•|🌷|•
#بُرشی_از_کتاب✍
نور و عطر روضه و اشک هایی که سُر می خوردند روی صورت ماهش،می پیچید تـــوی آشـپز خانه ی کوچکمان،می رفت لابــه لای طــــعم خورشـــــت ها
و هــــمراه برنج ها قـد مــی کشید و مــثل پـــــیچک
همه ی خانه را می گرفت😇🌱
مادر خـــوشبختی بودم که خورشتم هــمراه آهــــنگ
روضه های پسرم جا می افتاد، نه؟؟!!
📚برگرفته از کتاب شهید نوید
#شهیدانه/#شهیدنویدصفری🌹
✳️#بُرشی_از_کتاب↯↯
از توي كوچه رد مي شد. بچه ها داشتند فوتبال بازي مي كردند. يكدفعه توپ را شوت كردند و محكم به صورت ابراهيم خورد. آنچنان ضربه شديد بود كه صورتش سرخ شد😢💔
كمي نشست. بچه ها از ترس فرار كــردند😱
ابراهيم دست كرد داخل ساك دستي و مقداري
خوراكي بيرون آورد و گفت: كجا رفتيد؟بياييد! براتون خوراكي آوردم! خوراكي را كنار دروازه
گذاشت و رفت...🙂
او مصداق كلام نوراني خداست كه مي فرمايد:
ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ ۚ
نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَصِفُونَ
بدى را به بهترین راه و روش دفع کن
(و پاسخ بدى را به نیکى بده)ما به
آنچه توصیف مى کنند داناتریم.
"مؤمنون/96"🌸
#برگرفتهازکتابخدایخوبابراهیم📚
#شهیدگمنامابراهیمهادی🦋
•|﷽|•
✳️#بُرشی_از_کتاب^^
هادی از میان همه ی شهدای کربلا به یـک شـهید
علاقه ی ویژه ای داشت. بعضی وقتها خودش را
مثل آن شهید می دانست و جمله ی آن شـهید را
تکرار می کرد.☺️
هادی می گفت: من عاشق جوون، غلام آقا اباعبدالله (ع) هستم.♥️
چون در روز عاشورا به آقا حرف هایی زد که حرف دل من به مولا است.😊
او از سیاه بودن و بدبو بودن خودش حرف زد و این که لیاقت ندارد که خونش در ردیف پاکان قرار گیرد. من هم همین گونه ام .
نه آدم درستی هستم نه …😢💔
#برگرفتهازکتابپسرک_فلافل_فروش📚
#شهیدهادی_ذوالفقاری🦋