eitaa logo
مصباح
236 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
5.7هزار ویدیو
68 فایل
#مصباح، کانال سیاسی_اسلامی، با رویکرد انقلابی. تولید و تحلیل محتوا، جریان شناسی سیاسی، تحولات محور مقاومت، ترویج سبک زندگی اسلامی_ایرانی و... بانک جامع مقالات > وبلاگ سروش فرهنگ👇 http://soroushfarhang.blogfa.com ارتباط با مدیر مصباح @Reza177
مشاهده در ایتا
دانلود
باسمه تعالی تاریخ تحلیلی اسلام (قسمت ۱۴۰) ...خوارج در دوره ضعف حکومت‌ها در عراق دامنه حرکت خود را در بصره و جنوب شرقی عراق تا خوزستان کشانده و بحرین، یمن و حضرموت را گرفته بودند. اکنون که به اختصار وضع سیاسی عراق را نوشتیم باید به سروقت حجاز و شام برویم. هنگام بحث در تاریخ عربستان پیش از اسلام گفتیم که ساکنان این سرزمین با آنکه به قبیله‌ها و تیره های گوناگون تقسیم شده بودند، زیر دو پوشش عرب جنوبی و شمالی یا عرب قحطانی و عدنانی قرار داشتند. قحطانیان در مثلث جنوبی شبه جزیره به سر می‌بردند و عدنانیان در شمال و صحرا پراکنده بودند. چنانکه اشاره شد قرن‌ها پیش از ظهور اسلام نظم اجتماعی جنوب به سبب ویرانی سدهای آبیاری و علت‌های دیگر که اینجا مجال نوشتن آن نیست به هم خورد. گروه‌هایی از این سرزمین رو به شمال نهادند و در جاهایی که برای زندگانی آنان مناسب می‌نمود سکونت جستند. مردمی که یثرب را به علت داشتن زه آبها و کاریزها انتخاب کردند از همین گروه یعنی عرب‌های جنوبند. چنانکه دیدیم دعوت اسلام نخست از مکه آغاز شد. ریاست این شهر را بازرگانان و شیوخ قبیله‌های عدنانی در دست داشتند. رسول اکرم ۱۳ سال با مخالفت این مردم روبرو بود و سرانجام مردم یثرب با وی پیمان بستند و او را به شهر خود خواندند و پیغمبر(ص) از مکه به مدینه هجرت کرد. مردم یثرب از این تاریخ انصار لقب گرفتند و مسلمانانی که از مکه به یثرب آمدند مهاجر نامیده شدند. بیشتر مهاجران از تیره‌های عدنانی یا عرب‌های شمالی بودند. همین که این دسته از مردم مکه را تَرک گفتند و در یثرب سکونت جستند، تربیت اسلامی از یک سو و عقد برادری که پیغمبر در ماه‌های نخستین هجرت میان مهاجر و انصار بست از سوی دیگر آتش هم چشمی و کینه توزی‌های دیرین را میان این دو دسته خاموش ساخت. اما چنان نبود که هم چشمی‌های چند صد ساله و کینه توزی‌هایی که از نسلی به نسل دیگر به ارث رسیده است به یکباره ریشه کن شود. تتبع در تاریخ اسلام نشان می‌دهد که در دوران زندگانی پیغمبر صلی الله نیز هرگاه برای بعضی اینان فرصتی مناسب دست می‌داد برتری‌خواهی و یا انتقام جویی خود را نشان می‌دادند. در روز فتح مکه سعد بن عباده رئیس قبیله خزرج پیشاپیش مردم خود می‌رفت بانگ برداشت که امروز روزی است که باید خون‌ها ریخته شود و حرمت‌ها شکسته گردد. او به گمان خود می‌خواست در این روز قحطانیان کینه خود را از عدنانیان بگیرند، لیکن پیغمبر صلی الله علی را فرمود: برو و پرچم را از دست سعد بگیر و مگذار این سخن نادرست را بگوید امروز روز مرحمت است.... ادامه دارد... 📚 @mesbah_313_ir
باسمه تعالی تاریخ تحلیلی اسلام (قسمت ۱۴۱) .. اگر پس از جنگ حُنین که واپسین جنگ داخلی عربستان در عهد پیغمبر(ص) است سالیانی چند سایه پیغمبر صلی الله بر سر مسلمانان گسترش می‌یافت و اگر پس از رحلت رسول خدا صلی الله وصیت او ضایع نمی‌گردید و خلافت را امیرالمومنین علی علیه السلام عهده‌دار می‌شد و سیرت رسول خدا صلی الله را همچنان زنده نگاه می‌داشت و نسل حاضر جای خود را به نسل بعد می‌داد و حداقل سه نسل با تربیت مسلمانی جای خود را به دیگری می‌داد، در پناه تعلیمات اسلامی و برادری دینی و عدالت اجتماعی ریشه آن هم چشمی‌ها خشک می‌شد. اما متاسفانه هنگامی که همه قبیله‌های پراکنده دانستند باید کینه توزی و جنگ با یکدیگر را ترک گویند و از حکومتی که به نام خدا در مدینه تاسیس شده، اطاعت کنند. رسول خدا صلی الله به جوار پروردگار رفت، و هنوز بدن او به خاک سپرده نشده بود که انصار برابر مهاجران ایستادند و یا بهتر بگوییم قحطانیان مقابل عدنانیان صف‌آرایی کردند. رئیس طایفه خزرج خود را نامزد ریاست مسلمانان کرده بود و چون دید از پس مهاجران بر نمی‌آید گفت از ما امیری و از شما هم امیری. در اینجا باز هم دین بود که توانست زبانه این آتش را خاموش کند، و با روایتی که ابوبکر از پیغمبر صلی الله خواند (رهبران از قریش اند)، انصار پس نشستند. چنانکه نوشتیم در خلافت ابوبکر، چون از یک سو مسلمانان مشغول سرکوبی مرتدان بودند و از سوی دیگر هنوز حکومت سازمان منظمی نیافته بود و یا لااقل منصب‌های حکومتی درآمدی نداشت، نشانه درگیری و هم چشمی این دو گروه به ندرت دیده می‌شود. در خلافت عمر که فرمانداران حکومت شهرهای بزرگ را در دست گرفتند و رقم درآمد خزانه عمومی (بیت المال) از برکت غنیمت‌های جنگی و خراج و جزیه ایران و روم بالا رفت، سیاست خشونت آمیز خلیفه تا حد ممکن توازن بین دو دسته را برقرار می‌داشت. اگر حکومت یک شهر به دست عدنانیان بود، حکومت شهر دیگر به قحطانیان سپرده می‌شد. اما هنوز یک ربع قرن از ماجرای سقیفه نگذشته بود که نه تنها قریش و مُضریان کارهای بزرگ را عهده‌دار شدند، بلکه سیل درآمد عمومی هم به خانه آنان سرازیر شد. مروان بن حکم، معاویه بن ابی سفیان، طلحه و زبیر و عبدالرحمان بن عوف و یَعلَی بن امیه هر یک به پول آن روز میلیون‌ها درهم و دینار ذخیره کردند. اما بدین امتیاز هم قانع نشدند و کوشیدند دست قحطانیان را تا آنجا که ممکن است از کارها کوتاه کنند... ادامه دارد... 📚 @mesbah_313_ir
باسمه تعالی تاریخ تحلیلی اسلام (قسمت ۱۴۲) ...در نتیجه مال‌اندوزی و انحصار طلبی این طبقه بار دیگر کینه‌های خفته بیدار شد و قحطانیان و عدنانیان در برابر هم ایستادند. از سال سی و ششم هجری به بعد این هم چشمی بالا گرفت روزی که زیاد از جانب علی علیه السلام به بصره رفت، تیره اَزد که طرفدار او بودند رودرروی تمیمیان ایستادند. و شاعر اَزدی در حماسه نامه خود می‌بالد که " زیاد را یاری کردیم اما هم پیمان بنی تمیم به آتش سوخته شد." در این شعر و شعرهایی مانند آن دیگر نشانه‌ای از برادری اسلامی و یا اطاعت از امام مسلمانان نمی‌بینیم. دیگر سخنی از این نیست که حاکم امام مسلمانان به فرمان وی به شهر اسلامی درآمده و مردم مسلمان باید پذیرای او باشند. سخن از این است که تیره اَزد بر تیره تمیم پیروز شده است. این دو دستگی در طول قرن‌ها باقی بود. لکن نام خود را عوض کرد و به صورت‌های قحطانی و عدنانی، یمانی و قَیسی، مَعَدّی و مُضری، تمیمی و اَزدی، قیسی و کلبی و جز آن درآمد. صحنه نبرد این دو تیره از اسپانیا گرفته تا شمال آفریقا و از سیسیل و جزیره‌های دریای متوسط گرفته تا سراسر سوریه و حجاز و عراق و ایران گسترده بود و بیشتر درگیری‌ها که گاهی هم به بر افتادن خلیفه‌ای و نشستن خلیفه‌ای می‌کشید مولود همین کشمکش‌های قبیله‌ای است. فصل هفتم مروانیان چنان که دیدیم پس از مرگ معاویه عبدالله پسر زبیر به مکه رفت و در آنجا خود را خلیفه خواند. عبدالله از قریش و از تیره عدنانی یعنی عرب شمالی بود، از سوی دیگر معاویه زنی به نام مَیسون دختر بَجدل بن اُنیف از قبیله کلب به زنی گرفت و یزید از او زاییده شد، و نیز می‌دانیم که تیره کلب از عرب‌های قحطانی یعنی عرب‌های جنوبی هستند. در دوره خلافت کوتاه یزید و پس از مرگ او کلبیان که خویشاوندان خلیفه بودند اندک اندک قدرت را در دست گرفتند و قیسیان را از صحنه سیاست راندند. ادامه دارد... 📚 @mesbah_313_ir
