eitaa logo
معراج السعادة
404 دنبال‌کننده
493 عکس
132 ویدیو
1 فایل
جایی برای خودسازی و تغییر شرح و تدریس کتاب اخلاقی معراج السعاده ارتباط با ادمین @Bigharar_12 (وصیت شهید مصطفی صدرزاده(سیدابراهیم):خودسازی دغدغه اصلی شما باشد) "در این کانال شما مهمان شهید صدرزاده هستین." آیدی استاد خادمیان @MA_khademian
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔰 درس‌خواندن مصطفی شب امتحان بود.😉 🔰 همیشه موقع امتحان زبان که می‌شد زنگ می‌زد به من و با لحن پر از خواهش می‌گفت: «آبجی امتحان زبان دارم، بیام پیشت؟»🙏 🔰 من هم می‌گفتم: «داداش شب امتحان که نمی‌شه این همه کلمه و جمله و قاعده رو یادت بدم. لااقل از یه هفته قبل بیا!» 🔰 همیشه می‌گفت «باشه»، اما باز کار خودش را می‌کرد.😊 🔰 یک بار زنگ زد و گفت: «آبجی ساعت چهار بعدازظهر میام خونه‌تون که با هم درس بخونیم!»📚 🔰 ساعت چهار گذشت. نزدیک شش بود که زنگ زدم و پرسیدم: «کجایی؟»❓ 🔰 خندید و گفت: «آبجی فعلا تو پایگاه کار دارم. شما نگران نباش. میام!»😉 🔰 نزدیک یازده شب آمد. با دلخوری گفتم: «آخه الان من چطوری این همه درس رو یادت بدم؟»❓😔 🔰 کتاب را روی میز گذاشت و مظلومانه در چشم‌هایم نگاه کرد و گفت: «شما نکته‌ها و گرامرا رو بهم بگو. معنای چندتا کلمه‌ی کلیدی رو هم برام بنویس، حله. بعد برو بگیر بخواب من خودم تا صبح می‌خونم. بیشتر از ده هم که اسرافه!»😁 🔰 کتاب را باز کردم، نگاهم به صفحات که افتاد مات ماندم. انگار تازه کتاب را از کتاب‌فروشی گرفته بود. محض رضای خدا یک کلمه هم ننوشته بود.😱 🔰 پرسیدم: «کجا رو باید بخونی؟» سرش را خاراند و گفت: «والا نمیدونم، حالا از اولش شروع کنیم خدا بزرگه!»😄 🔰 تا خواستم شروع کنم، از روی مبل بلند شد و گفت: «راستی بذار برم یه وضو بگیرم، یه چند رکعت نماز بخونم، بعد با هم شروع می‌کنیم!» 🔰 یک نفس عمیق کشیدم و گفتم: «برادر من، اگه این کتاب رو بخوام بهت تزریق بکنم، حداقل ۲۴ ساعت طول می‌کشه!» 🔰 او خندید و من از دلهره به مرز خفگی رسیدم. وضو که گرفت آرام به نماز ایستاد. 🔰 نمازش را که خواند تازه تسبیحش را برداشت و مشغول ذکر شد. بعد هم موبایلش را چک کرد.📱 با حرص و نگرانی گفتم: «بابا صبح شد بیا شروع کنیم!»🙏 🔰 تا صبح به اندازه‌ی چهار درس خواندیم. من ترجمه می‌کردم و قواعد را می‌گفتم، او هم روی دست و پا و کاغذهایش چیزهایی می‌نوشت. 🔰 وقتی می‌خواست برود گفت: «آبجی تو برو بخواب!» ابروهایم را بالا انداختم و گفتم: «دلهره دارم، خوابم نمی‌بره!»😔 خندید و صورتم را بوسید: 💕 «من امتحان دارم، اصلا هم نگران نیستم. وقتی می‌شه به خدا توکل کرد نگرانی و دلهره برای چی؟»❣ 🔰 نمره‌اش که آمد هجده شد.👏 باورم نمی‌شد که درس‌نخوانده این نمره را گرفته. 🔰به شوخی گفتم: «تو که می‌گفتی بیشتر از ده اسرافه. نکنه امدادای غیبی حسابی هوات رو داشتن؟!»😉 🔰سری تکان داد و گفت: «دلم نیومد نگاهشون کنم. چیزایی که شما یادم دادی و استاد قبلا سر کلاس گفته بود رو نوشتم!» 🔰از هوش و استعدادش متحیر ماندم. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح ✅ @seyedebrahim69