eitaa logo
معراج السعادة
389 دنبال‌کننده
493 عکس
132 ویدیو
1 فایل
جایی برای خودسازی و تغییر شرح و تدریس کتاب اخلاقی معراج السعاده ارتباط با ادمین @Bigharar_12 (وصیت شهید مصطفی صدرزاده(سیدابراهیم):خودسازی دغدغه اصلی شما باشد) "در این کانال شما مهمان شهید صدرزاده هستین." آیدی استاد خادمیان @MA_khademian
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 شهـدا چہ مے‌گویند؟ آنها می‌گوینـــد ما در #زمانه‌ے خود مَـردانہ رفتیــم، حالا #نوبت شماست..!! مبـادا با #حرفتـان یا #قدمتـان ڪارے ڪنید کہ #زحمت ما هـدر برود ...🌷 🍀🍃صدرعشق @seyedebrahim69
کارگروه #FATT ضمن تمدید 3ماهه تعلیق اقدامات خود علیه ایران درخواست نموده که ایران تأمین مالی گروههای تروریستی را بدون هیچ استثنایی مجرمانه بداند و کنوانسیون #پالرمو را هم اجرا کند! پ.ن: منظور از بدون استثنا یکیش سپاه پاسداران و سردار سلیمانی هست @seyedebrahim69
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🔴رحیم پور ازغدی خطاب به یک روحانی در جلسه: تو اگر زمان بهشتی بودی از اونایی بودی که میزدی توی گوش بهشتی @seyedebrahim69
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این روزها که دولتی ها برنامه درستی برای وضع موجود ارائه نمی کنند ، حاج حسین یکتا که به تازگی از کرمانشاه برگشته به بازار رفته و پای درد و دل بازاریان نشسته است. ✅ @seyedebrahim69
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ✨وارد خانه‌ی مامان که شدم به هر کسی می‌رسیدم باز همان سوال را می‌پرسیدم و همان جواب را می‌شنیدم. ✨ محمدحسین وارد خانه شد. وقتی دید من این‌همه آشفته‌ام به شوخی گفت: «چی دلت می‌خواد بشنوی؟ مصطفی شهید شده، حالا خیالت راحت شد؟!» ✨یکی به بازویش زدم و گفتم: «سربه‌سرم نذار!»😡 ✨ از آنجایی که محمدحسین خیلی شوخ بود، باور کردم که مصطفی مجروح شده. ✨از بابا پرسیدم: «پس مامان کجاست؟» ❓ بابا سری تکان داد و گفت: «خونه‌ی مصطفی!» ✨ قبل از اینکه کسی بتواند جلویم را بگیرد، راهی خانه‌ی مصطفی شدم. ✨ وارد خانه‌اش که شدم، از جمعیت زیادی که آنجا بود تعجب کردم. 😳 مادر همسر مصطفی گوشه‌ای گریه می‌کرد.😭 مامان هم روی مبل نشسته بود و دستانش می‌لرزید، ولی باز من نمیخواستم به چیزی فراتر از مجروحیت فکر کنم. ✨ به اصرار همسرم رفتیم تهران تا برای بچه‌ها وسیله جمع کنم. همین‌طور که لباس‌ها را داخل ساک می‌گذاشتم گفتم: «این‌قدر ناراحت نباش. همه برای مصطفی دعا می‌کنیم، ان‌شاءالله زود خوب می‌شه!» 🙏 تا این را گفتم، دیدم یکهو نشست روی زمین و زانوهایش را بغل کرد و با صدای بلند زد زیر گریه و گفت: «عزیزم، مصطفی شهید شده!»😭 ✨لباس‌ها از دستم افتاد و با عصبانیت گفتم: «تو هم مثل محمدحسین شدی؟»😡 ✨سری تکان داد و گریه‌اش شدت گرفت. بالاخره کم‌کم باورم شد که دیگر مصطفای عزیزم میان ما نیست.😔 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح ✅ @seyedebrahim69