باسمه تعالی تاریخ تحلیلی اسلام (قسمت ۱۴۳) ... در دوره خلافت کوتاه یزید و پس از مرگ او کلبیان که خویشاوندان خلیفه بودند اندک اندک قدرت را در دست گرفتند و قیسیان را از صحنه سیاست راندند. چنین دراز دستی از جانب قحطانیان بر عدنانیان گران افتاد و ضحاک بن قیس که به روزگار معاویه و یزید همه کاره شام بود جانب مُضریان را گرفت و مردمان را به خلافت عبدالله بن زبیر خواند و خلافت او را در دمشق اعلام کرد. کار عبدالله تا آنجا رونق گرفت که حجاز، مصر و عراق مهتری او را پذیرفتند. اما کلبیان هم آرام ننشستند و با گروهی از امویان در جابیه گرد آمدند و مروان بن حکم را خلیفه خواندند. و خالد پسر یزید را که کودک بود ولیعهد وی ساختند. با این انتخاب معلوم بود که درگیری قیسی و کلبی از نو آغاز شده است. مروان با هواداران کلبی روی به دمشق نهاد و ضحاک ابن قیس به مقابله با او برخاست و در مَرج راهط به سال ۶۴ هجری بین این دو نیرو جنگی درگرفت که پس از ۲۰ روز با تلفات فراوان سرانجام به سود کلبیان پایان یافت و مروان خلیفه شناخته شد. شاعران دو تیره قیسی و کلبی درباره این درگیری شعرها و حماسه‌نامه‌های ساخته‌اند که ایام العرب یا درگیری‌های قبیله‌ها را پیش از آمدن اسلام در ذهن خواننده مجسم می‌سازد. مروان در ذوالقعده سال ۶۴ هجری به خلافت رسید و مقرر شد که پس از او خالد بن ولید و پس از وی عمر بن سعید بن عاص خلافت را عهده‌دار شود. با روی کار آمدن مروان دوره حکومت خاندان دیگری از امیه که به مروانیان معروف شده‌اند (در مقابل سفیانیان) آغاز شد. هر چند در این درگیری کلبیان پیروز گشتند اما کینه توزی دو نژاد سخت‌تر شد. چه در آیین قبیله‌ای رسمی معروف است که خون را باید با خون شست. بدین رو خواهیم دید اگر در جنگ مَرج راهِط قیسیان هواخواه پسر زبیر شدند پس از آن جنگ دسته‌بندی قیسی و یمانی در سراسر خلافت امویان ادامه یافت. مروان پس از آنکه سراسر شام را مسخر کرد به مصر پرداخت و پس از آنکه کار آنجا را منظم ساخت به شام برگشت و خالد پسر یزید را که ولیعهد او بود برکنار نمود و پسر خود عبدالملک و پس از او پسر دیگرش عبدالعزیز را ولیعهد خواند. رفتار مروان بر خانواده اموی گران افتاد و چنان که نوشته‌اند مادر خالد وی را خفه کرد (رمضان سال شصت و پنجم هجری). پس از مرگ مروان طبق وصیت او عبدالملک که در این وقت ۳۹ ساله بود به خلافت رسید. عبدالملک در دشوارترین شرایط سیاسی و اجتماعی عهده‌دار حکومت گردید. چنان که نوشتیم عبدالله پسر زبیر در مکه خود را خلیفه خواند و حجاز را پایگاه خلافت قرار داد و دامنه قدرت خویش را بر عراق و قسمتی از شرق اسلامی گسترانید. خوارج در شهرها به شورش برخاسته و امنیت را از راه‌ها برداشته بودند. امپراطوری روم از به هم خوردن وضع داخل عربستان استفاده کرده لشکری به شام روانه ساخته بود... ادامه دارد.... 📚 @mesbah_313_ir
باسمه تعالی تاریخ تحلیلی اسلام (قسمت ۱۴۴) ..عبدالملک نخست به فکر چاره ی کار رومیان برآمد و پیمانی با امپراتوری بست و پرداخت مالیاتی سنگین را به عهده گرفت. چون از سوی دشمن خارجی آسوده خاطر گشت، آماده سرکوبی پسر زبیر شد. برای مقابله با حجاز از راه‌های نظامی و سیاسی، هر دو، دست به کار شد. نخست برای اینکه حاجیان شام را نگذارد تا از تبلیغات پسر زبیر متاثر گردند و بدین وسیله دعوت او را در شام گسترش دهند، سفر حج را موقوف ساخت. یعقوبی می‌نویسد: مردم شکایت کردند که چرا ما را از حج واجب باز می‌داری؟ عبدالملک گفت: ابن شهاب زُهری از پیغمبر حدیث می‌کند که به زیارت سه مسجد باید رفت مسجدالحرام، مسجد من و مسجد بیت المقدس. امروز برای شما بیت المقدس حرمت مسجد الحرام را دارد و همین ابن شهاب می‌گوید: این سنگ، صخره‌ای که یهودیان بر آن قربانی می‌کردند، همان سنگ است که پیغمبر در شب معراج پای بر آن نهاد. به دستور عبدالملک بر گرد آن سنگ قبه‌ای ساختند و بر آن پرده‌های حریر آویختند، خادمانی برای آن معین کردند و مردم را به اطراف آن واداشتند و این رسم در تمام دوره بنی امیه باقی بود. عبدالملک به خیال خود می‌خواست مکه و مدینه را از رونق بیندازد و شام را در دیده مسلمانان چون حرم خدا جلوه دهد. کاری که بعضی زمامداران نیز از آن تقلید کردند. در همین حال لشکری را روانه عراق ساخت تا مصعب، پسر زبیر، را که از جانب او حکومت بصره و کوفه را داشت براندازد. از سوی دیگر با وعده و وعید گروهی از سران عراق را به سوی خود کشاند و سرانجام مصعب کشته شد (سال ۷۱ هجری) و سپاه او پراکنده گشتند و کار عراق پایان یافت. اکنون نوبت حجاز رسیده بود. عبدالمالک حجاج بن یوسف را به آنجا فرستاد. حجاج مکه را محاصره کرد و شهر مکه و خانه خدا را با پرتاب سنگ منجنیق ویران ساخت. در این نبرد پیرامونیان عبدالله وی را رها کردند، اما عبدالله دلیرانه تا پای جان ایستاد. با کشته شدن وی آخرین رقیب عبدالملک که در برابر سه خلیفه پیش از او ایستادگی کرده بود و چنانکه نوشته‌اند مردی پرهیزکار و پارسا بود، از پا درآمد(سال هفتاد و سوم هجری). به فرمان حجاج مرده او را بَر دار کردند. از آن روزگار شعرهایی در نکوهش عبدالله باقی مانده و گفته‌هایی را بدو نسبت داده‌اند که پیش از آنکه نماینده واقعیت خارجی باشد دون همتی مردم و قدرت پرستی آنان را نشان می‌دهد. حجاج در این ماموریت هیچ بی‌حرمتی را فرو نگذاشت. گذشته از خراب کردن خانه کعبه و توهین به قبر پیغمبر(ص) و منبر و مسجد او، گردن گروهی از صحابه چون جابر بن عبدالله انصاری، اَنس بن مالک سهل ساعدی و جمعی دیگر را به قصد خار کردن آنان مهر نهاد و عذر او این بود که شما کشندگان عثمانید. روزی که از مدینه بیرون می‌رفت گفت خدا را سپاس می‌گویم که از این سرزمین بیرون می‌روم. این شهر از همه جا پلیدتر و مردم آن از همه مردم گنده‌تر و با امیرالمومنین دغلکارترند. در این شهر جز پاره چوبی نیست که آن را منبر پیغمبر می‌گویند و استخوان پوسیده‌ای که بدان پناه می‌برند... ادامه دارد... 📚 @mesbah_313_ir
باسمه تعالی تاریخ تحلیلی اسلام (قسمت ۱۴۵) حجاج در کوفه پس از انجام این ماموریت بود که عبدالملک دانست آنکه می‌تواند عراقیان را سر جای خود بنشاند،حجاج است. پس در سال هفتاد و پنجم هجری حکومت عراق و قسمتی از منطقه شرقی را بدو سپرد. حجاج چون به کوفه درآمد مانند حاکمی که از سوی خلیفه آمده باشد رفتار نکرد، بلکه سر و صورت خود را بست و ناشناس به مسجد وارد شد. مردم را شکافت و بر منبر نشست، مدتی دراز خاموش ماند. زمزمه‌ها درگرفت که این کیست؟ یکی گفت: حاکم تازه است. - او را سنگ باران کنیم؟ - نه، باش ببینیم چه می‌گوید. همین که خاموشی همه جا را گرفت، روی خود را گشود و با چند جمله چنان مردم را ترساند که به اختیار سنگریزه از دست مردی که می‌خواست او را سنگ باران کند بر زمین ریخت. وی در آغاز خطبه خود چنین گفت: مردم کوفه! سالیان درازی است که با آشوب و فتنه خو گرفته و نافرمانی را شعار خود ساخته‌اید. من سرهایی را می‌بینم که چون میوه ی رسیده باید آن را از تن جدا کرد. من چندان بر سرتان می‌زنم که راه فرمانبرداری را بیابید. این سخنان تکلیف مردم کوفه و عراق را روشن کرد. همه دانستند آنکه به سر وقت آنان آمده با زبانی سخن می‌گوید که بدان آشنا هستند. حجاج چنان زهر چشمی از آن مردم رنگ پذیر، زیر دست نواز زیردست آزار گرفت، که برای مدت ۲۰ سال آشوب و فتنه از عراق برخاست، و منطقه شرقی و خوزستان که پایگاهی برای خوارج شده بود آرام شد. اما چنانکه می‌دانیم لازمه چنین حکومت‌ها، ستمکاری، زندانی کردن، کشتن مردمان، ایجاد خفقان و گسترش ترس میان مردم است. در حکومت حجاج مانند دوران پسر زیاد - با اندک تهمتی مردمان را دستگیر می‌کردند، می‌کشتند و یا به زندان می‌افکندند. بلکه گاه به زندان افکندن مستلزم هیچ گونه گناه و یا بدگمانی و یا نافرمانی نبود. به این داستان که نشان دهنده گوشه‌ای از اجتماع ستمکار آن روز و تصویری از زندگانی مردم در حکومت‌های خودکامه است بنگرید: حجاج سوره هود را می‌خواند، چون بدین آیه رسید: " قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ ۖ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ " ندانست که "عمل" را چگونه اعراب بدهد. یکی از نگهبانان را گفت: کسی را بیاور که قرائت قرآن بداند. چون نگهبان قاری را حاضر کرد حجاج از جای خود برخاسته و رفته بود. نگهبان قاری را به زندان افکند و او را فراموش کرد. پس از ۶ ماه که حجاج زندانیان را بازرسی می‌کرد بدان مرد رسید و پرسید: - برای چه زندان افتاده‌ای؟ - به خاطر پسر نوح! حجاج دانست داستان چگونه بوده است و دستور آزادی او را داد. هر اندازه سالیانه حکومت او درازتر می‌شد بر سرکشی از فقه اسلام و گستاخی بر دین می‌افزود. تا آنجا که در یکی از خطبه‌های خود خطاب به زیارت کنندگان بر پیغمبر(ص) گفت: مرگ بر این مردم! چرا گرد پشته ای خاک و چوب پاره‌ای چند می‌گردند؟ چرا نمی‌روند قصر امیرالمومنین عبدالملک را طواف کنند؟ مگر نمی‌دانند خلیفه هر شخص بهتر از رسول اوست، چون دیگر حاکمان حرمت او را در دیده خلیفه می‌نگریستند، بدو تملّق می‌گفتند و تقرب می‌جستند... ادامه دارد... 📚 @mesbah_313_ir
