eitaa logo
#کانال_میثاق♥🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ♥mesahg@🇮🇷🇮🇷🇮🇷
1.2هزار دنبال‌کننده
187.8هزار عکس
170.5هزار ویدیو
2هزار فایل
استقرار اسلام اصیل، دفاع از انقلاب اسلامی وحفظ ارزش های آن تااستقرار عدل و قسطmesahg@
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از mesaghمیثاق
📕 ۲۱ 📗 فصل ششم پس از مدتی که در بغداد بودم دستور آمد که فورا به لندن بازگردم و من نیز عازم لندن شدم. در آنجا با دبیرکل و بعضی از اعضای وزارت جلسه داشتم، مشاهدات و کارهای خود را در این سفر طولانی باز گفتم از اطلاعاتی که در سفر عراق به دست آورده بودم بسیار شادمان شدند و ابراز خشنودی کردند. پیش از این نیز گزارش جامعی از سفر فرستاده بودم. در آنجا دانستم که صفیه همسر شیخ محمد عبدالوهاب در بصره گزارشی همانند من برایشان فرستاده است. همچنین دریافتم که وزارت در هر سفر افرادی را به مراقبت از من گماشته است، آنان نیز گزارش های رضایت بخشی در مورد من فرستاده بودند که گزارش های مرا تأیید می کرد. دبیرکل فرصت ملاقاتی را با شخص وزیر برایم گرفت و هنگامی که او را در دفترش دیدم به من خوش آمد گرمی گفت که با خوش آمد سفر قبلی (هنگام بازگشت از استانبول) تفاوت داشت، او وانمود کرد که جایگاه مخصوصی در قلب او یافته ام وزیر از به چنگ آوردن محمد بسیار شادمان بود و گفت او گمشده وزارت است و پیوسته به من می گفت: با او هر نوع پیمان بند؛ او افزود اگر همه رنج هایت جز شیخ دستاوردی نداشت باز هم ارزشمند بود. هنگامی که در مورد سرنوشت او اظهار نگرانی کردم وزیر گفت: اطمینان داشته باش که شیخ همچنان همان آرا و اندیشه ها را دارد. وزیر گفت: کارکنان وزارت در اصفهان او را دیده و گفته اند که شیخ به همان منش است. با خود گفتم: چگونه شیخ اسرارش را بر آنها باز نموده است، امّا هیبت وزیر مانع شد این نکته را از او سؤال کنم. هنگامی که با شیخ دیدار کردم دانستم که فردی به نام عبدالکریم در اصفهان با او تماس گرفته و گفته که برادر من است و جزئیات اسرار او را از قول من برایش بازگو کرده و از این راه توانسته در دل او نفوذ پیدا کند. محمد عبدالوهاب گفت: که عشق او صفیه بوده و شیخ بهترین ساعت های زندگیش را با او گذرانده است عبدالکریم نام ساختگی یکی از مسیحیان جلفا در اطراف شیراز مامور وزارت بوده است دستاورد چیرگی ما چهار تن بر محمد عبدالوهاب آن بود که او به بهترین روش ممکن برای آینده آماده شد. پس از آنکه این مسایل را در حضور دبیرکل و دو نفر دیگر که از پیش، آن ها را نمی شناختیم برای وزیر گفتم، او گفت: تو سزاوار دریافت بالاترین نشان های وزارتی و بین مزدوران ویژه وزارت در مرتبه نخست قرار داری، سپس افزود دبیرکل رموزی را به تو می آموزد که در انجام وظیفه ات مفید خواهد بود. آنگاه به من اجازه دادند که ده روز را در میان خانواده ام بگذرانم. با شادمانی از وزارت خارج شدم. بهترین روزهایم را با فرزند کوچکم گذراندم او شبیه من بود، برخی واژه ها را می گفت و راه می رفت چنانکه گویی پاره ای از جان من بر زمین راه می رود. شادیم، اندازه ای نداشت. از عشق گویی روحم پرواز می کرد. از خانواده و وطن برترین بهره ها را بردم عمه کهن سالم را دیدم که همواره به من لطف و مهربانی داشت و این دیداری بسیار نیکو و لازم بود زیرا زمانی که من در سومین سفر بودم او از دنیا رفت. درگذشت او برای من بسیار دردناک، اندوه بار و غم انگیز بود. ده روز به سرعت یک ساعت گذشت، آری روزهای خوش چون ساعتی می گذرد و روزهای سخت به قرنی می ماند. به یاد می آورم روزهایی را که در نجف و عراق بیمار بودم، یک روزش چون سالی بود. تلخی آن روزها هنوز در کامم هست. آن طوری که همه روزهای خوشم آن انداره شادمانی برایم نداشته، که با تلخی روزهای سخت برابری کند. به وزارت بازگشتم تا در مورد آینده دستور بگیرم. دبیرکل با چهره ای گشوده، لبی خندان و برخوردی نیکو به من خوش آمد گفت و دستم را به گرمی فشرد، به گونه ای که نشانه همه نوع برادری بود. 👈کلیپ ،اخبار، وتحلیل های روزرادرکانال میثاق دنبال کنید🌹🔰🔰 🔰 میثاق همه چیز را ببینید👇 🇮🇷 🆔https://eitaa.com/mesagh 🛑📢شماهم این پست راحداقل برای یک نفرارسال فرمائید باتشکر