eitaa logo
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
36.3هزار دنبال‌کننده
14هزار عکس
4.2هزار ویدیو
305 فایل
رفیق به محفل شهدا خوش آمدی😉 در مناسبت های مختلف موکب شهدایی داریم😍 ✤ارتباط‌‌با‌خادم↯ @ya_fatemat_al_zahra ✤تبلیغات↯ @meraj_shohada_tblighat ✤کانال‌های‌ما↯ @meraj_shohada_mokeb @meraj_shohada_namazshab
مشاهده در ایتا
دانلود
مِــعـراجٌ الشُّــهَـدا
📜#رمان_جانم_میرود 🔷#قسمت_نود_ششم مهیا با دیدن شهاب با لباس و دستای خونی دستش را به دیوار گرفت تا ن
📜 🔷 همه مشغول بودند! نرجس و سوسن خانم به جمعشان اضافه شده بود ! شهاب با وجود چشم غره های مهیا و تشرهای مادرش باز هم در حال کار بود و اصلا به زخم دستش و سردرش توجهی نمی کرد . ــ مهیا مادر یه برگه بیار چندتا خرید داریم بنویس بدم آقایون بخرن ــ چشم الان میارم و کمی صدایش را بالا برد ؛ ـــ شهاب شهاب با دست های خیسش موهایش را از روی پیشانیش کنار زد و گفت : ــ جانم ــ دفتر یادداشت میخواستم تو اتاقت هست؟؟ ــ آره عزیزم تو کشو دومی میز کارم هست،میخوای برات بیارم ؟؟ مهیا لبخندی زد ــ نه ممنون خودم برمیدارم شهاب روی تخت گوشه حیاط نشست و سرش را بین دستش گرفت و محکم فشرد ! سرش عجیب درد میکرد و سوزش دستش اوضاع را بدتر کرده بود . مهیا کنار شهین خانم نشست ــ جانم بگید بنویسم شهین خانم تک تک وسایل را میگفت و بعضی وقتا چند لحظه ساکت می شد و کمی فکر میکرد و دوباره تند تند چندتا وسیله میگفت. ــ همینارو میخوام ، محسن مادر شما میری بخری ؟؟ قبل از اینکه محسن چیزی بگوید شهاب به سمتش رفت ــ بدید خودم میخرم تا شهین خانم میخواست اعتراض کند گفت: ــ من خوبم مامان ! لیست را به طرف شهاب گرفت ــ مادر این چیزایی که لازم دارم و بی زحمت بگیر شهاب نگاهی به لیست انداخت و با خواندش شروع به خندیدن کرد!! همه با تعجب به او نگاه می کرند ــ مامان فک کنم آخرین خریدا ،خریدای مهیا باشن نه تو مریم با کنجکاوی گفت: ــ چطور؟ شهاب با خنده شروع خواندن کرد؛ ــ دو عدد چیپس .یک عدد ماست . دو عدد پفک .چهار عدد لواشک با خواندن لیست همه شروع به خندیدن کردند مهیا با اخم ساختگی رو به مریم و سارا گفت : ــ بده به فکر شما بودم گفت بعدا خسته میاید بخوابید قبلش یه چیزی بخورید انرژی بگیرید شهین خانم با خنده گونه ی مهیا را بوسید مریم با خنده گفت: ــ ایول زنداداش عاشقتم سارا هم بوسه ای برایش فرستاد ــ تکی بخدا شهاب به طرف در رفت که با صدای مهیا سرجایش ایستاد ــ جانم .آبنباتم بخرم ؟؟ ــ اِ شهاب شهاب خنده ای کرد ــ جانم بگو ــ سرت درد میکنه ــ از کجا دونستی ؟؟ ــ هر وقت کلافه میشی و چشمات سرخ میشن یعنی سرت درد میکنن ! شهاب لبخند مهربانی به مهیا زد ــ بله خانمی کمی سرد دارم و به طرف در رفت نویسنده:فاطمه امیری @ebrahim_navid_delha @pelak_shohadaa @shohadaa_sticker ═══°✦ ❃ ✦°═══ ❀.👆