باسمه تعالی تاریخ تحلیلی اسلام (قسمت ۱۴۶) ... حجاج از نو حکومت وحشت را در سراسر عراق و ناحیه‌های شرقی آغاز کرد. بسیاری از بزرگان کوفه و مردمان پارسا را بی‌گناه کشت. هم او بود که توانست شورش خوارج را فرو نشاند. وی چنان وحشتی در دل‌ها انداخت که نه تنها عراق بلکه سراسر خوزستان و شرق را آرامش فرا گرفت. حجاج با آنکه به زیردستان سخت‌گیری می‌کرد در برابر زیردستان فروتن و حتی سخت متملق بود. چنانکه گفته‌اند در سخنان خود مقام عبدالملک را بالاتر از پیغمبر می‌شمرد و می‌گفت: مردم آیا فرستاده شما نزد شما گرامی تر است یا خلیفه شما؟ پیغمبر فرستاده خدا بود و عبدالملک خلیفه اوست. حجاج تا آخر خلافت عبدالملک در عراق بود. ولید نیز که پس از عبدالملک به خلافت رسید او را در آن شهر باقی گذاشت. در سال ۸۰ هجری حجاج عبدالرحمان بن محمد اشعث را با آنکه از او دلی خوش نداشت به حکومت سیستان و زابلستان فرستاد و بدو دستور داد رَتبیل را که به سیستان حمله برده است براند. عبدالرحمان بدانجا رفت و لشکریان را به سرکوبی مهاجمان فرستاد و سیستان را آرام ساخت. پس از آن نامه به حجاج نوشت که ما دشمن را از این سرزمین بیرون کردیم، غنیمت‌های فراوان به دست آوردیم و مصلحت نمی‌بینم که به پیشروی ادامه دهیم. حجاج سخن او را نپذیرفت و بدو نوشت دشمن را دنبال کند. پسر اشعث سران لشکر را که از قحطانیان بودند گرد آورد و گفت رای من آن بود که جنگ را متوقف کنیم اما حجاج چنین نوشته است. شما چه می‌گویید؟ آنان برآشفتند و گفتند: حجاج می‌خواهد سر ما را به دست دشمن بکوبد، ما را به جنگ فارسیان می‌فرستد، اگر پیروز شویم به سود اوست و اگر کشته شویم از دست ما آسوده شده است. سرانجام پسر اشعث بر حجاج شورید و با سپاهیان خود روی به عراق نهاد. در خوزستان بین دو لشکر نبردی روی داد. سپاهیان حجاج نخست شکست خوردند و عبدالرحمان خود را به عراق رساند و کوفه را تصرف کرد و بسیاری از سران بصره نیز نزد او آمدند و اطاعت او را پذیرفتند. حجاج ماجرا را به شام نوشت و از عبدالملک یاری خواست. از سوی شام لشکری برای او فرستاد با رسیدن این نیرو سپاه حجاج دوباره جنگ را آغاز کرد. در این نبرد سخت که به واقعه دَیرُالجَماجِم معروف شده است مردم کوفه و بصره و حتی قاریان قرآن به خاطر بغضی که از حجاج در دل داشتند به یاری عبدالرحمان برخاستند. سپاهیان پسر اشعث چندان انبوه بود که عبدالملک نگران شد، به فرستادگان خود گفت: اگر مردم عراق بپذیرند حجاج را از حکومت برمی‌دارم و با آنان صلح می‌کنم. حجاج چون شنید بدو پیغام داد که اگر چنین کاری بکنی عراقیان بر تو گستاخ‌تر خواهند شد. با این وصف عبدالملک سخن او را نپذیرفت و پسر خود عبدالله را گفت تا مردمان عراق را از ماجرا آگاه سازد. عراقیان سازش را قبول نکردند و خلع عبدالملک را اعلام نمودند. پسر عبدالملک چون چنین دید به حجاج گفت اکنون خود می‌دانی هرچی می‌توانی بکن. حجاج جنگ را آغاز کرد اما لشکر او در تنگنای خوراکی ماند و بیم شکست آنان می‌رفت، سرانجام وی موفق شد گروهی از سران لشکر پسر اشعث را بفریبد بفریبد و شبی بر عراقیان شبیخون زد و آنان را گریزاند. در این گریز بیشتر سپاه پسر اشعث در نهر غرق شد (سال ۶۳ هجری قمری).... ادامه دارد... 📚 @mesbah_313_ir
باسمه تعالی تاریخ تحلیلی اسلام (قسمت ۱۴۷) ... سرانجام حجاج موفق شد گروهی از سران لشکر پسر اشعث را بفریبد و شبی بر عراقیان شبیخون زد و آنان را گریزاند.۰ در این گریز بیشتر سپاه پسر اشعث در نهر غرق شد. پسر اشعث ناچار به زابل برگشت و به رَتبیل پناهنده شد. حجاج رتبیل را با وعده و وعید راضی کرد که پسر اشعث را به عراق بفرستد و او چنین کرد. اما عبدالرحمان در بین راه به قصد فرار از بامی به زمین پرید و مُرد و سر او را برای حجاج فرستادند. در سال هشتادم هجری مهلب بن ابی صفر خجند را گشود و شهر کش را مرکز فرماندهی خود کرد و با مردم آن جا مصالحه کرد. در این وقت نامه پسر اشعث بدو رسید که حجاج را از حکومت ناحیه شرق خلع کرده است و از او مهلت خواست تا بدو بپیوندد. مهلب نامه را برای حجاج فرستاد و خود در کش ماند. حجاج شهر واسط را در نیمه راه بصره و کوفه ساخت و آن را مرکز خود قرار داد و سپاهیان شام را که سربازانی گوش به فرمان بودند در آنجا سکونت داد. بهانه حجاج این بود که سربازان نباید فشاری بر مردم بیاورند، ولی او در نهان چیز دیگری می‌خواست و آن این بود که شامیان با مردم عراق نیامیزند و انضباطی را که بدان خو گرفته‌اند فراموش نکنند. پس از واقعه دیرالجماجم گروهی از دوستان علی علیه السلام را که کمیل بن زیاد از جمله آنان بود کُشت. ولی مردمی را که از دهستان‌ها و دیگر شهرها در کوفه گرد آمده بودند و تجمع آنان در این شهر موجب مشکلاتی شده بود به شهرهای خودشان برگرداند و اعتراض آنان را نشنود و بدان‌ها وقعی ننهاد. او برای اینکه زیان‌های ناشی از جنگ را ترمیم کند، کشاورزان را تشویق کرد. چون خود مردی درس خوانده بود، مردمان را به آموختن واداشت. گفته‌اند علامت گذاری قرآن کریم (اِعجام) در عصر حجاج و به دستور او آغاز شد. لیکن این موضوع مُسَلَّم نیست. حجاج به سال ۹۵ هجری در سن ۵۳ سالگی درگذشت. درباره کشتار بی‌رحمانه او و به زندان افکندن مردمان و آزاری که به آنان رساند داستان‌ها نوشته اند. ممکن است شمار کسانی که به امر او کشته و یا زندانی شده‌اند خالی از اغراق نباشد. اما آنچه مسلم است وی حاکمی سخت دل، سختگیر، بی‌اعتنا به حکم شرعی و بی‌نهایت بی‌رحم بود. نسبت به زیردست مطیع و متملق و نسبت به مردم عراق که تنها در مقابل قدرت فرمانبردار بودند و از وظیفه شناسی چیزی نمی‌دانستند و هر گروهی از آنان سود خود را می‌جست حاکم لایق به شمار می‌آمد... ادامه دارد... 📚 @mesbah_313_ir
باسمه تعالی تاریخ تحلیلی اسلام (قسمت ۱۴۸) ... دوره خلافت نسبتاً طولانی عبدالملک که از سال شصت و پنجم تا هشتاد و ششم هجری به درازا کشید بدو فرصت داد تا آرامش را در داخل سرزمین‌های اسلامی برقرار سازد و سپس به شهرگشایی‌های خارجی بپردازد. با کشته شدن پسر زبیر و فرونشستن آشوب‌های عراق به دست حجاج و سرکوبی خوارج به وسیله مُهَلَّبِ بن ابی صُفره از گرفتاری‌های عراق و حجاز آسوده گردید. به سال ۷۴ نیرویی به فرماندهی حَسّان بن نعمان به آفریقا فرستاد تا رومیان را که از آشوب داخلی اسلامی استفاده کرده و بعضی از قسمت‌های آفریقا را به تصرف درآورده بودند سرکوب کند. این لشکر به قیروان رفت و پس از آنکه وضع خود را در آنجا سر و سامان داد تا قَرطاجَنه پیشروی کرد(سال ۷۴ هجری). پس از جنگ‌های سختی که با مردم بربر کرد با مقاومت زنی که ریاست بربریان را داشت و او را کاهنه می‌گفتند و معروف بود که از آینده خبر می‌دهد، روبرو گردید. سپاهیان حَسان نخست از کاهنه شکست سختی خوردند و عقب نشینی کردند. حَسان عبدالملک را آگاه ساخت و عبدالملک وی را وعده داد که نیروی کمکی برایش خواهد فرستاد. حسان مدت ۵ سال در بَرقَه ماند تا آنکه عبدالملک برای او لشکر و پول روانه کرد. از سوی دیگر کاهنه به مردم بربر گفت: این لشکر به دنبال مال و غنیمت پیش می‌رود اگر ما شهرها را ویران کنیم ناامید می‌شوند و برمی‌گردند. بدین جهت دستور ویرانی شهرهای آفریقا را داد. ویرانی و غارت آفریقا مردم بربر را از کاهن رجاند و در جنگی که از نو درگرفت کاهنه فرار کرد و سپس کشته شد. مردم بربر امان خواستند و حسان آنان را امان داد، به شرط آنکه سپاهی از آنان با مسلمانان همراه باشند. آنان این شرط را پذیرفتند و سپاه ۱۲ هزار نفری که دو فرزند کاهن فرمانده آن بودند آماده شد و با مسلمانان در جنگ‌های آفریقا شرکت کرد. سراسر آفریقا گشوده شد و اقوام بربر همگی مسلمان شدند. حسان در رمضان ۷۴ به قیروان بازگشت و تا مرگ عبدالملک در آنجا ماند. عبدالملک نخستین خلیفه‌ای بود که سکه مسلمانی را به جای سکه یونانی رواج داد. گویند سبب آن این بود که وی در بالای نامه‌هایی که به امپراتور می‌فرستاد، قُل هو الله اَحد را می‌نوشت و از پیغمبر نام می‌برد. امپراتور هم بدو نامه فرستاد که اگر این کار را تکرار کنی در سکه‌ها نام پیغمبر شما را به زشتی خواهم نوشت. بلاذُری نوشته است: عبدالملک در این باره با خالد بن یزید بن معاویه مشورت کرد وی گفت: دینار آنان را ممنوع ساز و خودت دیناری سکه بزن و نام خدا را بر آن نقش کن و عبدالملک پذیرفت... ادامه دارد... 📚 @mesbah_313_ir
