بعدشهادت شهید سلطانی،بی قراری ما بیشتر شده بود
چون #محمدتقی درفاصله نیم متری شهیدسلطانی بود لحظه شهادتشون
محمدتقی که متوجه بی قراری ما شده بود،با حالت طنز میگفت نگران نباشید،من چیزیم نمیشه،آقا روح الله اگه شهیدشد،بخاطر این بود که درشت اندام بود
اگه مثل من لاغر بود،تیر از کنارش رد میشد
میدونستیم چقدر از رفتن دوستش ناراحته و اینا روبرای آروم کردن ما میگه
#شهید_روح_الله_سلطانی
#شهید_محمدتقی_سالخورده
سرهنگ پاسدار جانشین عملیات لشکر 25کربلا #شهید_روح_الله_سلطانی ، شهیدی که با تعبیر رهبری به((دانه بلند مازندران)) لقب گرفت.
شهادت 23خرداد 94بدست پژاک. مادرش گفت: خانوادهای مذهبی هستیم و همسرم نیمی از قرآن کریم را حفظ بود، اهل خمس و نماز شب بود و دوست داشت پسرانمان پاسدار شوند، در کل همگی در هیئات مذهبی و مسجد حضور فعال داشتیم و یادم است از دوران نوجوانی روحالله مدام به هیئت میرفتیم و همین زمینه رشد معنوی او را فراهم کرد. در محل زندگی ما از خانوادههای شهدا حضور داشتند و پسرم دنبال دوستان مثبت بود و در کارهای خیر پدرش، به او کمک میکرد.....
به روایت همسر شهید :
۱۲ سال از زندگی مشترک با آقا روحالله، خرید مایحتاج خانه با من بود. کارش طوری بود که فرصتی برای خرید و بازار نداشت. اما در هفتههای مانده به روز شهادتش، شده بود مسئول خرید مایحتاج خانه.
اخلاق و رفتارش عالی بود، اما عالیتر شد. آنقدر که یکبار به آقا روحالله گفتم خیلی نور بالا میزنی، بوی شهادت میدهی. با ذوق و خنده میگفت: «جدی میگی؟» مدام از من میپرسید «خواب شهادتم را ندیدی؟»
در حالیکه یکبار خواب شهادتش را دیده بودم، اما به روی خودم نیاوردم، دلم نمیآمد برایش تعریف کنم. امکان نداشت خنده بر لب نداشته باشد، حتی وقتی که ناراحت بود میخندید.
@merajshohadaa