eitaa logo
معراج السعادة
375 دنبال‌کننده
493 عکس
132 ویدیو
1 فایل
جایی برای خودسازی و تغییر شرح و تدریس کتاب اخلاقی معراج السعاده ارتباط با ادمین @Bigharar_12 (وصیت شهید مصطفی صدرزاده(سیدابراهیم):خودسازی دغدغه اصلی شما باشد) "در این کانال شما مهمان شهید صدرزاده هستین."
مشاهده در ایتا
دانلود
ای ماندنت به رنگ سبز و رفتنت به رنگ خون ما مانده ایم و دلتنگی و غم و جنون... #صبحتون_شهدایی ✅ @seyedebrahim69
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨روشنفکر بود، وقتی روشنفکری مد نبود!! این صحبتها در دوران قدرت تندورهایی مانند اکبر گنجی و میرحسین بود که پونز در پیشانی خانمهای بی حجاب میکردند!!! ✅ @seyedebrahim69
حضرت معصومه«س» همیشه دوست داشتن صداشون بزنن وخیلی از این موضوع خوشحال میشدن بخاطر همین وقتی خواستیم توی این شبا به ایشون سلام بدیم اینطور سلام بدیم: 😍السلام علیکِ یا اخت الرضا یا فاطمه معصومه😍 @seyedebrahim69
🌹آیتی از خداست معصومه 🌹لطف بی انتهاست، معصومه 🌹جلوه ای از جمال قرآنی 🌹چهره ای حق نماست، معصومه 🌹میلاد حضرت معصومه (س) مبارک باد. @seyedebrahim69
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 💠 با یکی از همکارهای بابا هم که آنجا غریب بودند، دوست شدیم و رفت‌و‌آمد خانوادگی داشتیم. 💠 یک روز دیدیم بابا و مامان دارند با هم پچ‌پچ می کنند. ما هم که فضول، از میان حرف‌ها فهمیدیم که قرار است مهمانی بیاید که بابا با آن‌ها رودربایستی دارد. 💠 مامان صدایم کرد. صدا‌کردن‌هایش هرکدام یک معنی داشت. تُن صدایی که هم محکم بود و هم کمی رنگ‌وبوی خواهش داشت، یعنی محمدحسین خرید داریم. فهرست و پول را از مامان گرفتم که دیدیم مصطفی هم مثل فشنگ جلوی در حاضر شد که با من بیاید. 💠 اما مامان می‌گفت: «لازم نکرده مصطفی بیاد!» آخر می‌دانست با مصطفی رفتن یعنی با دعا و توسل برگشتن، اما اصرارهای من و مصطفی کارساز شد و مامان راضی شد.🙏 💠 در کوچه، پانصدمتری را جلو رفتیم که گفتم: «بیا بدویم تا زودتر برسیم!» 💠 مصطفی گفت: «تو بدو من همین‌طوری زودتر می‌رسم!» 💠 شروع به دویدن کردم، کمی سرم را چرخاندم دیدم مصطفی دارد برای خودش آرام‌آرام می‌آید. به بازارچه که رسیدم دیدم سر بازارچه ایستاده. نگو میان راه یک تریلی دیده و مخ راننده را زده که تا بازارچه او را برساند.😁 💠 بازارچه پر بود از انواع و اقسام میوه‌ها. اهواز که بودیم همیشه جلوی مهمان سیب و خیار می‌گذاشتیم. از باقی میوه‌ها هم دانه‌ای گیر می‌آمد، اما اینجا همه نوع میوه‌ای به‌وفور بود. 💠 یک دفعه مصطفی چشمش به یک انجیر بزرگ افتاد که شبیه گلابی بود.😳 انجیر را هم خریدیم و رفتیم خانه. شکل انجیر برای مرتضی خیلی جالب بود. به همین‌خاطر مادرم انجیر را قاطی میوه‌ها نگذاشت. مهمان‌ها که آمدند، پدرم شروع به پذیرایی کرد. مصطفی هم بساط شطرنج را آورد تا با آقای مظفری بازی کند. 