرم حضرت زینب س و حرم حضرت رقیه س و حرم امام علی ع و حرم حضرت ابوالفضل ع و حرم امام حسین ع 🕌 است که جوایز ارزشمند هستند
❌زمان ارسال پست از 14اسفند تا نیمه شعبان😉
برای اطلاع از شرایط چالش با ما همراه باشین 😉
ایدی خادم چالش
🆔 @Yazahra08
🔻با منتشرڪردن پیامها ↯با لینک↯ درثواب آنها شریڪ شوید🔺
↯ 🇯🇴🇮🇳 ↯
💯پیشنهاد عضويت
❤️❤️👇👇👇
╔═. ♡♡♡.════♡══╗
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
╚═══♡═══. ♡♡♡.═╝
♡#انتشاربادرج_لینک_مجازاست♡👆
♨️#تلنگر
#دینداریت_رو_امتحان_کن
🔹✨🔹✨🔹✨🔹✨🔹
لَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ، مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ (انعام/۱۵۱)
⚡️ به فواحش و کارهای زشت اصلاً نزدیک نشوید، چه آشکار باشد چه پنهان.
🕋 لَا تَقْرَبُوا الزِّنَا، إِنَّهُ کَانَ فَاحِشَةً وَ سَاءَ سَبِیلًا (اسراء/۳۲)
⚡️ به #زنا نزدیک نشوید، که کار بسیار زشت، و راه بدی است!
خواهرم! برادرم!⚠
👀 نگاه به #نامحرم
👤 رابطه با #نامحرم
📱 چت کردن با #نامحرم
🗣 صحبت کردنِ بیمورد با #نامحرم
و... همه مصداقِ نزدیک شدنِ به #زنا هستند.
❌ #رابطه_با_نامحرم و #شهوت جزوِ گناهانِ بنزینی هستند. نباید نزدیکش شد.
😈 #شیطان برای حضرت موسی قسم خورد، که هرجا زن و مردی تنها باشند، من خودم شخصاً میام کنارشون، نه یارانم.
🔴 پس مراقب باشید تو فضای مجازی پشت تلفن چت و یا هزاران مورد دیگر .....
خود را از هر نامحرمی دور کرده که با شیطان همنشین نشوید
#سر_دو_راهی_که_قرارگرفتی
#دینداریت_رو_امتحان_کن❗️
☘ آیت الله بهجت(ره) :
🍁 دینداری انسان وقتی معلوم می شود که بر سر دو راهی دنیا و آخرت و متابعت هوای نفس و شیطان ، با بندگی رحمان قرار گیرد.
📛 هیچ چیزی در این جهان اتفاقی نیست
بلکه بخاطر اعمال خودمان است
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
...........☆💓☆..................
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
#اخبار🌐
🔴 بدهی گروهی از مردم به کاسبان مشهد توسط خدام #حرم رضوی تسویه شد
🔹 بدهی جمعی از مردم به کاسبان مشهدی توسط خادمان حرم #رضوی تسویه شده است.
🔹 در این حرکت خیرخواهانه، خدام بارگاه منور رضوی در مناطق محروم مشهد حضور پیدا کردند و بدهی مردم به کاسبان این مناطق را تسویه کردند.
...........☆💓☆.............
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
...........☆💓☆..................
📖🔰«««﷽»»»🔰📖
#اطلاعیه🔈
√|| گروه ختم قران و ذکر
#شهیدابراهیم_هادی_وشهیدنویدصفری❣||√
💠برای گرفتن لینک گروه ختم به ایدی خادم مراجعه کنید⤵️
💫ایدی خادم ختم👇
➣🆔 @Zahrayyy.
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
💠 جهت حاجت روایی خود در گروه ختم قران و ختم ذکر نام خود رابه ایدی خادمین ما بفرستید
💫خادمین گروه ختم قران👇
🆔 @Shahadat3133
💫خادمین گروه ختم ذکر👇
🆔 @Zahrayyy
شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی❤:
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم2
قسمت نهم
چلو کباب🌺
💢با ابراهیم و چند نفر از بچه های محل رفیق بودم. همیشه با هم بویم والیبال و کشتی و زورخانه محل تفریح همگی ما بود ما شش هفت نفر بیشتر وقتمان با همدیگر بودیم.
💢از میان ما فقط ابراهیم سر کار می رفت و در بازار مشغول بود او برای خودش در آمد داشت اما بیشتر جمع ما وضع مالی خوبی نداشتند.
💢یک روز ابراهیم همه جمع ما را به چلوکبابی دعوت کرد بهترین غذا را برای جمع ما سفارش داد و مشغول خوردن شدیم.
💢نمی دانید چه لذتی داشت خصوصا برای بعضی از دوستان که وضع مالی خوبی نداشتند و سال تا سال نمی توانستند چنین غذایی بخورند.
💢ابراهیم وقتی می دید که چطور با ولع غذا می خوریم لذت می برد.
💢هفته بعد دوباره همین جمع را به چلو کبابی دعوت کرد.
💢گفتیم نمیشه که همش شما..
💢گفت: امروز مصطفی ما رو مهمون می کنه وقتی سر میز نشستیم ابراهیم به پای من زد و گفت بگیر!
💢دستش را از زیر میز جلو آورد و مبلغی را کف دستم گذاشت و گفت: حرفی نزن و پول غذا را حساب کن.
💢هفته بعد دوبار همین جمع دعوت شدیم. ابراهیم گفت امروز مهمان فلانی هستیم.
💢ماه بعد دوباره این ماجرا تکرار شد و مهمان شخص دیگری بودیم.
💢و این ماجرا تا مدت ها ادامه داشت یکی از زیبا ترین خاطرات ما در همان چلوکبابی نقش بست.
💢شاید الان وقتی برای فرزندانمان این حرف ها را بزنیم چیزی متوجه نشوند.
💢الان هر روز برنج در خانه پخته می شود و چلو کباب به یک غذای عادی برای برخی از مردم تبدیل شده.
💢اما آن زمان بیشتر مردم در فقر شدید مالی بودند بیشتر خانواده ها به سختی روزگار می گذراند. برنج خیلی دیر دیر در خانه ها پخت می شد.
💢روزها و سال ها گذشت ابراهیم شهید شد.
💢یک بار با بچه های محل دور هم جمع بودیم گفتم: بچه ها یادتونه که ابراهیم ما را به رستوران می برد و چلوکباب برای ما می گرفت.
💢 همه سرشان را برای تایید تکان دادند و گفتند: خدا بیامرزه ابراهیم رو ما در اون روزگار آرزوی خوردن چلوکباب داشتیم.
💢گفتم باید چیزی رو اعتراف کنم اون روز که ابراهیم گفت امروز رو مصطفی حساب می کنه من پولی نداشتم و ابراهیم از زیر میز پول رو داد دستم و گفت تو حساب کن.
💢تا این حرف رو زدم چشمان دیگر رفقا گرد شد و به من خیره شدند.
💢همه می گفتند ابراهیم با من هم چنین برخوردی کرد آن شب قرار بود شما را مهمان کنم پولش را ابراهیم قبلا در جیبم گذاشته بود.
💢خلاصه آن شب فهمیدیم در تمام آن دوران چلو کباب را مهمان ابراهیم بودیم اما هیچ کس این مطلب را نفهمید.
🗣مصطفی تقوایی
@ebrahim_navid_delha
@ebrahim_navid_beheshti
═══°✦ 💚 ✦°═══
❀#انتشاربادرج_لینک_مجازاست.👆🏻