باسمه تعالی تاریخ تحلیلی اسلام (قسمت ۱۴۹) ... وی گفت: دینار آنان را ممنوع ساز و خودت دیناری سکه بزن و نام خدا را بر آن نقش کن و عبدالملک پذیرفت. در مقابل نوشته بلاذری و دیگران سندی از معاصر او ابراهیم بن محمد بیهقی مولف کتاب المحاسن و المساوی در دست است که می‌نویسد: رشید از کسانی پرسید: - نخستین کسی که در اسلام سکه زد که بود؟ - عبدالملک بن مروان. -چگونه؟ - پس از آن که قیصر او را تهدید کرد که در سکه‌های امپراتوری نام پیغمبر را به زشتی خواهد نوشت، عبدالملک نگران شد. روح بن زنباع بدو گفت: چاره این کار را باید از محمد بن علی علیه السلام بخواهی. عبدالملک به عامل خود در مدینه نوشت ۲۰۰ هزار درهم به محمد بن علی علیه السلام بده و ۳۰۰ هزار درهم نیز هزینه سفر او و کسان او را بپرداز و او را به دمشق بفرست. حاکم امام باقر علیه السلام را از مدینه به شام فرستاد. چون امام نزد عبدالملک رفت و از ماجرا آگاه شد وی را فرمود که سکه‌های رومی را ممنوع سازد و به جای آن سکه اسلامی زده شود و هر کس را که با جز این سکه‌ها معامله کند از کشتن بترساند. بدیهی است که چنین راهنمایی و حل این مشکل و دشوارتر از آن از امام باقر علیه السلام و دیگر اعضای خاندان پیغمبر صلی الله کاری شگفت نیست، اما ز نظر تاریخی و نیز وضع اجتماعی پذیرفتن این گفته بدین صورت دشوار می‌نماید. چنانکه نسبت چنین ابتکار به خالد بن یزید نیز بعید است. اما آنچه پذیرفتن نوشته بیهقی را دشوار می‌سازد به طور خلاصه چنین است: ۱) چنانکه می‌دانیم از دیر زمان تیره مروانی و اموی با خاندان علی علیه السلام و بنی هاشم دشمن بوده‌اند و بعید است عبدالملک چنین گرایشی نسبت به امام باقر علیه السلام داشته باشد به خصوص که می‌دانیم سال‌های ۶۵ تا ۷۵ دوران جنبش شیعیان خاندان علی علیه السلام و سختگیری امویان نسبت بدان‌ها بوده است. ۲) روح بن زنباع از دوستان صمیمی معاویه و پسرش یزید و مروان و فرزندان او بود و بعید است چنین کسی تمایلی به امام باقر علیه السلام و اهل بیت داشته باشد. ۳) پرداخت مبلغی در حدود نیم میلیون درهم برای هزینه سفر امام و همراهان او آن هم برای مشکلی که با فرستادن پیکی و نوشتن نامه‌ای گشوده می‌شد بسیار بعید می‌نماید. ۴) تاریخ سکه‌های اسلامی سال ۷۴ هجری است و در این سال امام باقر علیه السلام به قول دقیق ۱۱ سال و بنا بر مشهور ۱۸ سال داشته است و مشکل به نظر می‌رسد روح بن زنباع و یا عبدالملک حل چنین مشکلی را از آن بزرگوار بخواهد. البته از نظر عبدالملک و امثال او نه از نظر آشنایان و عارفان به مقام امام. ۵) در چنین روزگاری امامت شیعه با امام علی بن الحسین علیه السلام بوده است و قاعدتاً باید چنین تقاضایی را از آن حضرت بنمایند. ۶) چنانکه می‌دانیم امام باقر علیه السلام تنها در حکومت هشام بن عبدالملک به دمشق رفته و در این سفر امام جعفر صادق نیز همراه پدر بوده است و داستان تیراندازی آن حضرت در حضور هشام مشهور است. ۷) نوشته‌اند حضرت باقر علیه السلام گفت: هر کس را که با این سکه‌ها معامله نکند تهدید به قتل کند. صدور چنین دستوری از جانب امام باقر علیه السلام به شخصی چون عبدالملک که از نظر او حاکم جور است بعید می‌نماید.به سبب چنین مشکلاتی است که مولف ناسخ التواریخ را انتساب چنین راهنمایی را به امام محمد باقر علیه السلام درست ندانسته است و می‌گوید محتمل است که عبدالملک این تقاضا را از امام چهارم کرده باشد اما معلوم نیست امام چهارم در فاصله سال‌های ۶۲ تا ۷۴ هجری به شام رفته باشد... ادامه دارد... 📚 @mesbah_313_ir
باسمه تعالی تاریخ تحلیلی اسلام (قسمت ۱۵۰) ... عبدالملک نخستین کسی است که واعظان را از اندرز گفتن خلیفه‌ها منع کرد. رسم چنان بود که واعظ خطبه خود را با جمله " اِتَّقِ الله " آغاز می‌کرد. وی در مدینه خطبه‌ای خواند و ضمن آن چنین گفت: من نه چون خلیفه خوار گرفته (عثمان) و نه چون خلیفه آسانگیر (معاویه) و نه چون خلیفه سست خرد (یزید) هستم! من این مردم را جز با شمشیر درمان نمی‌کنم! شما کارهای مهاجران اولین را به خاطر دارید، اما خود مانند آنان رفتار نمی‌کنید! ما را به پرهیزگاری می‌خوانید و خود فراموش می‌کنید. به خدا سوگند از این پس کسی مرا به تقوا امر نمی‌کند جز آنکه گردن او را خواهم زد. به سال ۸۴ هجری در غزوه‌های تابستانی عبدالله بن عبدالملک از انطاکیه به مَصیصه رفت و قلعه قدیم آن را بنا کرد و گروهی از سپاهیان را در آنجا سکونت داد و مسجدی در آن قلعه ساخت. ولید بن عبدالملک عبدالملک در شوال سال ۸۶ هجری درگذشت. چنان که نوشتیم مروان بن حکم پس از خود نخست فرزندش عبدالملک و پس از او پسر دیگرش عبدالعزیز را جانشین خود ساخته بود. عبدالملک در خلافت خود می‌خواست عبدالعزیز را از ولایت عهدی بردارد و پسر خویش ولید را بگمارد. لکن عبدالعزیز راضی نمی‌شد تا آنکه با بخشیدن ولایت مصر بدو وی از حق خود چشم پوشید. عبدالعزیز پیش از عبدالملک درگذشت و یا آنکه به دستور عبدالملک او را زهر دادند به هر حال نتیجه آن شد که ولید پس از مرگ پدر مدعی نداشت. روشی که عبدالملک در دوره حکومت ۲۰ ساله خود پیش گرفت وضع سیاسی و اجتماعی را برای ولید مناسب کرد. ولید با استفاده از امنیت کشور و درآمد سرشار دست به کارهای عمرانی زد و چون خود بدین کار علاقمند بود بناهایی ساخت که به نام او شناخته است. از جمله آن بناها مسجد معروف اموی است در شهر دمشق مرکز حکومت کشور سوریه، که از زیباترین آثار معماری و هنری اسلامی است. زیرا آثاری از کاخ‌های تابستانی و زمستانی و دیگر بناهای او در سوریه و اردن باقی است که از شکوه و جلال روزگار آبادانی و عمران عصر ولید حکایت می‌کند. البته پس از گذشت ۱۳ قرن آنچه بیننده را به اعجاب و تحسین وا می‌دارد همین زیبایی‌های باقیمانده است و کمتر کسی به فکر می‌افتد که چه مقدار خراج و جزیه از مردم و به خصوص از نو مسلمانان و نامسلمان ایران و روم و بربر و هند گرفته و صرف ساختن این بناها کرده‌اند... ادامه دارد... 📚 @mesbah_313_ir
باسمه‌ تعالی تاریخ تحلیلی اسلام (قسمت ۱۵۱) ...در دوره ولید با مراقبت حجاج پس از مرگ او نیز فتوحات سرزمین‌های شرقی دنبال شد. قُتیبه بن مسلم خوارزم و فَرغانه را گشود و تا کاشغر پیش رفت (۸۷ - ۹۶ ه.ق) و محمد بن قاسم تا دره سند لشکر راند (۹۱ - ۹۴ ه. ق). پیش از این نوشته شد که عقبه بن نافع در سال پنجم هجری در حکومت معاویه ولایت آفریقا را یافت و در سال شصت و نهم در خلافت عبدالملک حسان بن نعمان این سمت را یافت. پس از حسان در سال ۷۸ هجری این شغل به ابو عبدالرحمان موسی بن نصیر سپرده شد. در سال نود و یکم هجری موسی بن نصیر در صدد حمله به اندلس بر آمد و با سپاهی اندک به قسمت جنوبی این منطقه رفت و با غنیمت‌هایی که به دست آورده بود برگشت. در ماه شعبان سال ۹۲ هجری، موسی سپاهی که شمار آن را ۱۲ هزار تن نوشته‌اند فراهم آورد و آماده فتح اندلس شد. نخست مولی خود، طارق بن زیاد، را با ۷ هزار تن که بیشتر آنان از موالی و یا مردم بربر بودند روانه کرد. طارق از تنگه‌ای که به نام او جبل الطارق نام گرفته است گذشت. وی پیش از آنکه به مقصد برسد به سپاهیان خود گفت: مردم راه گریزی ندارید، دشمن پیش رو و دریا پشت سر و خدا پناه، اخلاص و شکیبایی یار شماست. اگر در این جزیره شکست بخورید بدتر از یتیمانی خواهید بود که زیر دست مردم فرومایه بزرگ شوند. جز شمشیری که در دست دارید سلاحی و جز آنچه از دشمن بگیرید خوراکی نخواهید داشت. ولید بن عبدالملک شما را که به دلیری نامبردارید گزیده است تا این جزیره را بگشایید. هرگاه آتش جنگ بالا بگیرد من خود به لُذریق، که فرمانده سپاه دشمن است حمله خواهم برد. طارق وارد اندلس شد و خبر پیروزی خود را برای موسی نوشت. موسی چون دید غلام او چنین افتخاری را کسب کرده است بر او حسد برد و دستور داد همانجا که رسیده است بماند. سپس پسرش عبدالله را در قیروان گذاشت و خود روانه اندلس شد. لکن طارق پس از مشورت با سپاهیان خود گشودن شهرهای اندلس را دنبال کرد. موسی با لشکری بزرگ که از عرب و بربر فراهم کرده بود به اندلس درآمد و پس از گشودن چند شهر خود را به طارق رساند و او را سرزنش کرد و تازیانه زد و سرانجام به زندان انداخت. طارق به ولید شکایت کرد، ولید به موسی نامه نوشت که طارق را آزاد کند و بر شغل خود بگذارد. موسی طارق را از زندان درآورد و با یکدیگر به شمال اسپانیا حمله بردند. از جمله وقایع زمان ولید شهادت امام علی بن الحسین علیه السلام امام چهارم شیعیان است که در سال ۹۵ و یا ۹۶ هجری اتفاق افتاد... ادامه دارد... 📚 @mesbah_313_ir
باسمه تعالی تاریخ تحلیلی اسلام (قسمت ۱۵۲) سلیمان بن عبدالملک ولید در سال ۹۶ هجری مُرد و پس از او برادرش سلیمان بن عبدالملک به خلافت رسید، و چون ولید در نظر داشت که پس از خود فرزندش را جانشین خویش کند و چنان که می‌گویند حجاج نیز با این کار موافقت کرده بود. سلیمان پس از رسیدن به خلافت بستگان حجاج را از کار برکنار کرد و یزید بن مهلب را که از دشمنان حجاج بود و از زندان وی گریخته بود حاکم کوفه کرد و نیز قُتیبه بن مسلم فاتح خوارزم و محمد بن قاسم فاتح سند به دستور او کشته شدند. خلافت سلیمان تا صفر ۹۹ هجری بیشتر طول نکشید. او مردی خوشگذران و بی‌اعتنا به کار کشور بود و چنان که نوشته‌اند گفتار او بیشتر درباره زن و خوردنی دور می‌زد. گویند روزی لباسی زیبا بر تن کرد و عمامه‌ای سبز بر سر نهاد و در آیینه نگاه کرد و گفت: من پادشاه جوانی هستم. کنیزی از کنیزان او گفت: اگر بمانی متاع خوبی هستی، لیکن آدمی جاودان نمی‌ماند تا آنجا که می‌دانم در تو عیبی نیست جز آنکه خواهی مرد. و هفته‌ای بیش نگذشت که مرد. عمرو بن عبدالعزیز سلیمان پیش از مرگ به جای آنکه یکی از فرزندان خود را ولیعهد سازد، عمر بن عبدالعزیز را به جانشینی منصوب کرد و این انتخاب تنها کار نیکی بود که در دوره خلافت خود انجام داد. شاید از آن رو که خود او و یا بعضی مشاوران دوراندیش او زوال دولت اموی را می‌دیدند و می‌خواستند با انتخاب عمر ناخرسدان را به حکومت او متمایل سازند. عمر بن عبدالعزیز در مدینه میان مسلمانان