💠 خیال پدر و مادرم راحت بود که مصطفی به کاری مشغول است و شیطنت نمی‌کند.😊 مرتضی هم مدام بابت کلمه‌ی حاج‌خانم که آقای مظفری به مادرم می‌گفت خنده‌اش می‌گرفت و نمی‌توانست بیاید داخل سالن.😁 آبجی هم در آشپزخانه مشغول کار بود. بالاخره سفره‌ی شام جمع شد. 💠 موقع خداحافظی مصطفی انجیر را که در دستش قایم کرده بود جلوی چشم مرتضی به آقای مظفری نشان داد و گفت: «تا حالا از این انجیر بزرگا دیدید؟!»😉 تا چشم مرتضی به انجیر افتاد، زد زیر خنده.😂 از خنده‌ی او من و آبجی هم خنده‌مان گرفت.😄 مامان و بابا هم از خجالت آب شدند.😔 آقای مظفری و پروانه‌خانم رفتند و ما هنوز داشتیم می‌خندیدیم.😄 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح ✅ @seyedebrahim69
#قرار_منتظران_مهدی(عج) هر شب ۵ صلوات جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا #امام_زمان(عج) به نیابت از #شهید_مصطفی_صدرزاده #شبتون_شهدایی ✅ @seyedebrahim69
امشب بنیابت از شهدا و اعضای محترم کانال زیارت حضرت معصومه س سلام عرض کردیم🌺❤️
ای که به قم، قدر و بها داده‌ای کشور ما را تو صفا داده‌ای نام تو بر قلب صفا می‌دهد روضه تو بوی رضا(ع)می‌دهد 🔻میلاد مسعود حضرت فاطمه معصومه(س) و روز دختر مبارک🌺 سلام ... صبحتون پر از شادی و بوی خدا🌺❤️🌺❤️✨ @seyedebrahim69
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیامبر اکرم (ص) فرمودند: هر خانه ای که در آن دختر باشد، هر روز دوازده برکت و رحمت از آسمان ارزانی‌اش میشود و زیارت فرشتگان از آن خانه قطع نمیگردد.💕 فاطمه خانم، روزت مبارک...🍃🌸🍃✨ ✅ @seyedebrahim69
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ وقتی که اشک سردار سلیمانی با آمدن یک نام جاری می شود... ✅ @seyedebrahim69
* به نقل از شیخ جعفر ناصری پسر آیت الله ناصری 🔻اين جريان از حضرت معصومه عليهاالسلام مشهور است؛ ولي ما خودمان در حرم درس آیت الله مرعشي رضوان اللّه تعالي عليه مي رفتيم. از شدت علاقه به حضرت معصومه منبرشان را جوري گذاشته بودند که روبه روي ضريح بود. ده دقيقه يک ربع قبل از درس، مطالب شيريني مي گفتند. 🔸يك بار اين قضيه را گفتند که البته مختلف نوشته شده؛ ولي من از خودشان شنيدم و سعي بر حفظ هم داشتم. يادم هست كه فرمودند: ▪️پدر من آسيد محمود، فاضل بود و مدتي سعي و اهتمام کرد برای اينكه راجع به حضرت فاطمه عليهاالسلام دو مسأله را روشن كند؛ يكي اينكه زمان شهادت فاطمه زهرا عليهاالسلام كي است؟ آيا هفتاد و پنجم است يا نود و پنجم بعد از شهادت رسول خدا صلی الله علیه و آله؟ و يكي اينكه قبر حضرت زهرا عليهاالسلام كجاست؟ 🔹مدتي شروع مي كند در كتاب ها گشتن؛ ولی دستش به جايي بند نمي شود. حتي مي فرستد كتاب هايي را خيلي با سختي از مصر برايش بياورند. ايشان، كتاب هاي تاريخي را دنبال كرده بود كه اين دو ابهام را از تاريخ بردارد. خيلي تحقيق مي كند؛ ولی دستش به جايي نمي رسد و دلش آرام نمي گيرد. 