🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
شهید مدافع حرم
#شهید_محمود_رضا_بیضایی
❤️درباره جمله خاص ایشان که گفته بود: «شیعه به دنیا آمدیم تا در امر ظهور موثر باشیم» چه احساس و نظری دارید؟
محمودرضا خیلی به #خانواده_شهدا احترام می گذاشت، به #شهید_حسن_باقری ارادت خاصی داشت و می گفت:
«امام زمان(عج) امروز #سرباز #باهوش و #پای_کار می خواهند؛ آدمی که #شجاع و مرد میدان باشد.»
می گفت: «بأبي انت و امي الان برای امام زمان(عج) لازم است. الان باید نسبت به امام مان این جمله را بگوییم و اینگونه باشیم برای حضرت(عج)».
سفارش می کرد که در شعرهایت اینها را بگو.
همه برنامه های محمودرضا #هدفمند بود، منظورم نوع خاصی از هدفمندی است.
ممکن است من هر روز صبح برای کارهای روزانه ام برنامه ریزی داشته باشم که این کار را چطور انجام بدهم و آن کار را چه بکنم و ... اما فقط برای همان روز برنامه ریزی می کنم اما محمودرضا و امثال او برنامه ریزی صدساله داشتند.
من الان متوجه می شوم که هدف محمودرضا،#رضایت_دل_امام_زمان اش بود.
دنبال گرفتن تایید امام زمان(عج) بود.
همیشه می گفت: «ما باید پرچم امام زمان(عج) را بالا ببریم.»
و سخن پایانی ...
محمودرضا هیچ گاه درباره شهادت حرفی نمی زد، شما وصیت نامه محمودرضا را هم بخوانید، خطاب به همسرش مواردی را یادآوری می کند که باید فلان کار و بهمان کار را انجام دهید؛ هیچ اشاره ای نمی کند که من می روم و شهید می شوم ...
از نظر من محمودرضا زنده است حالا دیگر سابقه دوستی ما به 20 سال رسیده است.
#پایان
@ebrahimdelha 🌍
🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
🌷✨🌷✨🌷✨🌷 #در_ادامه... ✍همراه با #سيد و چند تا از خادم هاي شهيد درويشي رفتيم فکه، خاك فکه بويکربلا
🌷✨🌷✨🌷✨🌷
#قسمت:صدوبیست و پنج
#سرباز بي نماز
#بروایت:علي_احسان_حسني
🍀🍀🍀
✍ما تو اردوگاه سربازي داشتيم که هيچ چيزي رو قبول نداشت. نماز نميخوند.
راهيان نور رو حرکت بيموردي ميدونست. اصالا اعتقادي به ولايت نداشت. به
شدت از خادم هاهم دوري ميکرد.هيچکدوم ازبچه هادل ودماغ نشستن و شنيدن
صحبتهاي بي مورد اين سرباز رونداشتند.دائم نق ميزدو طعنه،من حتي چند باري
خواستم نصيحتش کنموبي فايده بود.
با #سيد موضوع رو مطرح کردم. #سيد گفت حواسم هست. اون رو بسپارش به
شهدا. ان شاءالله که تحولي پيش بياد. باروش خاص خودش با اون سربازرفيق شد.
چندروزيروحسابي باهم عياق شدند.#سيد روميديدم که دائم باهاش همنشين بود
و صحبت ميکرد. يک شلوار کردي مي پوشيد با يک تي شرت هيئتي. باهمديگه
ميرفتندتو روستاهاي اطراف اردوگاه مي گشتند.
حتي زمانيکه غذامي کشيديم بازهم ميرفت کناراون سربازوهم غذاميشد.
گذشت تا اينکه يک شب تو اردوگاه بيخوابي به سرم زد. رفتم داخل چادر تنها
باشم.در کمال ناباوري صحنه ي عجيبي ديدم!! اون سربازداشت نمازميخوند؟!
تعجب کردم خدايا چي شده نصفه شب داره نماز ميخونه. وايسادم تا نمازش
تموم بشه،رفتم سراغش وگفتم: جوان ديونه شدي؟! تو نمازواجبت رونمي خوندي،
به ولايت توهين ميکردي؟! حالا چت شده نصفه شب بلند شدي نمازميخوني؟!
گفت: جان من چيزي نپرس، حال حرف زدن ندارم.ديدم حال و حوصله نداره بلند
شدم رفتم بيرون، نماز صبح که شد رفتم پيش #سيد گفتم: #سيد جان به فلاني چي
گفتي؟!ديشب نيمه هاي شب ديدم که داشت نمازميخوند!
#ادامه_دارد..
@ebrahimdelha
🌷✨🌷✨🌷✨🌷