پارسا و آشنا به سنت اسلام تربیت شده بود. وی در مدت کوتاه خلافت خود کوشید تا بدعت‌هایی را که پیشینیان او نهاده بودند منسوخ کند. به امر او زشتگویی به علی بن ابیطالب علیه السلام سر منبرها که از دوره معاویه آغاز شده بود موقوف شد. اهل ذمه را تشویق به مسلمانی کرد. تجمل‌ها را ممنوع ساخت و در صرف بیت المال طریق عدالت را پیش گرفت. بخشش‌های فراوانی را که پیش از او معمول شده بود منسوخ کرد و حتی بر خویشاوندان و نزدیکان خود نیز سخت می‌گرفت. مشکل موالی و حل آن به وسیله عمرو بن عبدالعزیز چون در حکومت عمر بن عبدالعزیز مشکل موالی مورد توجه واقع شد و عمر تا حدی در گشودن آن کوشید. بهتر است در این باره توضیح بیشتری داده شود. چنان که دیدیم، عرب‌هایی که از دوره خلافت ابوبکر و عمر به سرزمین‌های خارج از صحرای عربستان رفتند و مسلمانانی را در متصرفات ایران و امپراتوری روم و آفریقا رواج دادند، مردمی بیابان نشین بودند. بیابان نشینان، آزادی و بی‌قیدی را از یک سو و جنگجویی و ستیز را از سوی دیگر به فرزندان خود تعلیم می‌دهند. عرب از هنر و پیشه‌هایی که لازمه زندگانی شهرنشینی است نه تنها چیزی نمی‌دانست، بلکه آن را نمی‌پسندید یا تحقیر می‌کرد. بدین جهت در سرزمین‌هایی که گشوده می‌شد کارهای اجرایی و شغل‌های عمومی همچنان در دست مردم آن باقی می‌ماند. صنعتگران، افرازمندان، پزشکان و حتی آموزگاران و مربیان هر یک در دستگاه حکومت مقامی داشتند. آنها هم که خدمات اجرایی دولت را عهده می‌گرفتند زندگی را به خوبی می‌گذراندند. زمینداران نیز از عایدات خوب بهره می‌بردند. اما دسته دیگری هم بودند که هیچ یک از این کارها را نمی‌دانستند. اینان کارگران و مزدورانی بودند که در کشتزارها برای مالکان کار می‌کردند. اینان چون مسلمان شدند برای اینکه از امتیازات مادی و معنوی بیشتری برخوردار باشند روی به شهرها آوردند. تراکم این جمعیت در شهرها مشکل بیکاری را پدید آورد و مشکل بیکاری گردهم فراهم شدن و دسته‌بندیهای سیاسی پدید آوردن را، و این دسته‌بندی گاه گاه با آشوب همراه می‌بود.... ادامه دارد... 📚 @mesbah_313_ir
باسمه تعالی تاریخ تحلیلی اسلام (قسمت ۱۵۳) ... در میان اعراب پیش از اسلام رسمی بود که هرگاه کسی خود را به تیره‌ای و یا شخصی می‌بست بدو مولی می‌گفتند (مولی فلان) و این مولی در حمایت تیره‌ای بود که بدو نسبت داشت. در اسلام نیز این نومسلمانان که عرب نبودند خود را به تیره‌هایی از عرب بستند و از این رو در تاریخ و تذکره ما جمله مولی بنی فلان را فراوان می‌بینیم. این موالی یا این نومسلمانان انتظار داشتند به حکم مساوات اسلامی با آنان نیز مانند دیگر مسلمانان رفتار شود و از مزایای مسلمانی به طور کامل بهره‌مند باشند، و چون از حکومت‌های خود رفتاری خلاف انتظار می‌دیدند آزرده می‌شدند. خلفا و حکومت‌ها در طول نیم قرن کوشیدند تا راه‌هایی برای حل مشکل موالی بیابند چون نمی‌خواستند از سود خود چشم بپوشند کوشش آنان بی‌ثمر ماند. چنانکه مشاوران عثمان بدو گفتند موالی مدینه را به جهاد در سرزمین‌های شرقی بفرستد، و در قیام مختار موالی گرد او را گرفتند و مختار با یاری آنان بر دشمنان اهل بیت پیروز گردید، اما روی خوش نشان دادن وی به موالی عرب‌ها را از او آزرده ساخت و چنانکه دیدیم مصعب با حمایت اینان بر مختار دست یافت. حجاج آنان را که در شهرهای عراق گرد آمده بودند بدون توجه به اعتراض ایشان به محل‌های خود برگرداند. این گونه چاره اندیشی‌ها درمان موقت بود. همین که قدرت خلیفه یا حاکم رو به سستی می‌رفت موالی سر برمی‌داشتند. آنان می‌گفتند سرزمین‌های فتح شده به کوشش ما بوده است. بنابراین قسمتی از آن ماست و بر سر این مسئله و نیز تقسیم غنیمت‌های جنگی به طور مساوی درگیری‌هایی پی در پی پدید شد. گاه این اعتراض کنندگان رو در روی حاکم می‌ایستادند و یا کسان او را می‌زدند. عمر بن عبدالعزیز دستور داد تا موالی را در غنیمت‌ها شریک سازند و خرید و فروش زمین‌های فتح شده را ممنوع ساخت. اقدام دیگر عمر رعایت حال اهل ذمه بود (یهود و ترسا) که در پناه اسلام به سر می‌بردند. از روزی که فتوحات اسلامی آغاز شد زمامداران عرب مردم سرزمین‌های فتح شده را به اختیار خود گذاشتند که یا مسلمان شوند و یا در دین خود باقی بمانند و تنها سالیانه مبلغی به عنوان حق حمایت بپردازند آنان که جزیه یا حق حمایت را پذیرفتند در آداب و مراسم دینی خویش آزادی کامل داشتند و نیز در بسیاری از احکام از رای عالم و یا قاضی مذهب خود پیروی می‌کردند. با این همه شعار نامسلم پی در پی افزایش شمار نومسلمانان پی در پی افزایش می‌یافت..... ادامه دارد.... 📚 @mesbah_313_ir
باسمه تعالی تاریخ تحلیلی اسلام (قسمت ۱۵۴) .....با این همه شمار نو مسلمانان پی در پی افزایش می‌یافت. یکی از چند علت روی آوردن آنان به مسلمانی این بود که از اهل ذمه علاوه بر خراج، مالیات سرانه (جزیه) نیز گرفته می‌شد. اگر کسی مسلمان می‌شد از جزیه معاف می‌گردید و فقط زکات می‌پرداخت. در دوره امویان و در حکومت حجاج برای اینکه درآمد حکومت کاهش نیابد ذمیان را گفتند که در صورت مسلمان شدن باز هم باید جزیه را بپردازند و این ستمی بود که آنان تاب تحمل آن را نداشتند. عمر بن عبدالعزیز برای تشویق مردم به مسلمانی این بدعت را منسوخ کرد و چون عاملان شکایت کردند که با این ترتیب رقم درآمد کاهش می‌یابد عمر به شکایت آنان توجه نکرد. در خلافت امویان عاملان ایالت‌ها متهمان و مجرمان را بر طبق قانون اسلام کیفر نمی‌دادند، بلکه به میل و اراده خود با آنان رفتار می‌کردند. عمر دستور داد که هیچ عاملی حق ندارند کسی را کیفری دهد که در خور آن نیست. امویان و حاکمان ایشان هرچه بیشتر بر تجمل خود می‌افزودند نیاز آنان به پول بیشتر می‌شد، و چون درآمد حوزه مسلمانی کفایت هزینه روزافزون آنان را نداشت، از عنوان جهاد استفاده می‌کردند و بر سرزمین‌های غیر مسلمان حمله می‌بردند. بیشتر غزوه‌های این حاکمان به خاطر غارت مال مردمان و پر کردن جیب خود و خزانه خلیفه بود. عمر دستور داد سربازان در مرزها مستقر شوند و به نگهبانی سرزمین‌های مسلمان نشین بپردازند و غزوه را موقوف سازند و در مقابل به همسایه‌های غیر مسلمان پیشنهاد کرد که اگر مسلمان شوند از آنان خراج نخواهد خواست. همچنین در سپردن کارها به اشخاص و رعایت حال عامه مردم دو نژاد کلبی و قحطانی را یکسان نگریست و بدین ترتیب از پدید آمدن نابسامانی‌های داخلی جلوگیری کرد. عمر همچنین مزرعه فدک را که از آن بنی فاطمه بود به آنان بازگرداند. وی پس از دو سال و ۵ ماه خلافت در رجب ۱۰۱ هجری در دیر سمعان درگذشت. گفته‌اند امویان از بیم آنکه مبادا عمر خلافت را به آل علی انتقال دهد او را کشتند. بدین سان دوران کوتاه خلافت عمر بن عبدالعزیز به پایان رسید و می‌توان گفت در طول حکومت خاندان اموی تنها در این چند ماه بود که اجتماع مسلمانان نشانه‌هایی از عدالت اسلامی را پیش چشم خود دید... ادامه دارد.. 📚 @mesbah_313_ir
باسمه تعالی تاریخ تحلیلی اسلام (قسمت ۱۵۵) یزید بن عبدالملک پس از مرگ عمر بن عبدالعزیز یزید بن عبدالملک (یزید دوم) عهده‌دار خلافت شد و مدت فرمانداری وی ۴ سال طول کشید (رجب ۱۰۱ - شعبان ۱۰۵ هجری). یزید مردی خوشگذران، فاسق، میخواره و زن باره بود. در مدت کوتاه حکومت خود رسم عادلانه عمر بن عبدالعزیز را بر هم زد و از نو دست ماموران دولت را در گرفتن مالیات‌های گوناگون و آزار مردمان باز گذاشت. در خلافت او نزاع قیسی و یمانی دیگر بار آغاز شد و یزید بن مهلب به شورش برخاست و بصره را گرفت. سپس با یاری تیره‌های اَزد، اهواز و فارس و کرمان را تصرف کرد. اما در ناحیه خوزستان بنی تمیم در مقابل او ایستادند. ابن مهلب به کوفه بازگشت و در آنجا با سپاهیان مسلمة بن عبدالملک روبرو گردید. در این نبرد ابن مهلب کشته شد و لشکریان او پراکنده شدند و زنان و دختران او به اسیری گرفته شدند و در بازارها برای فروش عرضه گشتند. در خلافت یزید دو کنیزک بر او مسلط شده بودند و در حقیقت کارهای سیاسی کشور اسلامی در دست این دو زن بود. یکی از آنان خبابه نام داشت و یزید سخت دلباخته او بود. گویند روزی خبابه برای او بیتی را به آهنگ خواند: میان گلوگاه و ملازه سوزشی است نه آرام می‌گیرد و نه راه نوشیدن می‌گشاید تا (گلو) سرد شود. یزید چنان به طرب آمد که گفت می‌خواهم ببرم. خبابه بپرسید: - اگر ببری امامت را به که وا می‌گذاری؟ - به تو ! و دست او را بوسید و چون کنیزک مُرد یزید چنان آزرده شد که چند روز در کنار جسد وی نشست و رخصت نمی‌داد مرده او را به خاک بسپارند، تا آنکه لاشه کنیزک گندید. ناچار برادر خلیفه نزد وی رفت و رخصت به خاک سپردن جسد را گرفت. یزید چند روز پس از مرگ کنیزک مُرد. وی در زندگانی خود برادرش هشام و پس از وی فرزند خود ولید (دوم) را به خلافت معین کرد... ادامه دارد... 📚 @mesbah_313_ir