🔸مدتي، ديگر كتاب ها و تحقيقات را ميگذارد كنار و از باب توسل وارد مي شود. این سید، گريه و زاري و توسل می‌ کند كه من مي خواهم اين دو مسأله برايم روشن شود. ▫️من این جوری يادم است که می گفتند: شش ماه، توسلش شبانه روز طول مي كشد، تا اينكه يک شب امام صادق عليهالسلام را در خواب مي بيند. حضرت صادق عليهالسلام به او مي فرمايند: «آسيد محمود! بيهوده خود را به زحمت مينداز. بگذار مردم بپرسند كه چرا بايد قبر بلال حبشی مشخص باشد؛ ولي قبر دختر پيغمبر مشخص نباشد؟ خداوند، جاه و جلال و جبروت فاطمه زهرا سلام الله علیها را به فاطمه معصومه عليهاالسلام داده است. هر چه ميخواهی از او بخواه» ▪️يادم هست آقاي مرعشي مي فرمودند: «اين كلمه جبروت در غير خداوند متعال گفته نشده؛ ولي در خواب، امام صادق عليهالسلام به پدر من، گفتند: جاه و جلال و جبروت...». 🔹آقاي مرعشي مي گفتند: «پدر من ديگر بعد از آن، اهتمامش به زيارت حضرت معصومه عليهاالسلام خيلي بيشتر شده بود». مقام حضرت زهرا عليهاالسلام در دنيا و چنین بهره برداري از حرم ایشان امكان پذير است. ‌ ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ @seyedebrahim69 ‌ ‌
حاج قاسم سلیمانی خطاب به رزمندگان: ✅ بچه ها اگر ڪسے شوق شهادت دارد آن را فعلا طلب نڪند اینجا (سوریه) جاے شهادت نیست! شهـادت را در جنگ با اسرائیل از خدا بخواهید 🆔👇👇👇 @seyedebrahim69
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔰 تازه آمده بودیم شهریار. فصل امتحانات هم بود، اما وقتی فرصت برف‌بازی بود و سیگارِت هم برای ترکاندن داشتیم،😉 دیگر جایی برای درس خواندن نمی‌ماند. چند روزی با سیگارِت‌ها کیف کردیم، اما کم‌کم جذابیتش را برایمان از دست داد. 🔰 یک روز مصطفی از مدرسه آمد و گفت: «داداش یه چیزی آوردم که حالش از سیگارت خیلی بیشتره!»😊 با نگرانی گفتم: «مصطفی نارنجک خیلی خطرناکه!»😱 🔰‌دست کرد داخل جیبش و دو تا کپسول با روکش سبز که یک فتیله داشت درآورد. با هم رفتیم در زمین خالی پشت خانه و منفجرش کردیم، اما به خاطر فضای باز خیلی هیجان نداشت. با طعنه گفتم: «این بود اون هیجانی که می‌گفتی؟!»😒 🔰 رفتیم خانه. می‌خواستم آن یکی را زیر پنجره کوچه بترکانم که مصطفی نگذاشت و گفت: «بیا می‌خوام هیجان رو نشونت بدم!»😉 رفتیم داخل توالت و فتیله را روشن کرد و کپسول را انداخت داخل سنگ توالت. یک‌دفعه صدای انفجار بلند شد.😱 🔰 همه آمده بودند پشت در تا ببینند که باز چه دسته گلی به آب داده‌ایم. مامان که دیگر عادت به این کارها داشت خندید، 😁 اما نمی‌دانستیم باسنگ ترک خورده‌ی توالت چه کنیم. 🔰 شب بابا آمد و با کمی سیمان سروتهش را هم‌آورد، اما قضیه به همان‌جا ختم نشد. 🔰 صبح همسایه‌مان آمد درِ خانه و گفت: «از دیشب سقف دستشویی‌مون شرشر آب می‌ده!»😡 🔰 بنده خدا بابا مجبور شد چند روز در خانه بماند تا لوله های ترکیده و سرامیک ‌های زمین و دیوار و سنگ دستشویی را عوض کند. بعد از آن ماجرا حتی دمپایی ‌های دستشویی هم نو شدند.😉 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح ✅ @seyedebrahim69
