eitaa logo
#کانال_میثاق♥🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ♥mesahg@🇮🇷🇮🇷🇮🇷
1.4هزار دنبال‌کننده
199.4هزار عکس
184.3هزار ویدیو
2هزار فایل
استقرار اسلام اصیل، دفاع از انقلاب اسلامی وحفظ ارزش های آن تااستقرار عدل و قسطmesahg@
مشاهده در ایتا
دانلود
10.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◀️ آش ، آن‌قدر در کشور شور شده که در قضیه " کفایت خودرو" جهت انتقال مالکیت، رئیس سردفتران حرف دادستان و دیوان عدالت را قبول نمی‌کند! چرا که باعث کاهش درآمد می‌شود! مردم هم که اصلا مهم نیستند. 🔺 در این مملکت چه خبر است که یک کانون صنفی به خود جرأت می‌دهد زیر بار رأی دیوان عدالت اداری و دادستان کل نرود؟ واقعاً اینقدر ناتوان است؟!
هدایت شده از mesaghمیثاق
🍀 💠 مرحوم میرزایی قمی نقل کردند: 🍃روزی در منزل ما دو نفری با علامه طباطبایی نشسته بودیم و از علوم محتجبه صحبت می‌شد. 🍃 علامه فرمود: ختم فواتح سُوَر را در نجف اشرف گرفتم و نیّتم این بود که چه راهی را در پیش بگیرم که خیر دنیا و آخرت در آن باشد؟ 🍃 بعد از پایان ختم به من گفته شد: افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب زمینی که بلند است 📚 علوم اسراری ص۶۹
هدایت شده از mesaghمیثاق
🍀 🌺 نماز با طمأنینه در سرمایی که اشک چشم یخ می‌زد 🍃 مرحوم راشد نقل می‌کند: اواسط زمستان بود که هیزم ما تمام شد. پدرم عازم کاریزک گشت تا هیزم بیاورد، مرا نیز با خود برد. 🍃 یک ساعت مانده به اذان صبح از کاریزک برای رفتن به تربت به راه افتادیم، زیرا اگر می‌ماندیم تا آفتاب برآید، یخ زمین باز می‌شد و راه پیمودن با الاغ در میان گل‌ولای، کار دشواری بود. 🍃 شب بسیار سردی بود؛ سردی هوا گوش و گردن و دست و پا را می‌سوزاند. دو الاغ داشتیم که یکی را هیزم بار کرده بودند و مرا روی دیگری سوار کردند. 🍃 مردی بود به نام شیخ حبیب، از دوستان و مریدان پدرم تا روستای حاجی‌آباد همراه ما بود. 🍃 در فاصله کاریزک تا حاجی‌آباد، پدرم همچنان که پیاده می‌آمد، نماز شبش را خواند. 🍃 چون به حاجی‌آباد رسیدیم، صبح دمید و در آن هوای سرد و باد تندی که می‌وزید، روی آن زمین‌های یخ‌زده که بدن انسان را خشک می‌کرد. 🍃 مرحوم حاج آخوند جلو ایستاد، رو به قبله و شیخ حبیب به او اقتدا کرد، نخست اذان گفت و سپس اقامه و با طمأنینه و خضوع، نماز صبح را با همان توجهی خواند که همیشه می‌خواند و سرمای شدید حتی اندکی هم روی نماز ایشان تأثیر نگذاشت، در حالی که از چشمان من از شدت سرما، اشک می‌ریخت و دانه‌های اشک روی گونه‌هایم یخ می‌بست. 📚 با اقتباس و ویراست از کتاب فضیلت‌های فراموش‌شده 🌙