💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨
از آن پســر خداحافظي کردم. نيم نگاهي به آن پيرزن خوشحال و خندان انداختم و حرکت کردم. 🚶
در راه به کار ابراهيم فکـ🤔ـر ميکردم. اينطور گذشت کردن، اصلا با عقل جور درنمي ياد!😕
با خودم فکر مي کردم، پورياي ولي وقتي فهميد حريفش به قهــ💪ـرماني در مسابقه احتياج دارد و حاکم شهر، آنها را اذيت کرده، به حريفش باخت.
اما ابراهيم...
ياد تمرين هاي سختي که ابراهيم در اين مدت کشيده بود افتادم. ياد لبخنـ🙂ـدهاي آن پيرزن وخوشحالي آن جوان، يكدفعه گريــ😭ـه ام گرفت.
عجب آدميه اين ابراهيم!😭
#پایان_قسمت_دوازدهم
🕊 @ebrahimdelha 🕊
💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