#قرار_منتظران_مهدی(عج) هر شب ۵ صلوات جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا #امام_زمان(عج) به نیابت از #شهید_مصطفی_صدرزاده #شبتون_شهدایی ✅ @seyedebrahim69
آفتاب از سمت لبخند تو می‌تابد هنوز زندگی بر طرح لبخندت، پر از آرامش است... سلام! صبحت بخیر علمدار...🌹 ✅ @seyedebrahim69
وقتی مشکل آب #خرمشهر پیش میاد؛ زامبی ها و منافقین بدنبال موج سواری و آشوب و کشته سازی هستند اما بسیجی ها و انقلابیها : کمپین خرید آب معدنی تشکیل میدن و آب میبرن در خونه ملت @seyedebrahim69
👇🌺 🔸پیلی را آوردند بر سر چشمه ای که آب خورد، 🔹خود را در آب می دید و می رمید، 🔸او می پنداشت که از دیگری می رمد، نمی دانست که از خود می رمد. 🔹همه اخلاق بد_ از ظلم و کین و حسد و حرص و بیرحمی و کبر _ چون در توست، نمی رنجی؛ 🔸چون آن را در دیگری می بینی، می رمی و می رنجی. 📔فيه ما فيه - مولانا جلال الدین محمد بلخی @seyedebrahim69
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 اعتراف علی لاریجانی به صحت سخنان حجت‌الاسلام رئیسی پس از یک‌سال! ✅ @seyedebrahim69
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 〽️روزهای بعدی خیلی سخت گذشت. 〽️ همان‌شب، خانه‌ی مامان و بابا از صدای گریه‌ی پدر و مادرم کسی نخوابید.😔 〽️ هر روز در خانه‌ی مصطفی عاشورا بود. بچه‌های هیئتش هر شب در کوچه سینه‌زنی و روضه‌خوانی برپا می‌کردند و ما در خانه بی‌قرارتر می‌شدیم.😔 💠 روز بعد از عاشورا می‌خواستم فاطمه و سارا را ببرم مدرسه. بین راه همین‌طور که با هم صحبت می‌کردیم، فاطمه گفت: «عمه من می‌دونم بابا مصطفام شهید شده. بار آخری که اومد تهران من رو با خودش برد بهشت‌زهرا سر مزار شهدا. بهم گفت فاطمه، یادت باشه شهدا همیشه زنده‌ن. وقتی که چشمات رو ببندی می‌تونی اونا رو ببینی و باهاشون حرف بزنی!» فاطمه کمی مکث کرد و گفت: «ولی همیشه امیرحسین عمو می‌گفت فاطمه، بابات خیلی قویه، اصلا بابات ضدگلوله‌س، زخمی ممکنه بشه ولی شهید نمی‌شه!» قدری ایستاد و در چشمانم نگاه کرد و گفت: «عمه ولی بابلم شهید شد!»😔 دست و پایم یخ شده بود و هیچ جوابی نداشتم.😔 🌀بالاخره بعد از یک هفته پیکرش را آوردند.🌹 😊 روز معراج هم سخت بود و هم شیرین. سختی‌اش بدان سبب بود که بالاخره با گوشت و پوست و استخوان به این باور رسیدم که مصطفی دیگر بینمان نیست، 😔 شیرینی‌اش هم به خاطر وداع آخر بود.💕 🌀روز معراج با مادر آشنا شدم. با صورت پر از آرامش، آمد کنارم ایستاد و خودش را معرفی کرد. بعد دستی به چشمان پر از اشکم کشید و گفت: «عزیزدلم، گریه نکن تا بتونی صورت ماه برادرت رو واضح و روشن ببینی!»❣ 🌀 به حرفش گوش کردم و اشک‌هایم را پاک کردم. وارد سالن که شدیم، دست و پایم با من همراه نبودند. بالاخره بالای سرش رسیدم. صورتم را روی صورتش گذاشتم، بعد گونه‌های قرمزش را بوسیدم. انگار تمام آرامش دنیا را در دلم ریختند.💞 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح ✅ @seyedebrahim69