حالِ ما بی #شهدا ، حالی نیست ... جای ما پیشِ #شهیدان ، خالیست ... #شهید_محمدرضا_تورجی‌زاده #التماس_دعاے_شهادت #شبتون_شهدایی ✅ @seyedebrahim69
گاه گاهے... با #نگاهے حال ما را خوب ڪن... خلوت این #قلب تنها را ڪمے آشوب ڪن.. 📎سلام،صبحتون شهدایی🌺 @seyedebrahim69
ملت شریف ایران یادتان هست برق داشتید ؟ ، حالا دیگر آن را هم ندارید @seyedebrahim69
👇✨ 🌿 : 🍁حضرت اقا《 》فرمود دو شهید از من زیاد اشک گرفت 🔰 🔰 ✅قسمتهای از مناجات عرفانی شهید چمران 🔸🔸🔸🔸مناجات عاشقانه🔸🔸🔸 🔸خدایا هرچه را دوست داشتم از من گرفتی، 🔹 بهر چه دل بستم، دلم را شکستی، 🔸 بهر چیز عشق ورزیدم آنرا زائل کردی، 🔹 هر کجا قلبم آرامش یافت تو مضطرب و مشوش کردی، 🔸هر وقت دلم بجایی استقرار یافت تو آواره م کردی، 🔹هر زمان به چیزی امیدوار شدم تو امیدم را کور کردی… 🔸 تا به چیزی دل نبندم، 🔹 و کسی را به جای تو نپرستم 🔸و در جایی استقرار نیابم 🔹و به جای تو محبوبی و معشوقی نگیرم 🔸 و جز تو به کسی دیگر و جایی دیگر و نقطه ای دیگر آرامش نیابم 🔹و فقط تو را بخوانم 🔸و تو را بخواهم و 🔹 تو را پرستش کنم 🔸و تو را بجویم… 🌹ای درد اگر تو نماینده خدایی ، 🔸که برای آزمایش من قدم به زمین گذاشته ای تو را می پرستم، 🔹تو را در آغوش می کشم وهیچ گاه شکوه نمی کنم… 🔸بگذار بند بند م از هم بگسلد ، 🔹هستی ام در آتش بسوزد و خاکسترم به باد سپرده شود 🔸باز هم صبر می کنم و خدای بزرگ را عاشقانه می پرستم. 🔹ای خدا این آزمایش های دردناکی که فرا راه من قرار دادی، 🔸این شکنجه های کشنده ای که بر من روا داشته ای همه را می پذیرم. 🌹خدایا با غم و درد انس گرفته ام، 🔸 ای خدا، کودک که بودم از بلندای آسمان و ستارگان درخشنده لذت می بردم اما امروز از آسمان لذت می برم؛ 🔹 زیرا اگر وسعت و عظمت آن از شدت درد روحی م نکاهد، دیگر خفه می شوم 🌹خدایا! تو را شكر میكنم كه با آشنایم كردی تا رنج را بفهمم و فشار درونی نیازمندان را درك كنم. 🌹خدایا! تو را شكر میكنم كه مرا با درد آشنا كردی تا درد دردمندان را لمس كنم، 🔸 و به ارزش كیمیایی درد پی ببرم، 🔹و «ناخالصی»های وجودم را در درد بسوزم، 🔸و خواستههای نفسانی خود را زیر كوه غم و درد بكوبم، 🔹و هنگام راه رفتن بر روی زمین و نفس كشیدن هوا، وجدانم آسوده و خاطرم آرام باشد 🔸 تا به وجود خود پی ببرم و موجودیت خود را حس كنم 🌿شهید مصطفی چمران @seyedebrahim69