باسمه تعالی تاریخ تحلیلی اسلام (قسمت ۱۵۶) هشام بن عبدالملک هشام مدت نسبتاً دراز خلافت کرد (شعبان ۱۰۵ ربیع الثانی - ۱۲۵ ه.ق) این حکومت طولانی بدو فرصت داد تا به اصلاحاتی ظاهری بپردازد. چون خود مردی کوشا و صرفه جو بود. می‌خواست با گماردن ماموران لایق بر ایالت کارها را سر و صورتی بدهد و درآمد دولت را افزایش دهد. اما مردن عمر بن عبدالعزیز و روی کار آمدن یزید بن عبدالملک پس از وی و درگیری‌های مجدد عدنانی و قحطانی امیدی را که برای اصلاح در دل‌ها پیدا شده بود از میان برد و مقدمات شورش آشکار شد. از سوی دیگر خوارج نیز به کوشش برخاستند. همچنین دسته‌های ضد حکومت عربی زیر پوشش تشیع نیز دست به کار شدند. اگر در چنین مرحله‌ای از تاریخ والیانی دلسوز و مردم دوست و موقع شناس در شهرها بر سر کار می‌بودند که از ستم می‌کاستند و رضایت مردم را می‌خواستند احتمال می‌رفت سالیانی چند سقوط حکومت اموی به عقب افتد. لکن گویی این فرماندهان می‌دانستند کار این خاندان به آخر رسیده است و تا دیر نشده آنان باید بار خود را ببندند. خالد بن عبدالله قَسری که در عراق و منطقه شرقی حکومت می‌کرد سیاست حجاج بن یوسف را پیش گرفت. ابن خالد مردی عامی بود و به طوری که نوشته‌اند حتی قرآن هم درست نمی‌دانست. روزی به هنگام خواندن خطبه آیه‌ای را به غلط خواند و درماند، مردی از دوستان او از تیره ثغلب برخاست و گفت: امیر کار را بر خود آسان گیر، هیچ مرد عاقلی را ندیدم که قرآن را از بر بخواند. از بر کردن قرآن کار احمقان است. خالد گفت: راست گفتی. ستمکاری خالد در عراق بدانجا رسید که هشام ناچار او را از کار برکنار کرد. در حکومت جانشین او که شیعیان کوفه گرد زید فرزند امام علی بن الحسین علیه السلام را گرفتند و او را به جنگ حاکم برانگیختند. لکن چنانکه شیوه این مردم بود نخست چندان شور و هیجان نشان دادند که گفتند زید مهدی امت است، اما سرانجام به بهانه‌های واهی او را ترک گفتند در نتیجه زید شهید شد (۱۲۱ هجری قمری) و بدن او را بردار کردند. یاقوت نویسد: مردی نزد عبدالله بن جعفر رفت و گفت: یابن رسول الله حکیم اَعور(از شاعران وابسته به امویان) شما را در کوفه به زشتی نام می‌برد. پرسید آیا از شعر او چیزی به خاطر داری؟ گفت: آری وی چنین گفت است:.... عبدالله دست لرزان خود را به آسمان بالا برد و گفت خدایا اگر دروغ می‌گوید سگی را بر وی مسلط گردان. شب هنگامی که حکیم از کوفه بیرون شد، شیری او را از هم درید. مردی برای جعفر این مژده را بُرد. جعفر به سجاده رفت و گفت: سپاس خدایی را که وعده خویش درباره ما راست کرد. زید مردی عالم، پارسا، مخالف ستمکاران و از بزرگان اهل بیت بود. فرقه‌ای از شیعه که به نام زیدیه معروفند او را پس از پدرش علی بن الحسین، امام می‌دانند. هشام جنگ با امپراتوری روم را تعقیب کرد و لشکریان او تا متصرفات فرانسه پیش رفتند. از سوی شرق هم قسمتی از ترکستان را فتح کرد. در اواخر خلافت هشام مردم که از فشار مالیات‌های سنگین به ستوه آمده بودند شورش کردند و با ترکان که با آنان همسایه شده بودند متحد گشتند. هشام، نصر بن سیار را برای فرونشاندن این شورش بدان منطقه فرستاد. (سال ۱۲۰ هجری قمری) نصر پس از سرکوبی شورشیان در مرز سکونت کرد و تا قیام ابومسلم در آنجا بود. سپس از مرز به نیشابور رفت. ابومسلم قَحطبه بن شَیب را در پی او فرستاد. بین نصر و قحطبه جنگ‌ها درگرفت و سرانجام نصر به سال ۱۳۱ هجری در ساوه مرد. هشام به سال ۱۲۵ هجری درگذشت..... ادامه دارد... 📚 @mesbah_313_ir
باسمه تعالی تاریخ تحلیلی اسلام (قسمت ۱۵۷) ... هشام به سال ۱۲۵ هجری درگذشت. از جمله وقایع زمان هشام رحلت امام باقر علیه السلام در عصر اوست. امام محمد بن علی بن الحسین علیه السلام امام پنجم شیعیان چنانکه مشهور است به سال پنجاه و هفتم از هجرت، در مدینه متولد شده است. لقب معروف او باقرالعلوم است از آن جهت که رموز علم آل محمد(ص) را شکافت و آن را میان مردم منتشر کرد. بزرگواری و مکارم اخلاق او مورد اعتراف مورخان شیعه و جز شیعی است و تنی چند از شاعران مکارم اخلاق او را ستوده‌اند. اجتماع او با متکلمان و عالمان عصر وی معروف و به خاطر توجهی که عموم مردم و به خصوص شیعیان بدو داشتند مروانیان از او نگران بودند. چنانکه مشهور است سالی هشام او را به دمشق خواند و امام به همراهی فرزندش امام صادق بدانجا رفت و پس از بیرون آمدن از مجلس هشام با عالمی بزرگ از عالمان مسیحی به بحث پرداخت و او را مجاب کرد. امام باقر به سال ۱۱۴ هجری در مدینه به شهادت رسید و در بقیع به خاک سپرده شد. ولید دوم پس از هشام، ولید بن یزید به خلافت رسید. (۱۲۵ هجری قمری) در این سال‌ها دولت امویان رو به ضعف بود و مقدمات بر افتادن این خاندان از هر سو آماده می‌گردید. چنان که دیدیم دو تیره قحطانی و قیسی دشمنی دیرین را فراموش نمی‌کردند و چون هر دو نژاد در سراسر عراق و ایران پراکنده بودند، پیوسته میان آنان درگیری پدید می‌آمد. شمار قحطانیان در مشرق بیشتر بود و اینان مهتری عدنانیان را تحمل نمی‌کردند. گاهی خلیفه‌ای روی کار می‌آمد و از عدنانیان پشتیبانی می‌کرد و در نتیجه قحطانیان خوار می‌گشتند و گاه برعکس آن اتفاق می‌افتاد. خلیفه‌هایی که در ۳۰ سال آخر حکومت امویان روی کار آمدند نه چون عبدالملک بن مروان درایتی داشتند که بتوانند نیروی این دو تیره را در حال تعادل و در جهت پشتیبانی خود نگاه دارند، و نه آن کفایت که آنان را سر جای خود بنشانند و نه آن تقوا و درستکاری که چون عمر بن عبدالعزیز در دیده مردم حرمتی داشته باشند. ولید بن یزید که از جانب مادر به عدنانیان می‌ پیوست. دست یوسف بن عمر ثقفی حاکم عراق و خراسان را باز گذارد تا خالد بن عبدالله قسری عامل کوفه را براندازد. این کار بر قحطانیان گران افتاد. در خراسان تیره‌های قحطانی به یکدیگر پیوستند و برای حکومت مشکلاتی پدید آوردند. مردن خلیفه‌ای و نشستن خلیفه‌ای دیگر به جای وی در فاصله کوتاه ثبات حکومت را در هم ریخت به خصوص که قالب این خلیفه‌ها جز شراب خواری و زن بارگی و روزگذاری با خنیاگران به چیزی نمی‌پرداختند. مردم ناخشنود گاه گاه گِرد یکی از علویان را می‌گرفتند و به شورش بر می‌خواستند و هرچند این قیام‌ها سرکوب می‌شد اما رفته رفته زمینه را برای قیام دیگری آماده می‌کرد... ادامه دارد... 📚 @mesbah_313_ir
باسمه تعالی تاریخ تحلیلی اسلام (قسمت ۱۵۸) ...مردم ناخشنود گاه گاه گرد یکی از علویان را می‌گرفتند و به شورش برمی‌خاستند. هر چند این قیام‌ها سرکوب می‌شد اما رفته رفته زمینه را برای قیام دیگری آماده می‌کرد. چنانکه در خلافت ولید یحیی پسر زید به خراسان رفته بود، به شورش برخاست ولی با مقاومت ماموران نصر بن سیار روبرو گشت و کشته شد. نشانه‌های درهم ریختن حکومت امویان که پس از عبدالملک بن مروان پدید آمد در دوره ولید آشکار گردید. ولید مردی خوشگذران بود یا شراب می‌نوشید و یا با ندیمان و آواز خوانان به سر می‌برد و یا وقت خود را در شکارگاه‌ها می‌گذراند. اسحاق بن محمد ازرق گفت: پس از کشته شدن ولید نزد منصور بن جمهور طلبی رفتم. دو کنیز از کنیزان ولی آنجا بودند. منصور به من گفت: بشنو این کنیزان چه می‌گویند. کنیزان گفتند: داستان را برای تو گفتیم. منصور گفت: چنانکه برای من گفتید بر آقای اسحاق هم بگویید. یکی از آنان گفت: ما از همه کنیزان پیش او عزیزتر بودیم، روزی اذان گو ها اذان نماز را گفتند و وقت نماز شد. ولید این دوست مرا که مست و جنب بود فرستاد تا با مردم نماز خواند. ولید با این بی‌اعتنایی به شریعت و با این اهمال در کار مملکت چندان بی‌رحم بود که بر خویشاوندان خود نیز نمی‌بخشید.چنانکه جمعی از کسانش به امر او کشته شدند. پسر عموی وی یزید بن ولید (یزید سوم) از موقعیت آشفته استفاده کرد و چند تن از سران قحطانی را با خود همراه ساخت و به دمشق حمله برد. شورشیان ولید را در کاخ او کشتند (۱۲۶ هجری قمری) و یزید خلافت خود را اعلام کرد. آنچه در این گیرودار سخت شگفت می‌نماید و حتی به ریشخند شبیه‌تر است تا به واقعیت خارجی، این است که نوشتند چون مهاجمان به در کاخ ولید رسیدند و او مرگ خویش را نزدیک دید قرآن را پیش روی خود گشود و گفت: روزی همچون روز عثمان. اینجاست که باید گفت: " لیک سوراخ دعا گم کرده‌ای!" چون خبر خلافت یزید منتشر شد مروان بن محمد که در ارمنستان حکومت داشت به نام خون‌خواهی خلیفه به مخالفت برخاست. اما یزید به هر صورت بود او را راضی ساخت. یزید پس از ۶ ماه خلافت درگذشت (۱۲۶ هجری قمری) برادرش، ابراهیم فرزند ولید عهده‌دار خلافت شد. مروان بن محمد که در شبه جزیره به سر می‌برد گروه‌های مُضری را با خود همراه ساخت و به قصد تصرف مرکز خلافت روی به دمشق نهاد. به ظاهر می‌گفت می‌خواهد ابراهیم را بردارد و یکی از دو فرزند ولید، حکم و عثمان را که در زندان بودند به خلافت بنشاند، با رسیدن مروان به دمشق ابراهیم گریخت. سرانجام مروان در ماه صفر سال ۱۲۷ هجری خود را خلیفه خواند و از مردم بیعت گرفت. مخالفان حکومت اموی در شام اختلافات خود را موقتاً فراموش کردند. مروان هر چند توانست سراسر شام را به فرمان خود درآورد، اما با شورش مردی از خوارج در عراق به نام ضحاک بن قیس شیبانی روبرو شد و ضحاک بر کوفه و واسط دست یافت. مروان موفق شد ضحاک را براندازد (۱۲۸ هجری قمری) و عراق را آرام کند. اما در این سال‌ها، خراسان آبستن حوادثی تازه بود.... ادامه دارد... 📚 @mesbah_313_ir
