هدایت شده از mesaghمیثاق
🔴ذوالجناح
✔️در هیاهوی عصر عاشورا، درست زمانی که آسمان سرخ شد، زمین سرخ و چهره برخی از خجالت سرخ؛ صدای شیهه اسبی که در واقع خروش ضجهای از عمق جان بود؛ باد صحرا را به آتش کشید. توفانی از شن بهپا خاست، غم و غباری عجیب به راه افتاد و در ازدحام خشم و خون و گرد، اسبی بدون سوار پدیدار شد. در همین هنگام، صدای شیون شاعری بلند شد:
ذوالجناح آمد و آیینه زخم است تنش
هر چه آیینه به قربان چنین آمدنش
🔹اسب لنگان لنگان و خون چکان، اما بیقرار، به سمت خیمه خالی خورشید خود را میکشید. یالهای پریشانش، باد را میشکافت. کاکل خونینش بوی سیب و گودال قتلگاه میداد. از گوشه تیرهایی که به دست و پایش خورده بود خون میچکید. زین واژگونش حرفهای زیادی برای گفتن داشت.
🔹اولین کسی که به سمتش دوید، صبورترین بانوی عالم «زینب» بود. زنها و بچههای دیگر هم هراسان رسیدند. نوگلی سراغ بابایش را میگرفت. آن یکی سراغ برادرش را.
🔹دیگری از خونی که به آسمان رفت، میپرسید. اسب ولی سرش را به زیر انداخت و آرام یالهایش را تکان و کاکل خونینش را نشان داد و انگار:
با سکوتی به بلندای هزاران فریاد
نوحه میخواند و بانوی حرم سینه زنش
ذوالجناح با چشمان پر از اشک خود چه میگفت که صدای ولوله ملائک بلند شد؟
اسب توان ایستادن نداشت.
🔹در برق چشمان میشد خیمهها را دید که به آتش کشیده شده بودند. کودکان را دید که آواره صحرا و خارهای بیابان شدند. تازیانهها را دید که بالا میروند و بر بدنهای نحیف کودکان فرود میآیند. همه اینها را دید و به یکباره:
آنقدر از بیکسی بر سنگها کوبید سر
تا که داد آخر به رسم عاشقان جان ذوالجناح
#عبدالرحیم_سعیدی_راد
https://eitaa.com/mesagh