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🌀 خوبی زمستان به برف‌بازی‌های بعد از مدرسه بود و به تعطیلی مدارس.😊 🌀 هر روز با مصطفی و گاهی هم با مرتضی میرفتیم داخل زمین خالی پشت خانه برای برف‌بازی. 🌀 یک روز برمی‌گشتیم که از انتهای خرابه و پشت کانکس‌ها صدای زوزه می‌آمد. کمی جلوتر که رفتیم ردِ خون روی برف‌ها بود. زیر کانکس یک سگ بزرگ زخمی بود. مصطفی با دلسوزی گفت: «بیا بریمش خونه!» 🙏 گفتم: «سگ به این بزرگی رو روی سرمون جا بدیم؟» 🌀 تصمیم گرفتیم با بلوک‌های کنار کانکس برایش یک چهاردیواری بسازیم و با گونی رویش را بپوشانیم.👏 🌀کارمان که تمام شد خواستیم برویم که دوباره صدای زوزه آمد. برگشتیم و دیدیم سگ تمام کرده است. 😔 مصطفی گفت: «داداش بیا بهش تنفس مصنوعی بده!» یکی زدم پس گردنش.😡 🌀 دوباره صدای زوزه آمد. خوب که گشتیم دیدیم زیر کانکس دو تا توله‌سگ که هنوز حتی موهای بدنشان درنیامده، داشتند از سرما میلرزیدند.😔 🌀 از دیدن این صحنه اشک در چشمان مصطفی جمع شد 😢 و دوید داخل خرابه و با یک کارتن برگشت و با گریه گفت: «داداش بیا بذاریمشون اینجا ببریمشون خونه!»😭 وقتی حال بدش را دیدم دیگر چیزی نگفتم. جلوی در خانه که رسیدیم گفتم: «به مامان چی بگیم؟»⁉️ گفت: «هیچی، راستش رو!» 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 🔴 ادامه دارد... 📚 منبع: کتاب قرار بی قرار _ مجموعه مدافعان حرم _ انتشارات روایت فتح ✅ @seyedebrahim69
#قرار_منتظران_مهدی(عج) هر شب ۵ صلوات جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا #امام_زمان(عج) به نیابت از #شهید_مرتضی_عطایی #شبتون_شهدایی ✅ @seyedebrahim69
می‌وزی همچون نسیمی در رواق چشم من ای نسیم صبحگاهم صبح زیبایت بخیر سلام! صبحت بخیر علمدار...🌹 ✅ @seyedebrahim69
✅ سرباز جانباز لبنانی درآغوش فرمانده! ◀️ درباره این عکس میتوان ساعتها صحبت کرد! سرباز جانباز ولایت، هزار کیلومتر آنطرف تر ازمرزهای ایران؛ همانهایی که پا برحنجره صهیونیسم وتکفیر گذاشته اند @seyedebrahim69
هدایت شده از علیرضا پناهیان
🔻حاج سعید قاسمی توانست با استفاده از فناوری‌های روز دنیا و مطابق با استانداردهای جهانی در مدت کوتاهی ۲۷ واحد مسکونی،۲مدرسه، نانوایی و ... در روستاهای زلزله‌زده بسازد. 🔰پروژه‌ی بعدی که با مشکل تامین مالی جهت خرید مصالح مواجه است، ساخت ۳۰ واحد مسکونی برای خانواده‌های محروم در روستاهای زلزله‌زده است. 🔰شماره کارت به نام «سعید محمد قاسمی» جهت واریز کمک‌های مردمی: 5859831100298198
مادر تا زمانی که روی پا بود، در خانه را باز می‌گذاشت می‌گفت شاید مصطفی بیاید. گاهی دل شب سراسیمه از خواب بلند می‌شد و می‌رفت سمت در. می‌گفت انگار یک نفر در خانه را می‌زند فقط روضه حضرت زهرا آرامش می‌کرد ولی دیروز بعد از 35 سال برای همـــیشه آرام شد، مادر شهید بی نشان #مصطفــی_ردانی‌پور به فرزندش پیوست ✅ @seyedebrahim69
از دنیا ڪہ بگذریم از همان... دلبستگے هایمان همان #خودِ خودمان..! از همہ ے اینها ڪہ گذشتیم...✨ تازه مے شویم لایق ... لایق #شهادت ... #شهید_سید_مصطفی_موسوی #جوان‌ترین_شهید_مدافع_حرم ✅ @seyedebrahim69