هدایت شده از mesaghمیثاق
#روایت_زنان_گمنام_کربلا
🖊شما توی محلهتان خانهای هست که یک طورهایی مرکز محله باشد. مثلا اگر قرار است برای محله تصمیمی بگیرید همه آنجا جمع بشوند. خانهای که اهالی، آنجا بیایند و خبر مهم و تازهای اگر هست بشنوند، شاید خانهای که پاتوق یک روضه قدیمی باشد، خانهای که کسی آن جا ریش سفیدی کند، احترامش برای همه واجب باشد، یک طورهایی بزرگ جمع حساب بشود یا مثلا خانهای که درش همیشه برای کلاس و گعده و گفتگو و شنیدن و گفتن باز باشد. حالا در زمانه خانههای آپارتمانی البته این خانهها کمتر پیدا می شوند.
توی شهرتان چطور، خانهای هست که بشود گفت یک طورهایی مرکز اتفاق هاست❓ هسته اصلی تحولات شهر آن جا رقم بخورد❓ آدمهای خاص و اثرگذار حواسشان باشد که اخبار آن خانه را از دست ندهند❓
🔸میدانم این تصویرها کمی برایتان غریب است، حالا بگذارید غریبترش هم بکنیم.
فکرش را بکنید شهری باشد که اوضاع و احوال سیاسیاش به سامان نیست، یک طورهای خفقان شهر را گرفته و آدمها و خانهها همه تحت نظر هستند. حالا در این بین خانهای باشد که از قدیمها تا امروز مرکز رفت و آمد است، آدمها بیایند آنجا سواد یاد بگیرند، حدیث بخوانند، کلاس درس تویش برگزار بشود، این وسطها البته اعلامیهای هم جابهجا بشود و خبرهای سیاسی هم دست به دست بگردد. یک چیزی شبیه بعضی خانهها در دهه پنجاه شمسی خودمان مثلا.
حالا عیار این خانه را طوری بالا ببرید که اگر امام زمان بخواهد خبری یا دعوت نامهای یا دستوری را به اهالی شهر برساند، نامه را بدهد دست این خانه و اهلش.
حالا یک چیز دیگر را هم در نظر بگیرید، فکر کنید این خانه خانهای باشد که از بین آدمهایی که تویش میروند و میآیند کسانی باشند که آدم تراز دوران بشوند، یک طورهایی بشوند آدم های نمونه عصر خودشان یا شاید هم آدمهایی که در تاریخ نمونهاند. اصلا میتوانید چنین خانهای را تصور کنید❓خیلی رویایی شد، خیلی دور از دسترس، خیلی آرمانی شاید.
من ولی خانهای سراغ دارم با همه این مختصاتی که گفتم، خانهای که خانه یک مادر و همسر شهید بود. هزار و چهار صد سال پیش در بصره خانهای بود که مرکز شیعیان شهر شده بود. مردان خانه سالها قبل در جنگ جمل شهید شده بودند و از این خانواده فقط یک زن باقی مانده بود. زنی که در زمانه خودش کرسی دین شناسی داشت و نه فقط به زنان شهر، بلکه به مردان هم درس دین میداد.
🌱ماریه یک زن عادی بود، نه از خانواده اهل بیت بود و نه حتی هم شهری اهل بیت به حساب می آمد، اما خودش را طوری رشد داده بود که امام حسین علیه السلام نامه دعوت به همراهی شان را برای اهل بصره به خانه او فرستادند و از همان جا جمعی برای یاری امام اسب و شمشیر برداشتند.
ماریه خودش هیچ وقت در کربلا نبود، حتی در اسارت هم شریک زنان کاروان امام نشد اما خانهاش بستر رشد چند شهید از شهدای کربلا شد. ماریه یک تنه چراغ خانه شیعه را در بصره روشن نگه داشته بود و در زمانهای که پامنبریهای امیرالمومنین در کوفه علیه فرزندش شمشیر تیز میکردند، سرباز برای سپاه اباعبدالله راهی میکرد.
مولوی در غزلی گفته بود: ای دوست شکر بهتر، یا آن که شکر سازد؟
📌من حالا توی ذهنم هی دارم فکر میکنم که جایگاه شهید بالاتر است یا آن که مربی آدمها است برای شهادت؟
✍حجتالاسلام والمسلمین محمدرضا جوان آراسته