باسمه تعالی تاریخ تحلیلی اسلام (قسمت ۱۵۹) ....مروان موفق شد ضحاک را براندازد و عراق را آرام کن. اما در این سال‌ها خراسان آبستن حوادثی تازه بود. قبیله‌های قحطانی خراسان چون دیدند تیره‌های عدنانی گرد مروان را گرفته‌اند با ناخرسندان این منطقه هم آواز گشتند و کوشش همه آنان در یک جهت تمرکز یافت و آن اینکه باید حکومت امویان سرنگون گردد و خلافت به خانواده پیغمبر برسد. می‌گفتند: امتیازات نژادی که دوره خلافت بنی امیه پدید آمده برخلاف دین اسلام است و برای اینکه اسلام حقیقی برقرار گردد باید آل محمد خلافت را به دست گیرند. مردمان دیندار نیز که در سراسر این دوره شاهد منسوخ گشتن احکام دین و نابودی سنت و پدید آمدن بدعت بودند می‌گفتند تنها راه چاره مشکلات و درمان همه دردها و اصلاح همه خرابی‌ها در این است که مسلمانان به حکومت اسلام و قرآن بازگردند و سیرت دوره پیغمبر و راشدین برقرار شود. اما مردم غیر مسلمان که در پناه اسلام بودند و از فشار و ستم امویان عاملان آنان رنج می‌بردند حکومتی را می‌خواستند که درباره ایشان عدالت کند و مالیات‌های سنگین و دیگر فشارها را تخفیف دهد. ایرانیان نیز که از ستم عاملان اموی به سطوح آمده بودند بعضی به خاطر تمایل به خاندان پیغمبر و بعضی برای صرفه و سود خود به گروه‌های شورشی پیوستن تا با نهضت ضد اموی همکاری کنند. در رویدادهای سال شصت و پنجم و قیام مختار بن ابی عبیده ثقفی دیدیم وی مردم را به امامت محمد بن حنفیه فرزند علی علیه السلام می‌خواند و او را مهدی امت می‌شناساند. چون محمد سال ۸۱م هجری در طائف درگذشت پیروان او که کیسانیه لقب داشتن گفتند محمد نمرده است و در کوه رَضوی نزدیک مدینه به سر می‌برد و خوراک او از عالم غیب بدو می‌رسد و هرگاه خدا بخواهد آشکار خواهد شد... ادامه دارد... 📚 @mesbah_313_ir
باسمه تعالی تاریخ تحلیلی اسلام (قسمت ۱۶۰) ... کیسانی نخست دعوت خود را در خراسان پراکندند و پیروان یافتند. لکن اندک اندک این دعوت به سود آل عباس پایان یافت. توضیح آنکه عباسیان و پیروان آنان داستانی شایع ساختند که ابوهاشم پسر محمد حنفیه که پس از پدر امام بود در سفری که به شام رفت (۹۸ هجری قمری)در حُمیمَه با محمد بن علی بن عبدالله بن عباس دیدار کرد و در آنجا امامت خود را بدو واگذار کرد و امامت از آن پس به خاندان عباس منتقل گشت. بدین ترتیب عباسیان هم به میراث از پیغمبر و هم از جانب علی حق خلافت یافتند. محمد داعیان خود را به خارج حجاز و مخصوصاً به خراسان فرستاد. وی به نمایندگان و مبلّغان خود می‌گفت شخص معینی را برای خلافت نام مبرید و مردم را به " الرضا من آل محمد " بخوانید. چون محمد درگذشت پسرش ابراهیم به وصیت پدر جانشین وی گردید. در این دوره بود که ابومسلم مروزی در خراسان دعوت وی را آشکار کرد. امام عباسی به پیروان خود می‌گفت بکوشید تا مردم ایران را با خود همراه کنید. از عرب‌ها تنها قحطانیان را با خویش داشته باشید و تا آنجا که می‌توانید از عدنانیان دوری کنید و اگر بتوانید آنان را بکشید. ابومسلم که بود؟ در آغاز چه می‌خواست؟ سرانجام او چه شد؟ این داستانی است که باید هنگام بحث از حکومت عباسیان درباره آن سخن بگوییم. ابومسلم شیعیان خراسان، تیره‌های قحطانی و ناخشنودان از حکومت اموی را با خود همراه کرد. شهرهای خراسان را یکی پس از دیگری از عاملان حکومت دمشق گرفت و پس از آنکه ایران را از آنان خالی کرد رو به عراق نهاد. ابراهیم، امام عباسی، مدتی پیش از آمدن ابومسلم کشته شد و برادرش عبدالله بن محمد بن علی (سفاح)، که ابوالعباس کنیت داشت، خود را به کوفه رسانیده و نزد شیعیان آنجا در مخفیگاه به سر می‌برد. لشکر ابومسلم به کوفه رسید. از طرف دیگر سپاهیان مروان از راه موصل خود را بدانجا رسانیدند و جنگ درگرفت. این جنگ مدت ۱۰ روز طول کشید و سرانجام سپاه مروان شکست خورد و خود او گریخت و عاقبت در بُو صِیر (مصر علیا) کشته شد و سر او را برای ابوالعباس آوردند و بدین ترتیب حکومت ۹۰ ساله سفیانیان و مربانیان و یا دوره خلافت امویان پایان یافت. تحلیلی از حکومت امویان چنانکه دیدیم، معاویه فرزند ابوسفیان نوه امیة بن عبدالشمس، در سال چهل و یکم هجری خود را خلیفه مسلمانان خواند و پس از خود پسرش یزید را به ولیعهدی گماشت. پس از یزید معاویه دوم برای مدتی بسیار کوتاه حکومت کرد و با مردن او دوره خلافت سفیانی پایان یافت. مردم شام با مروان پسر حکم، پسر ابوالعاص، پسر امیة بن عبدالشمس بیعت کردند. فرزندان مروان تا ۱۳۲ هجری خلافت را عهده‌دار بودند و آخرین خلیفه این خاندان مروان بن محمد، ملقب به حمار با قیام عباسیان کشته شد و دوره حکومت خاندان امیه که دو تیره سفیانی و مروانی نام گرفته و هر دو را امویان نامیده‌اند، به پایان رسید... ادامه دارد... 📚 @mesbah_313_ir
باسمه تعالی تاریخ تحلیلی اسلام (قسمت ۱۶۱) ... دوره حکومت امویان از چند لحاظ شایسته بررسی و تحلیل است؛ ۱) اساس کشورگشایی و گسترش قدرت سیاسی حاکمان این خاندان. ۲) از حیث دگرگونی‌های بنیادی که در اصول و فروع دین پدید آمد. ۳) از این لحاظ که چرا حکومت امویان با چنان گسترش و قدرت بیش از ۹۰ سال دوام نیافت. درباره موضوع نخست چنانکه دیدیم و همانطور که در نقشه ملاحظه می‌شود از سال چهل و یکم تا سال سی و دوم دامنه حکومت اسلامی به طور چشمگیری وسعت یافت، تا آنجا که حکومت پانصد ساله عباسیان هم مقدار قابل ملاحظه‌ای بدان نیفزود. دگرگونی‌های اساسی که این خاندان در اسلام پدید آوردند به طور خلاصه عبارت است از : ۱) نظام حکومت اسلامی که پس از پیغمبر صلی الله بر اساس بیعت نسبی مردم بود به حکومت استبدادی موروثی مبدل گشت. بعضی اسلام شناسان غربی می‌کوشند تا بگویند معاویه در ولایت عهدی یزید رضایت مردم را خواستار شد و نشانه آن این است که چند شخصیت معروف بیعت او را نپذیرفتند و با این مغالطه می‌خواهند انتخاب یزید را نیز مانند انتخاب خلفای راشدین بشناسانند. لیکن چنانکه نوشته شد، مقدمات ولایت عهدی یزید با بخشش مال و اعمال زور همراه بود و آن سه تن که از بیعت با یزید خودداری کردند چندان در دیده مردم حرمت داشتند که معاویه نمی‌توانست آزاری به آنان برساند و یا آنکه موقعیت سیاسی کشور به سبب نزدیکی به دوره راشدین چنان اعمال زوری را تحمل نمی‌کرد. به علاوه در بعضی مآخذ دیده می‌شود که معاویه در سفری که به حجاز کرد تا از مردم آنجا برای یزید بیعت بگیرد روزی که در مسجد بود بر سر هر یک از اینان ماموری گماشت که اگر اعتراض کند او را بکشد. ۲) مساوات که یکی از ارکان مهم نظام اسلامی بود از میان رفت. در حالی که قرآن و سنت پیغمبر امتیازها را ملغی کرد و ملاک برتری را نزد خدا پرهیزگاری دانست، امویان نژاد عرب را نژاد والاتر شمردند و گفتند: چون پیغمبر اسلام از عرب برخاسته است پس عرب بر دیگر مردمان برتری دارد و از جمله عرب، قریش برتر از دیگران است. ۳) درآمد دولت که باید به مصرف کارهای عمومی برسد و نیز غنیمت‌های جنگی و فی ء که از آن مجاهدان بود خاص حکومت شد و آنان این مالها را صرف تجمع و خوشگذرانی خود کردند. ۴) دستگیری، زندانی کردن، شکنجه، کشتار و گاه قتل عام متداول شد. ۵) رسم دوره خلفای راشدین این بود که اگر می‌خواستند درباره موضوعی حکمی بدهند نخست به قرآن و سنت پیغمبر رجوع می‌کردند و اگر چنان حکمی را نمی‌یافتند، یاران پیغمبر مهاجر و انصار می‌پرسیدند که آیا در این باره حدیثی از پیغمبر شنیده‌اید یا نه؟ اگر پس از همه این جستجوها سندی نمی‌یافتند آنان که در فقاهت بصیرتی داشتند با اجتهاد خود حکم را تعیین می‌کردند، به شرط آنکه آن حکم با ظاهر قرآن و سنت مخالفت کلی نداشته باشد. اما در عصر امویان، خلفا هیچ مانعی نمی‌دیدند که حکمی صادر کنند و آن حکم خلاف قرآن و گفته پیغمبر باشد و نیز چنانکه نوشتیم برخلاف گفته صریح پیغمبر(ص)، معاویه زیاد را از راه نامشروع فرزند ابوسفیان و برادر خود خواند... ادامه دارد... 📚 @mesbah_313_ir
