🌾🌺🌾🌺🌾🌺🌾🌺🌾🌺🌾
در فتح المبين وقتی ابراهيم مجروح شد،سريع اورابه دزفول منتقل كرديم ودرسالني كه مربوط به بهداري ارتش بودقرارداديم.مجروحين زيادي درآنجابستري بودند.ســالن بسيارشــلوغ بود.مجروحين آه وناله ميكردند،هيچ كس آرامش نداشت.بالاخره يک گوشه اي راپيداكرديم وابراهيم💚راروي زمين خوابانديم.پرستارهازخم گردن وپاي ابراهيم راپانسمان كردند.درآن شرايط اعصاب😠همه به هم ريخته بود،سر و صداي مجروحين بسيارزيادبود.ناگهان ابراهيم💚با صدايی رساشروع به خواندن كرد!شــعرزيبايي دروصف حضرت زهراخوانــدكه رمزعمليات هم نام مقدس ايشــان بود.براي چنددقيقه سكوت😶عجيبي سالن رافراگرفت!هيچ مجروحي ناله نميكرد!گویی همه چيزرديف ومرتب شده بود.به هرطرف كه نگاه ميكردي آرامش موج ميزد!قطرات اشك😢بودكه ازچشمان مجروحين وپرستارهاجاري ميشد،همه آرام شده بودند!ُخواندن ابراهيم تمام شــد.يكي ازخانم دكترهاكه مسن ترازبقیه بودوحجاب درستي هم نداشت جلوآمد🚶.خيلي تحت تأثير قرارگرفته بود.آهســته گفت:توهم مثل پســرمي!فداي شــماجوون ها!بعد نشست وسرابراهيم رابوســيد😗!قيافه ابراهيم💚ديدني بود.گوش هايش سرخ شد.بعدهم ازخجالت😰ملافه راروي صورتش انداخت.ابراهيم هميشه ميگفت:بعدازتوكل به خدا،توسل به حضرات معصومين مخصوصاحضرت زهراحلال مشكلات است.
٭٭٭
براي ملاقات ابراهيم رفته بوديم بيمارســتان نجميه.دورهم نشســته بوديم.ابراهيم💚اجازه گرفت وشروع به خواندن روضه حضرت زهرانمود.دونفرازپزشكان آمدندوازدورنگاهش ميكردند.باتعجب😳پرسيدم:چيزي شده!؟گفتند:نه،مادرهواپيماهمراه ايشان بوديم.مرتب ازهوش ميرفت وبه هوش مي آمد.امادرآن حال هم باصدايي زيبادروصف حضرت مداحي ميكرد😍.
#پایان_قسمت_پنجاه_و_ششم
[❀ @ebrahimdelha ❀]
🌾🌺🌾🌺🌾🌺🌾🌺🌾🌺🌾