هدایت شده از معراج السعادة
#سردار_سلیمانی رو به دوربین:
امروز میخواهم پیشنهاد بیسابقهای به مردم اسرائیل بدهم:
عکسهای پهبادهای ما نشان می دهد شما از کمبود زمینهای زراعی رنج میبرید.
ما حاضریم با یک تکنولوژی کاملا ایرانی ظرف چند ساعت تمام حیفا و تلآویو را برای شما شخم بزنیم.
به ما اعتماد کنید.
#یامین_پور
@seyedebrahim69
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_بیست_و_نه
#فصل_دوم_کتاب
#چقدر_پدرشهیدشدن_به_شما_میآید
#از_زبان_پدر_بزرگوار_شهید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💫 مدتی که در هتل المپیک مشغول بود، نزد همکارش زبان انگلیسی میخواند. در عرض کمتر از یک ماه پیشرفت قابل توجهی کرده بود.👏 طوری که همکارش فکر میکرد میخواهد برای ادامه تحصیل به خارج از ایران برود.
💫 مصطفی به سوریه رفت و این دوستش هر بار که مرا میدید، میپرسید: «آقای صدرزاده از پسرتون چه خبر؟»❓من هم به شوخی میگفتم: «رفته خارج از کشور!»😉
💫 این بنده خدا هم فکر کرده بود برای درس و کار و تفریح رفته. تا اینکه خبر شهادتش را آوردند. 🌹 در هتل همه متوجه شدند پسرم شهید شده است. همکارش آمد پیشم و گفت: «مگه نگفتید رفته خارج؟» به شوخی گفتم: «خب سوریه هم خارجه دیگه! فقط کار مصطفیراونجا دفاع از حرم حضرت زینب بود!»😊
💫 هر بار هم که میرفت، یک قسمت از بدنش مجروح میشد و برمیگشت.
💫 یک روز در آشپزخانهمان نشسته بود و داشت کمرم را ماساژ میداد و قربانصدقهی من و مادرش میرفت. 💕 بنابه عادت همیشهاش دستم را بوسید. ❣ من هم از فرصت استفاده کردم و گفتم: «باباجان، درسِت مونده، الان پدر دوتا بچه هستی، به اندازه خودت هم جنگیدی دیگه. این همه مجروحیت و ترکش توی بدنته. برو دنبال جانبازیت، و همینجا دوباره کسبوکار راه بنداز. بالاخره این بچهها هم به تو نیاز دارن!»
💫 همانطور که با دستانش کمرم را ماساژ میداد، زیر گوشم گفت: «باباجان، دنبال جانبازی میرم، دنبال درسمم میرم دکتر میشم، وزیر و نمایندهی مجلس میشم، اصلا رئیس جمهور میشم!»😄
💫 بعد گونهاش را چسباند به گونهام و گفت: «اصلا میرم شهید میشم، شمام پدر شهید!»💕
💫 آخر سر هم آمد روبهرویم ایستاد و خریدارانه نگاهم کرد و گفت: «راستی #چقدر_پدرشهیدشدن_به_شما_میاد! »
💫 این حرفها را که میزد دلم میگرفت. من مو میدیدم و او پیچش مو.
💫 نمیدانستم در سوریه دقیقا چهکاررمیکند. این اواخر وقتی مدام میگفتیم «نرو، بمان»، حرفش این بود: «اونجا مسئولیت دارم و نمیتونم بمونم!»
💫 بعدها از میان حرفهایش فهمیدم فرمانده است، اما چیز زیادی از جزئیات کار برایمان تعریف نمیکرد.
💫فرمانده بودن و پست داشتن برایش مهم نبود که بخواهد دربارهاش حرف بزند🌹
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
✅ @seyedebrahim69
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبرنگار: وضعیت اقتصاد چطور است؟
وزیر اقتصاد: خوب! خیلی خوووب!
این دابسمش رو که از وزیر اقتصاد رو ساختند ببینید ، فقط آخرش عالیهههه :)))
✅ @seyedebrahim69
1_13172389.mp3
2.14M
🌸بشنويد| بيانات رهبرانقلاب در وداع با ماه مبارک رمضان
✅ @seyedebrahim69
یا رَبَّ الحُسَین …
«روز آخـر» ، میهمان سفرهات دارد دعـا
ای خدا!
یا «عرفه» یا «اربعین» کرب و بلا
🌹أَلسَّلامُ عَلى ساکِنِ کَرْبَلآءَ …🌹
#شب_زیارتی_ارباب
✅ @seyedebrahim69
#کتاب_قرار_بی_قرار
#قسمت_سی
#فصل_دوم_کتاب
#چقدر_پدرشهیدشدن_به_شما_میآید
#از_زبان_پدر_بزرگوار_شهید
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
♻️ مدام در فکر #شهادت بود. مدام با مادرش صحبت میکرد که برای شهادتم دعا کن.🙏🏻
♻️ اما بار آخر که آمد گفت: «من دیگه شهادت نمیخوام. اگه خدا داد که شکر، بهترین چیز برای یه عاشق دیدن معشوقشه.💕 چه بهتر که برای معشوق جون بدی و توی خون بغلتی،🌹 اما اگه شهادت نصیبم نشد، میمونیم برای خدا و اسلام میجنگیم. خدا رو چه دیدین، شاید جنگ ما وصل شد به قیام صاحب الزمان!»🙏🏻🌹
♻️ در سوریه با #شهید_بادپا و بعد هم #سردار_سلیمانی آشنا شد. وقتی از سوریه میآمد، دست همسر و بچههایش را میگرفت و میبرد مسافرت.💕
♻️ سال ۱۳۹۴ هم رفتند کرمان پیش خانوادهی شهید بادپا و سردار سلیمانی. بعد هم راهی مشهد و خانهی شهید قاسمیدانا شدند.
♻️ برادر شهید دانا میگوید: «آقا مصطفی میرفت توی آشپزخونه، در رو میبست و میگفت ظرفارو من میشورم. ظرف خونهی شهید رو شستن، هم ثواب داره هم برکت!»😊
♻️ وقتی این را شنیدم چشمانم از تعجب گرد شد. آخر به عمرم یاد نداشتم مصطفی برای ظرفشستن قدم از قدم بردارد. در کودکی هم مدام از زیر کارها درمیرفت.😉
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🔴 ادامه دارد...
📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح
✅ @seyedebrahim69