#خاطره
دفعه اولی که حسین به سوریه رفت خیلی برای ما سخت گذشت 😔
نه تنها روزشماری میکردیم برای بازگشتش بلکه ثانیه ها رو هم میشمردیم تا برگرده. ❤️
یک روز تماس گرفت و گفت سه شنبه شب برمیگرده، بی نهایت خوشحال شدیم ... 😃
از ساعت ده شب در فرودگاه امام خمینی با یک سبد گل بزرگ منتظر برگشت ایشون بودیم 🌹 که تقریبا برای ساعت سه هواپیماش رو زمین نشست. 🌹
تموم مدت پشت شیشه های سالن پرواز قرآن میخوندیم و ذکر میگفتیم تا از روی پله ها دیدیمش. 😀
شاد و خوشحال به سمتش رفتیم تا از گیت بیرون اومدتا ما رو با اون سبد گل بزرگ دید با غم بزرگی که در چشماش و صداش نمایان بود گفت تو رو خدا برید اون طرف و گل رو مخفی کنید. 😔
ما هم اطاعت کردیم و خودمون رو از گیت دور کردیم وقتی اومد بیرون و ازش علت رو جویا شدیم با حال عجیبی گفت تو این پرواز چند تا شهید آوردیم، 😔 تازه خیلی از ابدان شهدا در منطقه جاموند، میترسم پدر و مادر یکی از شهدا این دسته گل ها رو ببینه و آه بکشه. 😔
تموم راه برگشت از فرودگاه رو با چشم اشکبار طی کردیم تا رسیدیم به منزل .
تا نماز صبح نشست و از خاطرات تلخ حلب گفت و ما گریه کردیم ...
بخاطر همین اتفاقات بار دوم که از سوریه برگشت بی خبر اومد.
به نقل از #خواهر_شهید
#شهید_حسین_معز_غلامی
🆔 @merajshohadaa