هدایت شده از mesaghمیثاق
✳️ سيد اینگونه میگفت:
🌷 ازصدراسلام همينطوربوده، ازجنگ بدرگرفته تاجنگ احد تاحماسه روز عاشورا كه اصحاب يك به يك جلوی چشم اباعبدالله (ع) جان دادند وشهيد شدند و ..
اين واقعه برای ماهم بوده.
🔸 در عملياتی، شهيد احمد باغپرور، و بعد از آن علی آقا رمضانپور و چند نفر ديگر از دوستان افتادند. به سر همه آنها تير سمينوف خورده بود. من بالای سر شهيد باغپرور رفتم؛ تير يك طرف سرش را متلاشی كرده بود. فكر كردم ميتوانم به او روحيه بدهم.
🔹 گفتم: «احمد جان شهادتين بگو، تسبيح بگو.»
اما زبانش كار نمیكرد. مغزش فرمان نميداد. دستهايش را گرفتم و گفتم:
«اگر ميخواهی من برايت شهادتين بگويم، دستانم را فشار بده.»
ديدم آرام از گوشه چشمانش اشكی جاری شد.
گفتم:«بگو يا صاحب الـزمـان(عج).»
احساس كردم كه دستم را فشار ميدهد. بعدشهادتين را برايش گفتم و او آرام چشمانش را بست.
📚 برگرفته از کتاب «عـلــمـدار»
زندگیـنامه و خـاطـرات
#سردار_شهید_سید_مجتبی_علمـدار
#شهیدانه
🆔 @mesagh