باسمه تعالی تاریخ تحلیلی اسلام (قسمت ۱۶۲) .... برخلاف گفته صریح پیغمبر(ص)، معاویه زیاد را از راه نامشروع فرزند ابوسفیان و برادر خود خواند. ۶) چنانکه می‌دانیم فقه اسلام برای مجازات متخلفان احکامی دارد که به نام "حدود و دیات" معروف است. مجرم باید بر طبق این احکام کیفر ببیند. اما در دوره امویان کیفر و مجازات هیچ گونه مطابقتی با جرم نداشت. مجازات مقصر بسته به نظر حاکم بود. گاه مجرمی را می‌بخشیدند و گاه بی‌گناهی را می‌کشتند و گاه برای محکوم مجازاتی بیش از جرم تعیین می‌کردند. ۷) با آنکه فقهای بزرگی در حوزه اسلامی تربیت شدند، غالباً کسی به گفته آنان توجهی نمی‌کرد و اگر فقیهی حکمی شرعی می‌داد که به زیان حاکمی بود از تعرض معصون نمی‌ماند. بدین جهت امر به معروف و نهی از منکر که دو فرع مهم اسلامی است تعطیل گردید و کسی جرات نمی‌کرد خلیفه و یا عامل او را از زشتکاری منع کند. ۸) حریم حرمت اسلامی در هم شکست و بدانچه در دیده مسلمانان مقدس می‌نمود اهانت روا داشتند. چنانکه خانه کعبه و مسجدالحرام را ویران کردند و به تربت پیغمبر صلی الله و منبر و مسجد او توهین نمودند و مردم مدینه را سه روز قتل عام کردند. ۹) برای نخستین بار در تاریخ اسلام فرزندان پیغمبر(ص) را کشتند و زنان و دختران و خاندان او را به اسیری گرفتند و در شهرها گرداندند. ۱۰) مدیحه سرایی که از شعارهای دوره جاهلی بود و در عصر پیغمبر(ص) مضموم شناخته شد دوباره متداول گردید و شاعران عصر اموی چندان که توانستند خلیفه یا حاکمی را به چیزی که در او نبود ستودند و از هر آنچه در آنان بود زدودند. ۱۱) دسته‌ای عالم دنیا طلب و دین فروش بر سر کار آمدند که برای خوشنودی‌ها حاکمان خشم خدا را برای خود خریدند. اینان به میل خویش، ظاهر آیه‌های قرآن و حدیث پیغمبر(ص) را تاویل کردند و بر کردار و گفتار حاکمان صحه گذاشتند. ۱۲) گرایش به تجمل در زندگی، خوراک، لباس ساختمان، اثاث البیت، روز به روز بیشتر شد و کاخ‌های زیبا به سبک امپراتوری روم، اقامتگاه‌های تابستانی و زمستانی، حمام‌های مجلل در مقر حکومت و حتی در شکارگاه‌ها ساخته شد. ۱۳) میگساری، زن بارگی و خریداری کنیزان آوازخوان متداول گشت تا آنجا که گفتار روزانه بعض خلیفه‌های اموی درباره زن و خوراک و شراب بود... ادامه دارد... 📚 @mesbah_313_ir
باسمه‌ تعالی تاریخ تحلیلی اسلام (قسمت ۱۶۳) وضع زبان در کشورهای فتح شده سربازان عرب که از شبه جزیره عربستان روی به شرق و شمال نهادند، چنانکه می‌دانیم زبانشان عربی بود. طبعاً آنان که با فرماندهان این سپاه گفتگو می‌کنند باید به عربی سخن گویند، اما مردم با زبان خود با یکدیگر سخن می‌گفتند. بدین ترتیب زبان عربی در حوزه حکومت زبان رسمی و رایج گردید و در خلافت عبدالملک و حکومت حجاج، صالح بن عبدالرحمان دفتر محاسباتی را از پهلوی به عربی برگرداند. در شام نیز به همین طریق دفترها را از یونانی به عربی برگرداندند. چون زبان رایج مردم سوریه، فلسطین و اردن آرامی بود که با عربی پیوند داشت، این مردم غیر عرب که به اسلام درآمدند به زودی زبان عربی را پذیرفتند. اما در مصر این تغییر مدتی نزدیک به دو قرن طول کشید و گویا در قرن سوم هجری بود که زبان قبطی جای خود را به زبان عربی داد. تا آنجا که می‌دانیم در این تغییر و تبدیل هیچ گونه فشاری از سوی ماموران بر مردم وارد نیامده است که حتماً باید به عربی سخن گویند و یا به عربی بنویسند. ایرانیان که در منطقه شرقی در شهرهای بصره، کوفه و واسط گرد آمده بودند زبان عربی را به خوبی فرا گرفتند و در دستگاه‌های حکومتی داخل شدند و بعضی دانشمندان این کشور در قواعد و دستور این زبان‌ها، کتاب‌ها نوشتند. اما در سرزمین‌های جز عراق در هیچ منطقه زبان فارسی جای خود را به عربی نداد. علت این امر را در جای دیگر به تفصیل نوشته‌ایم. خلاصه آنکه پیش از آمدن اسلام در ایران زبان و ادبیات فارسی مرحله‌های تکامل را پیموده و فرهنگی پخته و غنی فراهم آورده بود. هنگامی که زبان و ادبیات فارسی با زبان عربی برخورد کرد به قدر احتیاج واژه‌های دینی را که بدان نیاز داشت وام گرفت و در مقابل به نسبت بیشتر واژه‌های اداری، سیاسی، فلسفی، ادبی را بدان زبان داد. دانشمندان و ادیبان ایرانی نه تنها در کمال بخشیدن دستور زبان عربی (صرف و نحو) کوشش بسیار کردند، بلکه با ریختن مفهوم‌های علمی در قالب زبان عربی این زبان را تکامل بخشیدند. باز جای دیگر گفته‌ایم این تصوری دور از ارزش علمی است که بگوییم عرب‌ها مردم سرزمین‌های اشغالی را مجبور به پذیرفتن زبان عربی کردند. عرب هایی که از دو سوی جزیره پیام اسلام را به سرزمین‌های فتح شده بردند دو دسته بودند: دسته ای که برای خدا کار می‌کردند و دسته‌ای که به نام دین و جهاد در راه خدا دنیا را می‌خواستند. دسته‌ی نخست تنها آموزاندن قرآن و نماز و احکام اسلام را می‌خواست و دسته دوم گرفتن جبایت و خراج را. اینان از درک این نکته عاجز بودند که تحمیل زبان و فرهنگ نیز یکی از راه‌های سلطه است. آن کسی که دفترهای دولتی را از فارسی به عربی برگرداند ایرانی اصیلی به نام صالح بن عبدالرحمان بود. و آن حاکمی که روی در روی شاعر ستاینده ایرانیان ایستاد و بدو گفت: جایزه تو همین است که اجازت داری زنده از اینجا بیرون روی، ایرانی زاده‌ای از مردم طالقان بود. اما عالمان ایرانی که در قرن‌های نخستین اسلام کتاب‌های خود را به عربی نوشتند نه بدان علت بود که کسی آن را بدین کار ملزم می‌ساخت، بلکه چون تا پیش از سقوط بغداد زبان عربی در سراسر حوزه اسلامی زبان علمی، سیاسی و دینی بود، دانشمندان این منطقه کتاب‌های خود را بدان زبان می‌نوشتند تا همه آشنایان به زبان عربی از آن بهره‌مند شوند. آنجا که برای مردم خود کتاب می‌نوشتند زبان فارسی را برگزیدند. نمونه این کار را در کتاب‌های علمی دوره سامانی و غزنوی می‌بینیم... ادامه دارد‌... 📚 @mesbah_313_ir
باسمه تعالی تاریخ تحلیلی اسلام (قسمت ۱۶۴) نِحله‌ها در دوره حکومت امویان از نیمه دوم سده نخست به بعد نحله‌های فکری پدید آمد که غالباً مرکز آن عراق بود. علت آن این است که بعضی شهرهای عراق و از جمله کوفه محل برخورد عقیده‌ها و فکرهای مختلف فلسفی و دینی گردید. گویا نخستین بحثی که در گرفت، این بود که آیا مردمان در کار خود مختارند و یا مجبور؟ و طرفداران این دو فکر قَدریّه و جَبریّه نام گرفتند. نشانه پیدایش این بحث را بین مسلمانان پس از جنگ صفین می‌بینیم که کسی از علی علیه السلام پرسید ما به اراده خود بدین جنگ رفتیم و یا مجبور بدان بودیم؟ از این پس، هر گروه در تایید عقیده خود و سرزنش دسته مخالف به حدیث‌هایی توسل جست. در دوره حکومت امویان مکتب دیگری تاسیس شد که مُرجِئه نام یافت. امویان از این دسته برای توجیه ستمکاری‌های خود استفاده کردند. چنان که گفتیم دسته‌ای از خوارج مرتکب گناهان کبیره را جاویدان در دوزخ می‌دانستند در مقابل مرجئه می‌گفتند کار این دسته را به خدا باید واگذاشت. عذر آنان این بود که اگر در این باره سختگیری شود جمعیت مسلمانان به تفرقه خواهد کشید. اینان با چنین طرز تفکر کار معاویه و دیگر خلفای اموی را در کشتن مردم پارسا و غارت‌های آنان در کوفه و بصره و دیگر شهرها تایید می‌کردند. مرجع اساس فکر خود را از این آیه برگرفته بودند: " وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ ۗ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ " " و گروهی دیگر، به فرمان خدا واگذار شده‌اند (و کارشان با خداست)؛ یا آنها را مجازات می‌کند، و یا توبه آنان را می‌پذیرد (، هر طور که شایسته باشند)؛ و خداوند دانا و حکیم است! " (توبه/۱۰۶) از برخورد تفکر جبریه و قدریه و مرجئه مکتب فکری میان روی به نام معتزله پدید آمد. گویند علت پیدایش این طرز فکر این بود که حسن بصری مرتکب گناه کبیره را در حکم کافر می‌دانست. اما یکی از شاگردان او به نام واصل بن عطا نظری دیگر داشت و می‌گفت: چنین کسی در منزلی میان کفر و ایمان قرار دارد. گویند چون واصل بن عطا از استادش جدا شد حسن گفت: " اِعتَزَلَ مِنّا " ( از ما کنار گرفت). درباره سبب این نامگذاری نظرهای دیگر نیز داده‌اند. مکتب معتزله در حکومت عباسیان رونقی فراوان یافت و در مسائل گوناگون عقیدتی اظهار نظر می‌کرد. درباره این فرقه در جای خود توضیح داده خواهد شد. اما چرا حکومت امویان این چنین زود در هم ریخت؟ دیدیم که فتح‌های سراسر آفریقا و نیز اسپانیا و همچنین منطقه شرقی تا آن سوی آمودریا و دره سند در دوره امویان رخ داد. در این خاندان مردانی کارآزموده و با اراده بودند که با زور و با تدبیر توانستند وسعت قلمرو اسلامی را تا آنجا بکشانند که در دوره‌های بعد چندان از آن پیشتر نرفت. اما آن همه کوشش در مدتی کمتر از آنچه انتظار می‌رود بی‌ثمر ماند. چرا؟ آیا چنان که نوشته‌اند ستمکاری مامداران اموی مردم را علیه آنان برانگیخت؟ آیا بدعت‌هایی که پدید آوردند مردم را از آنان متنفر ساخت؟... ادامه دارد... 📚 @mesbah_313_ir